بازخوانی حرفهای نیما یوشیج در نخستین کنگره نویسندگان
هنر من خوب پریدن بود
نیما یوشیج در آن شرکت داشتند. در این کنگره نویسندگان و شاعران با هدف یافتن راهکارهایی برای رهایی از سانسور و دفاع از حقوق صنفی خود، به تبادلنظر و رایزنی پرداختند.
حالا حدود ۷۸ سال از زمان برگزاری این کنگره میگذرد و متن سخنان نیما یوشیج هنوز هم خواندنی و مهم است. او در این کنگره گفته بود: در سال ١٣١٥ هجری ابراهیم نوری، مرد شجاع و عصبانی، از افراد یکی از دودمانهای قدیمی شمال ایران محسوب میشد. من پسر بزرگ او هستم. پدرم در این ناحیه به زندگانی کشاورزی و گلهداری مشغول بود. در پاییز همین سال، زمانی که او در مسقط الرأس ییلاقی خود، یوش، منزل داشت، من به دنیا آمدم. پیوستگی من از طرف جده به گرجیهای متواری از دیرزمانی در این سرزمین میرسد. زندگی بدوی من در بین شبانان و ایلخیبانان گذشت که به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق میکنند و شب بالای کوهها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع میشوند. از تمام دوره بچگی خود من بهجز زدوخوردهای وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچنشینی و تفریحات ساده آنها در آرامش یکنواخت و کور و بیخبر از همهجا، چیزی به خاطر ندارم.
در همان دهکده که من متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در کوچه باغها دنبال میکرد و به باد شکنجه میگرفت. پاهای نازک مرا به درختهای ریشه و گزنهدار میبست، با ترکههای بلند میزد و مرا مجبور میکرد به از بر کردن نامههایی که معمولا اهل خانواده دهاتی به هم مینویسند و خودش آنها را به هم چسبانیده و برای من طومار درست کرده بود.
اما یک سال که به شهر آمده بودم اقوام نزدیک من مرا به همپای برادر از خود کوچکترم (لادبن) به یک مدرسه کاتولیک واداشتند. آن وقت این مدرسه در تهران به مدرسه سنلویی شهرت داشت. دوره تحصیل من از اینجا شروع میشود. سالهای اول زندگی مدرسه من به زدوخورد با بچهها گذشت. وضع رفتار و سکنات من، کنارهگیری و حجبی که مخصوص بچههای تربیتشده در بیرون شهر است، موضوعی بود که در مدرسه مسخره برمیداشت. هنر من خوب پریدن و با رفیقم حسین پژمان فرار از محوطه مدرسه بود. من در مدرسه خوب کار نمیکردم. فقط نمرات نقاشی به داد من میرسید. اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش رفتار که نظام وفا، شاعر به نام امروز، باشد؛ مرا به خط شعر گفتن انداخت. این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگهای بینالمللی ادامه داشت. من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه میتوانستم بخوانم. شعرهای من در آن وقت به سبک خراسانی بود که همه چیز در آن یک جور و
به طور کلی دور از طبیعت واقع و کمتر مربوط با خصایص زندگی شخص گوینده توصیف میشد. آشنایی با زبان خارجی راه تازه را در پیش چشم من گذاشت. ثمره کاوش من در این راه، بعد از جدایی از مدرسه و گذرانیدن دوران [یک] دلدادگی بد[سر] انجام ممکن است در منظومه «افسانه» من دیده شود. قسمتی از این منظومه در روزنامه دوست شهید من، میرزاده عشقی، چاپ شد. ولی قبلا در سال١٣٠٠ منظومه به نام «قصه رنگ پریده» انتشار داده بودم. من پیش از آن شعری در دست ندارم. در پاییز سال ١٣٠١ نمونه دیگر از شیوه کار خود
«ای شب» را که پیش از این تاریخ سروده بودم و دست به دست خوانده و رانده شده بود، در روزنامه هفتگی «نوبهار» دیدم. شیوه کار در هر کدام از این قطعات تیر زهرآگینی مخصوصا در آن زمان به طرف طرفداران سبک قدیم بود. طرفداران سبک قدیم آنها را قابل درج و انتشار نمیدانستند. با وجود آن، سال ١٣٤٢هجری قمری بود که اشعار من صفحات زیاد منتخبات آثار شعرای معاصر را پر کرد. عجب آنکه نخستین منظومه من «قصه رنگ پریده» هم که از آثار بچگی به شمار میآید، جزو مندرجات این کتاب و در بین نام آن همه ادبای ریش و سبیلدار خوانده میشد و به طوری قرار گرفته بود که شعرا و ادبا را نسبت به من و مولف دانشمند کتاب (هشترودی زاده) خشمناک میساخت. مثل اینکه طبیعت آزاد پرورشیافته من در هر دوره از زندگی من باید با زدوخورد رودررو باشد. اما انقلابات حوالی سالهای ٩٩ و ٣٠٠ در حدود شمال ایران مرا از هنر خود پیش از انتشار این کتاب دور کرده بود و من دوباره به طرف هنر خود میآمدم. این تاریخ مقارن بود با آغاز دوره سختی و فشار برای کشور من. ثمرهای که این مدت برای من داشت این بود که من روش کار خود را منظمتر پیدا کنم. روشی که در ادبیات کشور من نبود و من بهزحمت عمری زیر بار خودم و کلمات و شیوه کار کلاسیک راه را صاف و آماده کرده و اکنون در پیش پای نسل تازه نفس میاندازم. در اشعار آزاد من وزن و قافیه به حساب دیگر گرفته میشوند. کوتاه و بلند شدن مصرعها در آنها بنابر هوس و فانتزی نیست. من برای بینظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هر کلمه من از روی قاعده دقیق به کلمه دیگر میچسبد و شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غیر آن است. مایه اصلی اشعار من رنج است. به عقیده من گوینده واقعی باید آن مایه را داشته باشد. من برای رنج خود و دیگران شعر میگویم. خودم و کلمات و وزن و قافیه در همه وقت برای من ابزارهایی بودهاند که مجبور به عوض کردن آنها بودهام تا با رنج من و دیگران بهتر سازگار باشد. در دوره زندگی خود من هم از جنس رنجهای دیگران سهمهایی هست به طوری که من بانوی خانه و بچهدار و ایلخیبان و چوپان ناقابلی نیستم به این جهت وقت پاکنویس برای من کم است. اشعار من متفرق به دست مردم افتاده یا در خارج کشور به توسط زبانشناسها خوانده میشود. فقط از سال ١٣١٧ به بعد جزو هیات تحریریه «مجله موسیقی» بودهام و به حمایت دوستان خود در این مجله اشعار خود را مرتبا انتشار دادهام. من مخالف بسیار دارم - میدانم. چون خود من به طور روزمره دریافتهام مردم هم باید روزمره دریابند. این کیفیت تدریجی و نتیجه کار است.