«بی نظمی» جدید جهانی
مفهوم کلاسیک نظمی که در بالا اشاره شد بهطور معمول به پیمان وستفالیا نسبت داده میشود. این پیمان که در سال ۱۶۴۸ امضا شد به جنگهای سی ساله پایان داد؛ مبارزهای که بخشی از آن سیاسی و بخشی مذهبی بود و در درون و سراسر مرزهایی رخ داد که به مدت ۳ دهه بیشتر اروپا را در خود فرو برده بود. در آن بینظمی و ستیزهایی که باعث شده بود مداخلات در درون مرزهای یک کشور همسایه به یک هنجار تبدیل شود، این معاهده گونهای دستاورد یا یک موفقیت بود. نظم وستفالیایی بر پایه توازن قدرت بود و شامل دولتهای مستقلی میشد که در «امور داخلی» کشور دیگر مداخله نمیکردند. مورخی به نام «پیتر ویلسون»، که یکی از بهترین کتابها را در مورد جنگهای ۳۰ ساله نوشت، چنین میگوید: «اهمیت وستفالیا نه در تعداد نبردهایی که موفق به حلوفصل آن شد بلکه در روشها و ایدهآلهایی است که بهکار بست... دولتهای مستقل (به شکل رسمی) در درون چارچوبهای قانونی سکولار صرفنظر از اندازه، وسعت، قدرت یا پیکربندی داخلیشان بهعنوان واحدهایی برابر با یکدیگر تعامل میکردند.»
تمام اینها تغییرات مهمی را در نحوه عملکرد جهان تشکیل داد. دولتهای سکولار مستقل سرآمد شده بودند؛ امپراتوریهایی که بر مبنای هویت مذهبی شکل گرفته بودند، دیگر مسلط نبودند. اندازه یا قدرت ضرورتا اهمیت زیادی ندارد زیرا دولتها (که همگی موجودیتهای مستقلی بودند) در اصل – اگر نگوییم در عمل- حقوق برابری داشتند. این رویکرد به نظم ممکن است از زاویه نگاه دهه دوم قرن بیستم خیلی ظریف به نظر برسد و از بسیاری جهات هم اینگونه بود. اما در آن زمان، در آن روز، در نیمه اول قرن هفدهم این یک دستاورد و موفقیت بزرگ بود. تا آن زمان، نظم اندکی در جهان وجود داشت غیر از آن نظمی که از سوی قدرتمندترین موجودیتها تحمیل شده بود. جنگ یک رخداد مکرر میان این یا آن شاهزاده، دولت یا امپراتوری بود. ایده تلاش برای به ارمغان آوردن نظمی که در آن – با استفاده از اصطلاحات مدرن- مداخله بیوقفه در امور داخلی دیگران یک دستاورد بزرگ بود، وجود نداشت و این کمک کرد که زمینه برای مرحله قابلتوجهی از ثبات نسبی در اروپا فراهم شود.
چنانکه ذکر شد، کنگره وین در دهه دوم قرن ۱۹ شکل گرفت تا به یک توافق دیپلماتیک پساناپلئونی برسد. رهبران آن روز بهخاطر آنچه اتفاق افتاده بود آنقدر دچار آسیبهای روحی و روانی بودند که مفهوم الگوی وستفالی را عملیاتی کردند و منجر به «کنسرت اروپا» [Concert of Europe] شد. این کنسرت، چنانکه این کلمه نشان میدهد، هماهنگیای [orchestration] بود در مورد چگونگی انجام و شکلگیری روابط بینالمللی در اروپا با توجه به ذهنیت کسانی که در آن زمان در آن دخیل بودند و در مورد اینکه چگونه مرزهای فعلی را بپذیرند و چگونه یکدیگر را در درون قلمروهای خود تنها بگذارند و کاری بهکار هم نداشته باشند(۸). این کنسرت شامل مشورتهای مکرر دیپلماتیک سطح بالا در میان نمایندگان قدرتهای بزرگ بود. به تعبیر یک مورخ، این کنسرت «حس عمیق محافظهکارانهای از رسالت داشت. این کنسرت براساس احترام به پادشاه و سلسله مراتب، نظم را به مساوات [equality] و ثبات را به عدالت برتری میداد.» این اولین بار در تاریخ بود که یک شوک بزرگ – در این مورد، انقلاب در فرانسه و ترسی که میگستراند- رفتار جمعی را تغییر میداد و این چیزی بود که رخ داد. تمام مشکلات قرن نوزدهم از بسیاری جهات و به خوبی با قرن پس از آن قابل مقایسه است. در واقع، این نبود مگر تا اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که شاهد فروپاشی کامل کنسرت اروپا و بهدنبال آن، نظم وستفالیایی بودیم. (جنگ کریمه در میانه این قرن میان روسیه با بریتانیا و فرانسه بیشتر کشمکشی بود بر سر اینکه چه کسی کنترل قلمرو امپراتوری رو به زوال عثمانی را به دست میگیرد تا اینکه رقابتی بنیادین باشد). آنچه رخ داد دو تحول چشمگیر بود: اول، ظهور دولت- ملتهای جدیدی بود (برجستهترینشان پروس بود که پیشگام آلمان [بعدی] بود) که میلی به پذیرش وضع موجود سرزمینی و سیاسی تحولیافته نداشتند. آنها مشروعیت ترتیبات بینالمللی موجود را نفی کردند و آنقدر قدرتمند بودند که دست به عمل بزنند. توازن قدرت دیگر مانع یا بازدارندهای در برابر اقدام آنها نبود. این نکته آخری تحول دوم را نوید میدهد که تاریخ این دوره زمانی را شکل داد. بسیاری از موجودیتهایی که قرنها بر جهان حاکم بودند درحال افول بودند و در برخی موارد، از هم گسسته و فرو ریختند. این در مورد اتریش- مجارستان، روسیه (که به زودی با انقلاب ویران شد) و امپراتوری عثمانی مصداق دارد. ایالاتمتحده چند دههای بود که از جنگهای داخلی خود آسوده شده بود و تمرکزش بر توسعهطلبی قارهای و صنعتیسازی بود. اروپا هنوز عقب بود و راه درازی در پیش داشت. تمام این تغییرات نیروی مورد نیاز در نیمه دوم قرن ۱۹ را بهدست آورد و به اوج خود رسید آنگاه که در بخش اول قرن ۲۰ جهان اثرات فاجعهبار فروپاشی کامل نظم را تجربه کرد.
بخشی از این تاریخ را میتوان با محدودیتهای برخاسته از قابلیت تداوم نظمها در فقدان مهارت پیچیده دیپلماتیک توضیح داد. کنگره وین که منجر به توافقات پساناپلئونی و در نتیجه کنسرت اروپا شد، در هیچ بخش کوچکی موفقیت نیافت زیرا شامل افرادی میشد که مهارت دیپلماتیک اندکی داشتند. به همین دلیل، کاستلرو، مترنیخ و تالیران به ترتیب بهعنوان وزرای بریتانیا، اتریش و فرانسه همچنان چهرههای مهم تاریخی ماندند.
ارسال نظر