نگاه دیگران-بخش شصتویکم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او
اما پیروزی واقعی او در ۲۳ مارس رخ داد زمانی که رایشتاگ اصلاحیهای بر قانون اساسی را - قانون توانمندسازی - تصویب کرد که به هیتلر اجازه میداد بدون تایید پارلمان یا رئیسجمهور قوانین را اعلام کند. این اقدام ظاهرا مشکل بنبست سیاسی رایشتاگ را حل کرد اما روز تصویب – با رای موافق ۴۴۴ به ۹۴ رای مخالف- روزی بود که دموکراسی آلمان دست به خودکشی زد و وقتی هیندنبورگ یک سال بعد درگذشت، فرصتی به دست هیتلر افتاد تا پست ریاست جمهوری و صدراعظمی را به دست بگیرد، قدرتش به راستی مطلق شد و بهطور نظاممندی شروع به حذف رقبای سیاسی و تمام مخالفتهای بالقوه با حکومتش کرد. در این شرایط است که میتوان به غمانگیزترین فصل این تاریخ رسید. آن حمایت اکثریتی که هیتلر هرگز موفق به دست یافتن به آن بهعنوان یک سیاستمدار دموکرات نشده بود، اکنون بهعنوان دیکتاتوری بیرحم به آن دست یافته بود. خشونت و ارعاب نقش خود را در تحکیم موقعیت او ایفا کرد و بیتردید به سطحی رسید که هرگز طی سالهای وایمار دیده نشده بود اما واقعیت غمانگیز برای مخالفانِ محاصرهشده رایشِ سوم این بود که او در این سالها واقعا چقدر مردمی شده بود. سرکوب مبنای قدرت او نبود. چنان که میگفت، او نماینده راستین مردم آلمان و یک «دموکرات» واقعی بود. نیمه دهه ۱۹۳۰ همچون بهاری برای هیتلر بود.
البته همگان موافق نبودند. دورادور، اصرار بر اینکه هیتلر با وحشتِ صِرف حکومت میکند ممکن بود. این درست نبود بلکه ایده تسلیبخشی بود، بسیار شبیه به ایدهای که نازیها در سال ۱۹۳۳ «قدرت را تسخیر کردند» زیرا این به نوعی تسکین ارائه میداد که در غیر این صورت، فقط میتوانست ناامیدی بوده باشد. در سال ۱۹۴۰، «اوتو استراسر» که در سراسر اروپا از سوی گشتاپو و به دلیل بریدن از حزب و گریختن از آلمان در سال ۱۹۳۳ تحت تعقیب بود، نوشت که با هزاران کشته و میلیونها نفر در اردوگاههای کار اجباری، «اکثریت مردم آلمان از سال ۱۹۳۳ نبردی بیوقفه علیه هیتلر را انجام دادهاند.» او میگفت این «یخ» قدرتمند و بیحرکت بهنظر میرسد اما زیر آن رودخانه همچنان جاری است و «یک روز خوب» روزی فرامیرسد؛ این یخ آنقدر نازک میشود که «با یک ضربه تبر، تکهتکه میشود». او اصرار داشت که خارجیها نباید با تبلیغات نازیها فریفته شوند. آن روز نزدیک است که آلمانها مجبور به انتخاب میان هیتلر و رفاه کشورشان شوند و وقتی آن روز فرارسد «هر کارگر آلمانی، دهقان و سرباز، حتی روشنفکران آلمانی و تمام افسران آلمانی، تردیدی به خود راه نخواهند داد که آلمان را برگزینند.»
این تنها مخالفان دست راستی نبودند که شاهد یک مخالفت زیرزمینی قدرتمند در برابر هیتلر بودند یا امیدوار به آن بودند. برتولد برشت، نمایشنامهنویس مارکسیست مایل بود از ارتش گستردهای از کارگران و سوسیالیستهایی سخن بگوید که در فعالیتهای براندازانه درون رایش سوم علیه فرادستان کاپیتالیست کوچکی که بر آن مسلط بودند مشارکت داشتند. او میگفت:«آلمانها همچنان در حال نبرد هستند زیرا طبقات حاکم همچنان در حال حکومت هستند. اشتباه استراسر و برشت قابلدرک بود. تبعیدیهایی مانند آنها میکوشیدند تا طی آن سالهای رایش سوم با ادعای مخالفت گسترده داخلی با هیتلر خوشبینی را زنده نگاه دارند. «آیا من هم به اندازه آدولف هیتلر آلمانیام هستم؟» استراسر این سوال را از کسانی میپرسید که مایل به شنیدن سخنانش بودند و بسیاری خارج از آلمان، در انگلستان، فرانسه و ایالات متحده میل داشتند به آنچه او دقیقا میگوید اعتقاد یابند زیرا این باور دموکراتیکشان را تایید میکرد و نیز بهنظر میرسید انتخابهای سختی را که آنها باید با آن مقابله میکردند تا حد زیادی آسانتر میکرد. هنری کیسینجر حق داشت که بیاثری و بیخاصیتی آنها را محکوم کند.