پروفسور محمد نقیزاده از رازهای توسعهیافتگی ژاپن سخن میگوید
تلفیق سنت و مدرنیته
همانطور که میدانید، یکی از سرچشمههای اصلی راهیابی به توسعه و پیشرفت، درک و شناخت عقلانی تحولات جهان پیرامون است. یکی از شاخصهای این نوع شناخت، درک علمی و تغییرات و تحولات آن است. ازآنجاکه ژاپن کشوری کهن است، چگونه توانسته ساختار ذهنی خود را متناسب با جهان مدرن تنظیم و هماهنگ کند؟
از دو دیدگاه باید به این پرسش پاسخ داد. در ابتدا بهطور کلی، مساله چگونگی شناخت عقلایی تحولات جهان پیرامون است. دیگر، درباره کشور ژاپن و چگونگی اداره یا تنظیم ساختار ذهنی کهن با جهان مدرن یا ایجاد ترکیبی از تفکرات فکری- فلسفی برای تداوم وتغییر. تداوم به معنی حفظ ارزشهای فرهنگی و تغییر به معنای سازگاری با آخرین تحولات جامعه بشری در هر عصر.
انسان معاصر درآن واحد در عصر سنت و مدرن و حتی دوران پست مدرن زندگی میکند. حتی مردمان کشور نوپایی چون آمریکا نمیتوانند ادعا کنند که یکسره مدرن و فارغ از گذشته و میراثهای سنتی چند سده خود بهسر میبرند. از طرفی یکی از خصوصیات انسان مدرن و آزاد، مبتنی بر سنت است. یعنی ساختن انسان بهطور کلی از نو نیست. بنابراین تابع قیودی میشود که یک بخش مهمش همان سنتهاست. از سوی دیگر تصور نمیکنم که در علوم اجتماعی عقلانیت محض، پوزیتیو یا استانداردی وجود داشته باشد. یعنی انسان تبدیل به روباتی شود که فارغ از معیارهای ارزشی خویش، واکنشهای همگونی نسبت به تمام کنشها داشته باشد.
تفسیر بعضی از مدرنیته، عقلانیت محض و نامحدود است. درحالیکه منشأ عقلانی خیلی از سنن برای ما روشن نیست، ولی وجود آنها برای تداوم حیات اجتماعی انسان و برقراری روابط در ژرفای تاریخ لازم است. بنابراین طرفداران عقلانیت محض، هر چیز را که توجیه عقلانی نشود، رد میکنند. به نظرم چنین تلقیای درست نیست، مگرآنکه عدم توجیه یک رفتار فرهنگی و سنتی یا یک طرز فکر، بهویژه در زمینه توسعه در بلندمدت، باعث سقوط و انحطاط
اجتماعی - اقتصادی شود. ازآنجاکه چگونگی رابطه توسعه اقتصادی- اجتماعی ژاپن با طرز تفکرات فرهنگی و سنتهای این کشور مطرح است، باید ابتدا به رابطه بعضی سنن با توسعه صنعتی جوامع توجه داشت. به این معنی که آیا دارای رابطه تکمیلی است یا جانشینی.
به بیانی دیگر طرز تفکر یا تداوم سنن، روند توسعه را تسریع یا در مقابل آن با سماجت میایستد. برای مثال اگر در ژاپن بهطور سنتی و فرهنگی، فرد به معنی فردیت مطلق و محض انگوساکسونی مطرح نیست،
نمیتوان آن را غیرعقلانی شمرد؛ زیرا سنت جمعگرایی در این جامعه در بلندمدت از جهت پیشبرد کار گروهی و برپایی نظام تولیدی خاص، منجر به بهبود کیفیت کالا و ثبات اجتماعی طی سالهای دراز شده است.
فردگرایی حقیقی، فرد را با سنتهایش میپذیرد،و فردگرایی کاذب، گذشته تاریخی آن را پاک میکند؛ ولی این به معنای عدم تلاش برای تغییر سنن یا طرز تفکراتی که سرسختانه در مقابل پیشرفت جامعه در عصر جدید ایستادهاند و دارای رابطه جانشینی با آن هستند، نیست. امر آموزش و پرورش به این موضوع اختصاص دارد.
