بخش بیست و پنجم
«بی نظمی» جدید جهانی
اقتصاد- که قبلا بهعنوان منبع وابستگی متقابل و بنابراین، توازنی برای آمریکا و چین ذکر شده بود- به منبعی تکراری برای اصطکاک میان دو کشور و عدم توازن در تجارت کالا به منبعی از خشم چشمگیر در آمریکا تبدیل شده بود. در چشم بسیاری از آمریکاییها، چینیها جایگزین ژاپنیها شده بودند و به منزله تابلویی برای یک تجارت خارجی غیرمنصفانه تلقی میشدند که درحال از میان بردن مشاغل آمریکایی هستند. تا حدودی، این درست بود چراکه چین مانند کشورهای دیگر اغلب ارز خود را به شکل مصنوعی در سطوح پایین نگه میداشت تا هزینه صادراتش را کاهش (و جذابیت صادراتش را افزایش) و هزینه واردات (و در نتیجه کاهش تقاضا برای واردات) را افزایش دهد. همچنین این کشور به برخی صنایع به شدت یارانه میداد، دستمزدها را پایین نگه میداشت و اهمیت کمی به نگرانیهای زیستمحیطی میداد. مسائل منطقهای هم به همین ترتیب مواردی از همکاری و اختلافنظر بودند. چین تا حد زیادی مدافع تلاشهای آمریکا برای مقابله با تجاوز صدام حسین درحمله به کویت در سال ۱۹۹۰ بود آن هم با توجه به دیدگاههایش در مورد حاکمیت و اشتیاقش برای ایجاد روابطی خوب با تنها ابرقدرت بازمانده جهان. این کشور همچنین رویکردی همدردگونه در برابر اقدامات آمریکا در تحولات فوری پس از ۱۱ سپتامبر داشت و باز این هم به خاطر نگرانیهایش در مورد تروریسم و اشتیاقش برای با ثبات دیدن افغانستان (بهعنوان یک همسایه) بود. اما این مساله در مورد جنگ با صربستان در دهه ۹۰ - که چین تا حد زیادی با آن مخالف بود- نمیتواند مصداق داشته باشد و این منطبق بود با نگاه گستردهاش از حق حاکمیت. آنچه بر چاشنی تحقیر چین افزود همانا بمباران تصادفی سفارت چین در بلگراد بود که البته خیلی از چینیها آن را به مثابه اقدامی غیرعمدی نمینگرند.
از منظر آمریکاییها، یکی از ابعاد بسیار ناامیدکننده سیاست منطقهای چین همانا کرهشمالی بود. چین از برنامه هستهای کرهشمالی دل خوشی نداشت و روابط میان دو طرف در بسیاری از زمینهها رو به وخامت میرفت و البته پیامدی منحصر به فرد برای رابطه میان دو کشور نابرابر داشت. چین بیمیل نبود تا کرهشمالی از سوی آمریکا گوشمالی داده شود. اما تمایلی هم نداشت تا از همه اهرمی که برای سر پا نگه داشتن اقتصاد کرهشمالی بهدست آورده بود - از جمله اجازه انتقال کالاها از چین به کرهشمالی و بالعکس- بیمحابا استفاده کند و تمام کارتهای خود را یکجا بسوزاند. چین آشکارا از این میترسید که مبادا فشار بیش از حد به کرهشمالی موجب بیثباتی در این کشور شود و تبعات آن مانند بحران آوارگان، دامان چین را بگیرد یا حتی بدتر از آن، کرهشمالی را به سوی انجام اقدامی غیرمعمول با سلاحهای متعارف، یا غیرمتعارف (سلاحهای هستهای) یا هر دو سوق دهد. این نگرانی هم وجود داشت که هرگونه بحرانی از این دست میتواند به جنگی منجر شود که به پایان کشوری متحد در مرز چین به پایتختی سئول (و کشوری که در مدار استراتژیک آمریکا قرار دارد) خواهد انجامید. نتیجه این شد که ایالاتمتحده و چین زمینههای اغلب مشترکی در قطعنامهها و تحریمهای سازمان ملل بیابند که کرهشمالی را هدف بگیرد اما نه سیاستی که موجب هستهایزدایی، اصلاحات بنیادین یا فروپاشی شود.
در مسائل دیگر هم ترکیب مشابهی از همپوشانی و اختلافنظر وجود داشت. همچون بسیاری از کشورهای دیگر، چین با تصمیم آمریکا برای حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ مخالف و معتقد بود که این کار غیرقانونی و بدون مجوز است. چین البته در مورد «مداخله محدود بشردوستانه» در لیبی در سال ۲۰۱۱ همراهی کرد اما مانند روسیه وقتی تلاشها به سوی تغییر رژیم رفت مخالفت خود را ابراز داشت. چین همچنین مدافع تحریم برنامههای هستهای ایران بود و چنانکه در ادامه به تفصیل بحث خواهد شد، خود را متعهد ساخت که گامهایی برای کاهش انتشار گازهای گلخانهای خود از آغاز سال ۲۰۳۰ بردارد. در سالهای اخیر هم وخامتهایی در روابط آمریکا و چین وجود داشته است. از منظر آمریکاییها، دلایل این وخامت عبارت است از: رفتار تندتر چین در منطقه مانند اعلام یکجانبه یک «منطقه شناسایی دفاع هوایی» بزرگ، ادعاهای گستردهتر در مورد دریاهای سرزمینی و توسعه فیزیکی جزایر در دریای چین جنوبی، ساختوساز نظامی در این جزایر، سرقت گسترده مالکیت معنوی، عدم توازن تجاری دائمی و کلان به نفع چین که بسیاری در ایالاتمتحده معتقدند ناشی از اقدامات تجاری غیرمنصفانه است و افزایش سرکوب سیاسی چینیها در داخل. همچنین ناظران آمریکایی نگرانند که چین یک سیاست خارجی ملیگرایانهتر را دنبال خواهد کرد تا کاهش حمایت از دولت و حزب کمونیست را که برخاسته از سطوح پایین رشد اقتصادی است، جبران کند.
ارسال نظر