ریشههای نظم سیاسی از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه
قواعد و مدلهای ذهنی کاملا در هم تنیده هستند، زیرا مدلها غالبا قواعد روشنی را نشان میدهند که جوامع میتوانند دنبال کنند. مذاهب بیش از نظریات هستند؛ آنها رمزها یا ملزومات اخلاقی تجویزی هستند که در پی اعمال قواعد بر پیروانشان هستند. بر آنها- همچون قواعدی که مقرر میدارند- با معنای عاطفی قابل توجهی سرمایهگذاری میشود، بنابراین به آنها به خاطر دلایل ذاتی، اعتقاد وجود دارد نه صرفا به این خاطر که آنها درست یا مفید هستند. اگرچه اعتقادات و باورها قابل اثبات نیستند اما ابطال آنها نیز دشوار است. همه اینها محافظه کاری اساسی جوامع بشری را تقویت میکند، زیرا مدلهای ذهنی از واقعیت به محض پذیرش، در پرتو شواهد جدیدی که عملی نیستند، تغییرشان دشوار است. جهانشمولیِ برخی اَشکال اعتقاد مذهبی تقریبا در تمام جوامع شناخته شده بشری نشان میدهد که این مسأله به نوعی در طبیعت بشری ریشه دارد. مانند زبان و دنباله روی از قواعد، محتوای اعتقاد مذهبی متعارف است و از جامعهای به جامعه دیگر متفاوت اما استعداد فکری برای خلق آموزههای دینی، ذاتی است. با این حال، تمام آنچه در اینجا در مورد تاثیر سیاسی مذهب میگویم بر این مساله تکیه ندارد که آیا «ژن مذهبی» وجود دارد یا خیر. حتی اگر یک رفتار آموخته شده باشد، هنوز هم تاثیر بزرگی بر رفتار سیاسی خواهد داشت. متفکراتی مانند کارل مارکس و امیل دورکهایم- با مشاهده نقش نوع دوستانهای که باورهای مذهبی در گره زدن جوامع به یکدیگر ایفا میکنند (خواه جامعه بهعنوان یک کل یا طبقه اجتماعی خاص)- باور داشتند که بنابراین، مذهب به عمد برای همان هدف خلق شده است.
چنان که مشاهده کردیم، دیدگاههای مذهبی همراه با ترتیبات سیاسی و اقتصادی تحول مییابند که از «شَمَنیسم» و جادو به نیاکان پرستی و به ادیان توحیدی با آموزههای بسیار پیشرفته حرکت میکنند. اعتقادات مذهبی باید یک جوری آشکارا به شرایط مادی وجود گروههایی که حافظ آنهاست مربوط باشد. «کیش»ها یا «فرقه»های خود ویرانگر مانند «شِیکِرها» که زاد و ولد را در میان اعضایشان ممنوع میسازند مدت زمان زیادی دوام نخواهد یافت. بنابراین، وسوسه انگیز است که مذهب را به مثابه محصول آن شرایط بنگریم و از نظر آنها کاملا قابل توضیح است.
با این حال، این یک اشتباه عظیم و فاحش خواهد بود. دین هرگز با ارجاع و استناد به شرایط مادی پیشینی قابل توضیح نیست. ما این را به شکل کاملا آشکاری با عنایت به تضاد میان چین و هند دیدیم. تا اواخر هزاره اول قبل از میلاد، هر دو جامعه از نظر ساختار اجتماعیِ مبتنی بر دودمانهای «پدرسو تبار» و انواع اَشکال سیاسی حاصل از آن مشابه بودند. اما پس از آن جامعه هند یک انحراف تند و تیزی را از سر گذراند که فقط میتواند با ظهور مذهب برهمایی توضیح داده شود. گزارههای خاص متافیزیکی تاکید میکنند که مذهب بسیار پیچیده و غامض است و این یک کار احمقانه است که بکوشیم تا آنها را با هرگونه جزئیاتی به شرایط اقتصادی و زیست محیطی خاصی پیوند دهیم که در آن دوره خاص در شمال هند وجود داشتند. من بسیاری از موارد دیگری را که در آنها اندیشههای مذهبی نقش مستقلی در شکلگیری پیامدهای سیاسی ایفا کردند ردیابی کردهام. برای مثال، کلیسای کاتولیک نقش مهمی در شکل دادن به دو نهاد مهم اروپایی ایفا کرد. این امر در تضعیف ساختار حقوق مالکیتِ گروههای خویشاوندی در میان قبایل بربر ژرمنی که از قرن ششم بر امپراتوری روم فائق آمدند بسیار مهم بود که این هم به نوبه خود، در تضعیف قبیلهگرایی مهم بود. از این رو، اروپا از طریق ابزارهای اجتماعی نه سیاسی از سازماندهی اجتماعی خویشاوند محور خارج شد و این درست در نقطه مقابل چین، هند و خاورمیانه بود. سپس در قرن یازدهم، کلیسای کاتولیک استقلال خود را از مراجع سکولار اعلام کرد و خود را به مثابه یک سلسله مراتب مدرن سازمان داد و سپس یک حاکمیتِ قانونِ فراملیِ اروپایی را اعلام کرد. اگرچه نهادهای مذهبی مستقلِ قابل مقایسهای در هند، خاورمیانه و امپراتوری بیزانس وجود داشت، اما هیچ یک به اندازه کلیسای غرب در نهادینه کردن یک نظم قانونی مستقل موفقیت نیافت. بدون نزاع بر سر تفویض و پیامدهای آن، حاکمیت قانون هرگز به این اندازه در غرب ریشه نمیگرفت.
در هیچ یک از این موارد، ارزشهای مذهبی صرفا منافع مادی را زیر پا نمیگذارد. کلیسای کاتولیک، درست مانند طبقه برهمن در هند یک گروه اجتماعی را با منافع محسوس خود تشکیل میدادند. تغییر در قوانین وراثت که از سوی گریگوری یکم الزامی شد ظاهرا نه به دلایل نظری و عقیدتی که به دلایل نفع شخصی انجام گرفت، یعنی بهعنوان وسیلهای برای انتقال زمین از مالکان گروههای خویشاوند به خود کلیسا. با وجود این، کلیسا صرفا یک بازیگر سیاسی دیگر مانند جنگ سالارانی که در آن زمان بر اروپا مسلط بودند، نبود. کلیسا نه میتوانست منابع خود را به سوی قدرت نظامی سوق دهد نه میتوانست بدون کمک مراجع سکولار درگیر در چپاولگری و غارت شود. از سوی دیگر، کلیسا مشروعیتی داشت که میتوانست آن را به بازیگران سیاسی سکولار اعطا کند؛ مشروعیتی که مراجع سکولار به تنهایی و به خودی خود نمیتوانستند به آن دست یابند. اقتصاددانان گاهی از بازیگرانی سیاسی سخن به میان میآورند که بر مشروعیت «سرمایهگذاری» میکنند چنان که گویی مشروعیت یک مؤلفه ساده تولید مانند زمین یا ماشین بود. اما مشروعیت باید بر حسب شرایط خود ادراک شود، یعنی بر حسب اندیشههایی که مردم درباره خدا، عدالت، انسان، جامعه، ثروت، فضیلت و امثال آن دارند.