البته مورد ژاپن نیازمند توضیحی درباره دوران ماقبل عصر روشنگری در این کشور است که متاسفانه به خاطر آنکه مربوط به دوران فئودالیسم است و ارتباطی با نظام سرمایهداری و رشد نوین ندارد، از اغلب مطالعات دور مانده است. ژاپن قبل از بازگشایی به روی غرب، حدود ٢٦٠ سال، یعنی از زمان مصادف با عصر صفویه در ایران تا اواسط قرن نوزدهم (1867- 1603) بهطور مطلق رابطه خویش را با جهان قطع کرد که علل آن را در کتاب «ژاپن و سیاستهای اقتصادی جنگ و بازسازی» تشریح کردهام. از علل فروپاشی نظام فئودالی یکی عوامل درونی از جمله توسعه روزافزون عوامل تولید، گسترش بهرهوری کشاورزی، افزایش تولیدات کالایی، بهوجود آمدن تقسیمات اجتماعی و شکلگیری بازار است؛ بهطوریکه رژیم فئودالی «توکوگاوا» ابتدا در«روستاها» از هم پاشید نه در«شهرهای بزرگی» که مرکز تجارت و مقر برج و باروهای دایمیوها (Daimiyo) بودند.
ژاپن قبل از دوران میجی تقریبا به ٢٦٠تیول تقسیم میشد که هرکدام از آﻧﻬا به اربابی تحت عنوان «دایمیو» واگذار شده بود که ضمن استفاده از ﺑﻬره مالکانه، بخشی از درآمد آن را به حکومت مرکزی میفرستادند.
نکته بسیار مهم در اینجا همانا سنن مربوط به ارزش کار، انضباط، پسانداز، بهرهوری، همزیستی و رقابت و تولید مستمر مبتنی بر تکنولوژی بومی در این دوران است. این امر هم در فروپاشی رژیم فئودالی موثر افتاد و هم پس از فروپاشی به مهمترین سنت و طرز تفکر و رفتار اقتصادی عصر روشنگری میجی (1912-1868 Meiji) بدل شد. چه در سطح خانوار، چه در سطح بنگاهها و چه در سیاستهای اقتصادی کلان. بهخاطر وجود چنین طرز تفکر و سننی با آنچه بر اثر انقلاب صنعتی در اروپا اتفاق افتاده بود، همساز بود. با این تفاوت که در اروپا بهخاطر گسترش سریع علوم و تکنولوژی «انقلاب سختافزاری صنعتی» و در ژاپن «انقلاب نرمافزاری سختکوشی» اتفاق افتاد. در دوران انزوای دوسده و نیمی، رژیم «توکوگاوا» متوسل به اشاعه مکتبی از تفکرات کنفوسیوسی برای ثبات و تحکیم و مشروعیت هیات حاکمه شد؛ بهطوریکه علاوه بر برقراری نظم، سرسپردگی مرتبتی (هیات حاکمه- توده مردم، پدر- فرزند، استاد - شاگرد، شوهر- همسر، ارباب - رعیت) « تولید کالای محلی» (Kokusan) نه تنها از نظر مادی، بلکه از نظر ارزش معنوی و کرامت انسان به یک شیوه فکری- فلسفی و سنت اقتصادی عمومی مبدل شد. در تقسیمبندی طبقات اجتماعی، بعد از طبقه سلحشوران (سامورایی)، طبقه تولیدکننده کشاورزی و صنایع دستی قرار داشتند و تجار جزو پایینترین طبقات اجتماعی بودند؛ زیرا از آنان بهعنوان پارازیتهای اجتماعی نام برده میشد. اگرچه ناگفته نباید گذارد که برخلاف سرمایهداری تجاری ایران، با پولی شدن اقتصاد ژاپن، سرمایهداری تجاری در این کشور به نقش تاریخی خویش در روند توسعه اقتصاد صنعتی و مدرن ژاپن دست یافت.
بههر حال «سنت سختکوشی» طرز تفکر اقتصادی مبتنی بر «پسانداز»، «بهرهوری» و «تولید در محل» به شیوههای فرهنگی و آموزشی و با بهرهگیری از«فلسفه شووشی» از طریق هیات حاکمه در کل نظام اجتماعی عصر فئودالیسم ژاپن تعمیم داده شد.
عامل دیگر فروپاشی رژیم فئودالی، تهدید غرب است که به سرکردگی آمریکا برای بازگشایی ژاپن به روی غرب، از طریق اعزام نیروی دریایی (که به درستی نوعی تهدید صنعتی تلقی شد) به سواحل ژاپن افزایش یافت و عاقبت نیز منجر به فروپاشی رژیم و برپایی نظامی جدید برای بازگرداندن امپراتور به قدرت در سال ١8٦٨ شد، به نام « رستاخیز میجی» که نوعی نهضت ناسونالیستی برای ایجاد دولت یکپارچه ملی و بهرهبرداری از آخرین دستاوردهای غرب در زمینه علوم و تکنولوژیک و مقابله مثبت با آن بود.
