خاطرات ناصرالدین شاه از روز عاشورای سال ۱۳۰۴ قمری
رفتیم اتاق عاج، صنیعالدوله نبود، حکیم طولوزان بود، قدری با او صحبت شد، ناهار خوردیم، امین خلوت سر ناهار کتاب تاریخ میخواند. بعد از ناهار قدری توی اتاق گردش کردیم، زکام من به همان حالت باقی است. دوباره رفتم اندرون، ملیجک باز توی تکیهاش بود، عمل آنجا را تکمیل میکرد، تجیر میکشید، جا درست میکرد، مشغول ترتیب تکیه بود، کنیزها باز نوحه میخواندند، قدری توی اندرون گردش کرده آمدیم بیرون. ساعت پنج و نیم به غروب مانده آمدیم تکیه، تعزیه امروز هم معلوم است، شهادت امام است. روضهخوانها سادات و غیرسادات، آقا سیدابوطالب اینها میآیند توی تکیه و شوری میاندازند. سیدها آمدند، شوری انداختند، گریه خوبی شد.
آقاسیدباقر پسر آقا سیدحسن نعرهها میزد که رودهاش پاره میشد، بعد آقا سیدابوطالب آمد، ولی صدای آقا بهطوری گرفته بود که هیچ صدایی بیرون نمیآمد، با وجود این مردم را گریه انداخت. بعد از اینها ناظم منبر آمد روی تخت، با کمال خنکی قصیدهای که خودش ساخته بود، بنا کرد به خواندن، ولی چقدر خنک، طوری که همه یخ کردیم، هرچه هم به او میگفتند که نخوان، با دستش جلوی مداح را میگرفت و میخواند. خلاصه خیلی مجلس را خنک کرد. مشیرالدوله آمده بود تکیه، فرستادم آمد بالا، با او کار داشتم، خیلی لاغر شده میگفت نوبه (تب عفونی) سختی کردهام، عجبتر این بود که میگفت تاکنون هیچ نوبه نکرده بودم و نمیدانستم نوبه چه است. یک دور اندرون رفتیم گردش کردیم، امین اقدس امروز رفته است تکیه نایبالسلطنه، امروز اینجا نبود. دیشب ۴۱ منبر معرکه بوده است از زن و مرد، همه کس هم از بزرگ و کوچک رفته بودند، عاشورای بیجنگ و نزاعی گذشت. امروز صبح انیسالدوله حلوا پخته بود، رفتم برهم زدم، قدری هم خوردم.
ارسال نظر