ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
جانورانی با گونههای سرخ
چنانکه اقتصاددانان میگویند مدلها و هنجارهای ذهنی که به انسانها کمک میکند تا همکاری کنند و به این ترتیب زنده بمانند ممکن است به شکل منطقی تولید شوند. اما اعتقادات مذهبی از سوی هوادارانش هرگز نظریههایی ساده تلقی نمیشوند که در صورت اثبات خلاف آن، بتوانند دور ریخته شوند؛ آنها [اعتقادات مذهبی] بهطور بیقید و شرطی درست هستند و معمولا در صورت دروغ بستن به آنها، مجازاتهای سنگین اجتماعی و روانی منضم به آن وجود دارد. یکی از پیشرفتهای شناختی بزرگی که علم طبیعی مدرن بهدست میدهد این است که به ما ابزارهای تجربی نظاممندی برای آزمودن تئوریها میدهد و اجازه میدهد محیطمان را به شکل موفقیتآمیزی دستکاری کنیم (بهطور مثال، با استفاده از سیستمهای آبیاری بهجای قربانی انسان برای ارتقای بهرهوری کشاورزی). این مساله سپس این پرسش را مطرح میسازد که چرا انسانها خود را به سازههای نظری که بسیار سخت بوده و تغییرشان دشوار است مسلح میکنند.
یک پاسخ نزدیک به این سوال این است که دنبالهروی از قانون برای انسانها عمدتا فرآیندی عقلانی نیست بلکه فرآیندی است که ریشه در عواطف [emotions] دارد. مغز انسان پاسخهای عاطفی خاصی را ایجاد کرده که موجب سازوکارهای خودکار [autopilot mechanisms] در ترویج رفتار اجتماعی شده است. وقتی یک مادر شیرده [nursing mother]، نوزادی را میبیند، غدد درونیاش شیر ترشح میکند نه به این خاطر که او آگاهانه تصور میکند کودکش به غذا نیاز دارد بلکه به این دلیل که میبیند کودکش به شکلی غیرارادی مغز او را برمیانگیزد تا دستور تولید هورمونهای خاصی را بدهد که موجب ترشح شیر میشود. قدردانی از مهربانی یک غریبه و عصبانیت از یک ضرر ناخواسته نه پاسخهایی حسابشده و نه عواطفی هستند که ضرورتا آموخته میشوند (اگرچه میتوانند از طریق اقدام و عمل تقویت یا سرکوب شوند). به همین ترتیب، وقتی کسی با تحقیر ما در مقابل دوستانمان ما را بیاحترام میکند یا اظهارنظراتی سخیف در مورد شخصیت [virtue: این عبارت در اصل معنای «فضیلت» میدهد اما در متن بهتر این دیده شد که از معادل «شخصیت» استفاده شود] مادر و خواهرمان بر زبان میآورد، ما دست به محاسبه ذهنی در مورد درستی آن اظهارنظر یا چگونگی نیازمان به دفاع از حیثیتمان بهخاطر تعاملات آینده نمیزنیم. ما در لحظه عصبانی میشویم و میکوشیم ضربهای به آن فردی بزنیم که ما را بیاعتبار کرده است. این اقدامات- نوعدوستی در قبال خویشاوندی ژنتیک، دفاع از ناموس و حیثیت فرد- میتواند بر حسب نفع شخصی منطقی تبیین شوند اما آنها به منزله وضعیتهای عاطفی وجود دارند و زنده هستند. در شرایط معمولی، واکنش عاطفی موجب پاسخ درست منطقی میشود و آن پاسخ همان چرایی فرآیند تکاملی است که باعث شده انسانها به این شکل واکنش نشان دهند. اما از آنجا که اقدام اغلب محصول عواطف است تا محاسبات [عقلانی]، ما اغلب بد متوجه چیزها میشویم و به آن فرد ضربه میزنیم هرچند او بزرگتر باشد و احتمال این برود که دست به تلافی بزند. این پاسخهای عاطفی انسانها را به حیوانات سازگار دنبالهرو هنجارها تبدیل میکند. درحالیکه محتوای خاص هنجارها به لحاظ فرهنگی مشخص است («گوشت خوک نخورید»؛ «به گذشتگان خود احترام بگذارید»؛ «در میهمانی شام، سیگار روشن نکنید») اما استعداد دنبالهروی از هنجار، ژنتیکمحور است، درست همانطور که زبانها در میان فرهنگها متفاوت است اما همزمان در استعداد انسانی جهانشمول برای زبان ریشه دارند. برای مثال، همه انسانها حس شرمندگی را زمانی درک میکنند که درحال تخلف از هنجار یا قاعدهای از سوی همسالانشان دیده شوند. شرمساری آشکارا رفتاری اکتسابی نیست زیرا بچهها با شکستهای کوچک در عدم پیروی از قواعد، اغلب راحتتر از والدینشان شرمسار میشوند. انسانها قادرند خود را در موقعیت افراد دیگر قرار دهند و رفتار خود را از نگاه دیگران ببینند. کودکی که امروزه نتواند خود را در این موقعیت ببیند، چنین تصور میشود که دارای شرایط پاتولوژیک اوتیسم است.
دنبالهروی از هنجار از طریق عواطف خاص خشم، شرم، گناه و غرور در سرشت انسان تعبیه شده است. وقتی یک هنجار نقض میشود ما احساس خشم میکنیم مانند زمانی که یک غریبه برای تحقیر کردن ما پا از گلیم خود فراتر میگذارد یا زمانی که یکی از مناسک مذهبی که گروه ما در آن اشتراک دارد مورد تمسخر یا غفلت قرار میگیرد. ما احساس شرم میکنیم زمانی که نتوانیم خود را با هنجارها مطابقت دهیم و احساس غرور میکنیم زمانی که تایید جامعه را برای دستیابی به هدف ارزش جمعی داشته باشیم. انسانها میتوانند سرمایهگذاری عاطفی زیادی در دنبالهروی از هنجاری انجام دهند که با توجه به نفع شخصی غیرعقلانی میشود مثل زمانی که عضو یک باند از عضو دیگر بهخاطر یک توهین، انتقام (واقعی یا تصنعی) میگیرد و کاملا میداند که این به بدتر شدن چرخه خشونت خواهد انجامید.
انسانها همچنین روی فراهنجارها [metanorms] سرمایهگذاری عاطفی میکنند؛ هنجارهایی در مورد اینکه چگونه هنجارها را به درستی فرمولبندی و اجرا کنند و بتوانند آنگاه که کلانهنجارهای درست، به اجرا در نیایند، آنچه را که «رابرت تریورز»،[Robert Trivers] زیستشناس، «پرخاشگری اخلاقی» [moralistic aggression] مینامید نشان دهند. آنها میخواهند ببینند «عدالت انجام میشود» حتی زمانی که آنها هیچگونه نفع شخصی مستقیمی در نتیجه یک امر خاص نداشته باشند. این محبوبیت فوقالعاده نمایش جرائم، نمایش دادگاهها در تلویزیون و توجه اغلب وسواسی را که با آن مردم رسواییها یا جرائم شخصی سطح بالا را دنبال میکنند تبیین میکند.
ارسال نظر