در اینجا لازم است اشاره کنم که اگرچه در عصر توکوگاوا (1867- 1603) عقاید کنفوسیوس، بهویژه تفکرات فلسفی شووشی به خاطر تبعیت بیچون و چرا بیشتر مورد توجه قرار گرفت. ولی سنت همزیستی انواع مذاهب، آیینها و طرز تفکرات، از تاریخ دیرینهای در این کشور برخوردار است. همانطور که تفکر چینی در دوره سلسله «تانگ» سه آیین«بودا»، «تائو» و«کنفوسیوس» را در هم آمیخت. ژاپن هم در قرن هشتم آیین«شینتو» را که دین ملی ژاپن بود به آیین بودا نزدیک کرد؛ بهگونهایکه نجبا و اشراف به هر دو دین عمل میکردند. چنین بود که ژاپن کشور خدایان شد؛ یعنی کشوری که آیین شینتو، بودا و کنفوسیوس را با وجود اختلافشان پذیرفت؛ ولی از سوی دیگر اصل ژاپن را به الهه خورشید (amaterasu) (سر سلسله اساطیری دودمان پادشاهان کنونی ژاپن) رسانید. بنابراین ژاپن با اولویت دادن به سرزمین خویش و ژاپنی بودن، دیگر نیازی به تفرقه فکری-فلسفی برای حکومت یا حمایت از مذهبی در مقابل مذهبی دیگر نداشت.
ژاپن به اتکای سنن و فرهنگ تعمیم داده شده تا آخرین لایههای اجتماعی دوران انزوا، از جمله سختکوشی و سنت همزیستی انواع آیین و مذاهب، در جهت رشد و توسعه همانند غرب، از تجربیات غرب نه بهعنوان هدف که بهعنوان وسیله در جهت رقابت و حفظ سنن فرهنگی با آن سود جست و ساختار ذهنی ملی از نظر تولید (صنعتی- کشاورزی) و استفاده از علم و تکنولوژی را متناسب با جهان مدرن کرد. بهویژه آنکه مهمترین شاخص تحولات جهان پس از انقلاب صنعتی، برپایی نظام تولیدی انبوه و پویا، مبتنی بر تکنولوژی است. برایتان مثالی بزنم. حتما کشتی« سومو» ژاپنی را میشناسید. در این ورزش وزن کشتیگیران مطرح نیست. کشتیگیر ١٠٠کیلویی میتواند به مصاف کشتیگیر ١٥٠کیلویی برود. آنچه مطرح است«قوانین بازی است نه شرایط». برای همین است که سنن و تفکر ژاپنی به خود اجازه میدهد که درعین فقر، به جنگ با تزار روسیه یا آمریکا برود و به چین پهناور حمله کند. همچنین به خود اجازه میدهد که با وجود فقر طبیعی و دورافتادگی، خود را همیشه با کشورهای غربی صنعتی از نظر پیشرفت تکنولوژیک مقایسه کند. لذا میتوان گفت که سهولت هماهنگی و تنظیم ساختار ذهنی ملی با جهان مدرن، هم توسعه ژاپن را باعث شد و هم از ضایعات کلان فرهنگ سنتی- اخلاقی این کشور در مقابله باغرب ممانعت کرد. شاید به همین دلیل باشد که غالبا از تقارن پویش مدرنیته و حفظ سنت یا تلفیق این دو در ژاپن سخن رانده میشود. سرانجام چنین شیوه فکری-سنتی و توسل به علم و تکنولوژی در پناه دولت توسعهخواه، نتیجهاش آن میشود که ژاپن تنها کشوری در آسیا شد که به چنین مرحلهای از توسعه اگرچه با نظامی بر خلاف قاعده سرمایهداری (از نظر نئوکلاسیکها) با وجود فقر منابع طبیعی میرسد.
جالب است که در اغلب آثار اندیشمندان عصر قدیم ژاپن، جمله «افزایش تولید محصولات و ظن عمیق به تجار» بیش از پیش به چشم میخورد. این به آن معنی است که رشد و توسعه مبتنی بر سختکوشی و پسانداز و تولید ممتد در ژاپن، برخلاف آنچه عدهای از ژاپنشناسان ادعا میکنند تنها از عصر «میجی» یا از بعد از جنگ دوم جهانی آغاز نشده است.
به عبارت دیگر ژاپن خود را برای «توسعه همسنگ با غرب» وارد همان قواعد بازی با غرب، اما با اتکا به بعضی از سنن فرهنگی و تفکرات اقتصادی عصر فئودالیسم و بررسی تفکرات فلسفی مدرن غرب کرده و سیاست «رسیدن به» (catch up policy) غرب را پیشه میکند و با همان ابزار، به شناخت و مقابله با غرب برمیخیزد؛ زیرا علم و تکنولوژی که خمیرمایه اولیه رشد نوین در عصر صنعتی را تشکیل میدهد، مجموعهای از ابزارها و تکنیکهای مادی محسوب میشوند که از تفکر جدا نیستند و باید بهصورت یک مجموعه درنظر گرفته شوند.
