ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
در چین، ظهور دولت طی سلسله «ژو» سازماندهی قبیلهای یا بخش بخشی در سطوح بالای جامعه را جابهجا کرد. اگرچه دودمان همچنان از اَشکال مهم سازماندهی اجتماعی باقی ماند اما یک رابطه معکوس میان قدرت دولت و قدرت گروههای خویشاوند وجود داشت: وقتی یکی قویتر میشد، دیگری ضعیفتر میشد. در نهایت، این دولت بود که بهطور قاطعانه تمدن چینی را شکل داد. در هند، طبقهبندیهای جدید اجتماعی «ورنه» و «جاتی» سازماندهی بنیادین یا ستون فقرات جامعه را تشکیل میدادند و به شدت قدرت دولت را برای رخنه و کنترل جامعه محدود میکردند. تمدن هند- که مشخصهاش ورنه و جاتی است- در مسیر خود از گذرگاه خیبر تا جنوب شرق آسیا گسترش یافت و طیف متنوعی از گروههای زبانی و قومی را متحد ساخت. اما این سرزمین وسیع هرگز به دست یک قدرت سیاسی واحد اداره نشد و هرگز یک زبان ادبی واحد مانند چین را توسعه نداد. در واقع، تاریخ هند پیش از اواخر قرن بیستم بیشتر نشاندهنده یک سرزمین دارای اختلاف و ضعف سیاسی دائمی بود که برخی از مهمترین متحدکنندگانش مهاجمان خارجی بودند که قدرت سیاسیشان بر مبنای اجتماعی متفاوتی قرار داشت.
دانش ما از هند قبیلهای و گذار به دولت [شدن] بسیار محدودتر از مورد چین است. در مراحل مساوی توسعه اجتماعی، هند جامعهای بسیار کمسواد بود: در هند هیچ چیز قابل مقایسهای با کتیبههای عظیم استخوانی که تعاملات سیاسی را طی دوره سلسله «ژو» مستند میکرد یا وقایعنگاریهای تاریخی مفصل سلسله «ژوی شرقی» وجود نداشت. به همین دلیل، در مورد ساکنان اولیه هند- تمدن هاراپان در «موهنجو دارو» در پنجاب غربی- ما فقط اطلاعات باستانشناختی داریم. بخش اعظم آنچه در مورد سازمان اجتماعی در هند قدیم میدانیم باید از «متون ودایی» استنباط شوند که سرودها یا دعاهایی با واژگان تفسیری خود بودند که تاریخشان به هزاره دوم یا سوم پیش از میلاد میرسد اما به شکل شفاهی منتقل میشدند تا اینکه در نهایت در میانه هزاره اول قبل از میلاد مکتوب شدند. اولین و از بسیاری جهات بزرگترین امپراتوری بومی هند به نام «مائوریا» یا «موریا» (۳۲۱ تا ۱۸۵ قبل از میلاد) فقط از طریق تعداد انگشتشماری از احکام تخته سنگی که در اطراف شبهقاره پراکنده بود یا از طریق نوشتههای یونانی، چینی و دیگر منابع خارجی مستندسازی شد. در اینجا احتمالا یک رابطه علّی و معلولی وجود دارد: فقدان فرهنگ ادبی گسترده، به ویژه در میان حاکمان هند و دولتمردانش، مانع مهمی را برای توسعه دولت قدرتمند متمرکز تشکیل داد.
توسعه سیاسی هند با مهاجرت قبایل هند و آریایی از دل منطقهای در روسیه جنوبی میان دریاهای سیاه و خزر آغاز میشود. برخی از این قبایل به سوی غرب رفتند و به اجداد یونانیها، رومیها، آلمانها و دیگر گروههای اروپایی تبدیل شدند. گروه دیگر به سوی جنوب و به سمت ایران رفتند و گروه سوم هم به سوی شرق و به سمت شرق افغانستان از طریق دره سوات در شمال غرب پاکستان و به حوضه آبریز پنجاب و «هند-و-گنگی» رفتند. در حالی که خویشاوندی هند و آریاییها را میتوان از طریق کروموزوم Y و میتوکندری DNA ردیابی کرد، اما این رابطه ابتدا به دست زبانشناسان از طریق شباهتهای زبانی میان سانسکریت- زبان قبایل هندی- و زبانی که در غرب به آن حرف زده میشد که بخشی از گروه بزرگتر هند و اروپایی بود برقرار شد. قبایل اولیه هند و آریایی صحرانشینان گلهداری بودند که کارشان پرورش گله و خوردن گوشت آن بود و آنها اسب را هم اهلی کرده بودند. وقتی آنها برای اولین بار به دشت «هند-و-گنگی» حرکت کردند، با اجتماعات اسکانیافته دیگری به نام «داساس» مواجه شدند که به لحاظ قومی متفاوت بوده و به زبانهای «دراویدی» و «استرالیایی-آسیایی» سخن میگفتند. در این دوره، رفتار این قبایل بسیار شبیه به رفتار قبایل دیگر در جاهای دیگر بود. آنها وقت خود را با حمله به داساسها و ربودن گلههایشان یا جنگ با قبایل دیگر سپری میکردند. اگر آنها با مقاومتی نظامی مواجه میشدند که بسی قویتر از آنها بود، به راحتی به منطقه جدیدی میرفتند زیرا این منطقه هنوز بهطور نسبی کمجمعیت بود. نخستین وداها – ریگ ودا- به چندین نزاع درون قبیلهای، ظهور راجهها یا روسای قبیلهای و کاهنانی اشاره میکند که ضامن موفقیت مبارزات قبیلهای بودند. هند و آریاییها در دشت گنگ اسکان یافتند و از گلهداریِ صِرف به ترکیبی از گلهداری و کشاورزی روی آوردند. با تغییر از گندم به کشت برنج، پیشرفتهایی در فناوری کشاورزی رخ داد که مازادهای بیشتر و در نتیجه، هدیه دادن و خدمات آیینی برجسته را میسر میکرد. در این بازه زمانی بود که جایگاه و مرتبه «گاو» تغییر کرد: یعنی از یک منبع اصلی پروئینیِ هند و آریایی (مانند نوئرها) به یک حیوان توتمی [نمادین] که تقدس داشت.
جامعه هند و آریایی در این مرحله از توسعه ظاهرا به هیچ شیوه خاصی متمایز از دیگر جوامع بخشبخششدهای که از آنها بحث کردیم نبود. برای مثال، واژه «راجه» که غالبا به مثابه «شاه» ترجمه شده، چیزی بیش از یک رئیس قبیله در این دوره باستانی نبود. «رومیلا تاپارِ» مورخ خاطرنشان میکند که «راجه» از ریشه کلمهای است به معنای «درخشیدن» یا «رهبری کردن» و نیز با ریشه کلمه دیگری با عنوان «شاد کردن» پیوند دارد. این ماهیت اجماعگرایانهتر اقتدار قبیلهای راجه را نشان میدهد. راجه یک رهبر نظامی بود که به حفاظت از اجتماع کمک میکرد و آن را در حمله به قبایل همسایه برای تسخیر غنائم هدایت میکرد. قدرت او از سوی مجامعی از خویشاوندانی کنترل میشود که به «ویداتا»، «سبها» یا «سابا» و «سامیتی» معروفند که اولی مسوول توزیع غنائم در چارچوب اجتماع بود.