بعضی از اندیشمندان ایرانی براین باورند که گذار ژاپن از دوران پیشمدرن به دوران مدرن، بدون حذف «سنتهای ژاپنی» بوده است. در واقع آنان براین باورند که «ژاپن مدرن» روی ستون و پایه سنتهای چندین هزارساله بنا شده است. از این رو سعی میکنند در تئوریها و نظریههای خود، برای راهیابی ایران به توسعه، روی سنتهای ایرانی متمرکز شوند. به نظر شما آیا میتوان چنین منطق و استدلالی را برای فرآیند توسعه و مدرنیزاسیون ژاپن پذیرفت؟ اگر با بخشی از این نظر موافق هستید، تعریف و شاخصهای «سنت» از منظر اندیشمندان ژاپنی چیست؟
فکر میکنم که در پاسخ سوال اول به بخشی از این پرسش اشاره کرده باشم. البته من نمی دانم که این دسته از پژوهشگران، با توجه به چه وجوهی از جامعه ژاپن به این موضوع اشاره میکنند. ولی چنین استنتاجی از وجه ظاهری جامعه ژاپن شاید بیسبب نباشد. زیرا اولا، همانطور که اشاره کردم، هیچ جامعهای نمیتواند مدعی زندگی تنها بر روال سنن کهن یا مطلقا مدرن باشد. اما نکته اساسی این است که آیا منظور از همزیستی بعضی سنن در کنار مدرنیزاسیون واقعی یا کاذب است؟
چنانچه مدرنیزاسیون واقعی است و در تعامل نسبی با سنن به سر میبرد، باید به علت تداوم چنین سننی که محرکه پیشرفت شناخته میشوند، پی برد. تعریف و شاخصهای «سنت» بسیار متنوع است.
محققان ژاپنی از لحاظ نظری تعریف خاصی از سنت ندارند. اگرچه مثل هر محفل آکادمیک، در این مورد نیز اتفاق نظری کلی وجود ندارد؛ ولی بهطور کلی اگر «سنت» را بهعنوان نوعی «نهاد» در نظر بگیریم، شاید مطلب کمی رساتر شود.
به این معنی که میتوان از سنت بهعنوان رفتاری عمومی (در گروه یا در سطح جامعه) برای کنترل رفتارهای فردی که طی دوران تاریخی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و دارای بار ارزشی برای گروه یا جامعه مورد نظر است، یاد کرد. اما اغلب محققان ژاپنی وقتی به حفظ فرهنگ یا سنن ژاپن اشاره میکنند، در باطن تنها به« ژاپنی بودن» اشاره دارند یا به قول «یاسوکه موراکامی» به خصوصیت «جمعگرایی خانهواری» ژاپنی فارغ از اختلافات فکری- فلسفی یا مذهبی آن اشاره دارند.
به عقیده «موراکامی» دو راه برای ایجاد معیار ارزشهای محوری برای پیشرفت در عصر جدید و صنعتی شدن وجود دارد: ابتدا راهی است که باعث استحکام « فردگرایی» میشود. این شیوه از طریق نوعی مذهب پروتستانی است که انسان را در ارتباط مستقیم با یکدیگر قرار میدهد.
راه دوم، استفاده از قدرت سیاسی برای بسیج اجتماعی بهمنظور صنعتی شدن توسط «جمعگرایی»، شبیه کشورهای سوساسیستی سابق است. ولی به عقیده موراکامی، هیات حاکمه ژاپن برای آماده کردن و رقابت جامعه این کشور در مقابله مثبت با قدرت تولیدی غرب، متوسل به نوعی سنت «جمعگرایی خانهواری» از طریق آموزش، بسیج خانهواری و سنتهای کهن شد. به هر حال باید گفت که نهادها از جمله سنن، به دو دسته کلی تقسیم میشوند: یک دسته نهادهای سنتی هستند که از مجموعه رسمها، مذهب، عرف و قراردادهای اجتماعی تشکیل شده و در طول زمان به تدریج بهوجود آمده و بر افکار و رفتار اقتصادی - اجتماعی و نظام ارزشی رایج در جامعه تاثیر میگذارند.
دیگر، نهادهای مدنی هستند که غالبا به طرق قانونی ابداع شدهاند؛ ولی در هر حال تاکید میکنم که حتی این دسته از نهادهای مدرن، از طرز تفکرات و رفتارهای اقتصادی و نظام ارزشی غالب برجامعه مورد نظر تاثیر میپذیرند. بنابراین نهادهای مدنی با وجود بعضی وجوهات جهانشمول آنها، در عمق به شیوهای رنگ و بوی سنتی به خود میگیرند و به یکدیگر پیوند میخورند. تفسیر و تعبیرهای گوناگون از آزادی، مکانیسم بازار، حقوق فردی و اجتماعی و غیره از همینرو است.