نظریه تکامل برای کسبوکار
در طرف دیگر، نقطهگرایان یا پیوتگرایان قرار دارند مانند نیلز الدریج و استفان جیگود در اوایل دهه ۱۹۷۰ اعتقاد دارند که برخی از برهههای زمانی برای گونههای جانوری بسیار کلیدی هستند و در آن برهه کوتاه زمانی(نقطه) باید به تعادل نقطهای برسند. در این مکتب فکری استدلال میشود که تغییرات گونههای زنده به سرعت و در نقاط کلیدی اتفاق میافتد و پس از آن تا مدتی طولانی شاهد ثبات نسبی ویژگیها هستیم.
واقعیت آن است که احتمالا هر دوی این مکاتب فکری درست میگویند. تغییرات میتوانند بهتدریج یا ناگهانی رخ دهند. گاهی نیز میتوان هر دو دسته تغییرات را در تبار برخی از گونههای زنده یافت. در حقیقت، انسانها مدتها قبل از مطرح شدن نظریه تکامل میدانند که موجودات زنده و پویا، تغییراتی در زندگی و ویژگیهایشان رخ میدهد.
در سال ۱۹۲۶ میلادی و ۴۵ سال پیش از مطرح شدن نظریه تعادل نقطهای، ارنست همینگوی به طور اتفاقی این واژگان را در کلام مایک کمپل، شخصیت دوم کتابش با عنوان «خورشید همچنان میدمد» به کار برد. زمانی که از کمپل پرسیدند، چگونه ورشکست شده است، پاسخ داد: «به دو شکل؛ تدریجی و یکباره.» ۸۵ سال بعد، جان گرین با الهام از نوشته همینگوی، در فیلم بخت پریشان، دیالوگی نوشت: «من همانطور که تو میخوابی، عاشق میشوم؛ به تدریج و سپس به طور کامل.» در همان سال، دنیل کانمن، اقتصاددان و روانشناس برنده جایزه صلح نوبل در کتاب مطرح خود با نام تفکر، سریع و آهسته این ایده را مطرح کرد که ذهن انسان دو سیستم تفکر به هم پیوسته دارد: یکی از آنها کند، محاسبهگر، منطقی و آگاهانه است و دیگری سریع، واکنشی و ناگهانی.
تکامل، ثروت، عشق، خواب و افکار؛ اینها مفاهیمی هستند که میتوانند تغییراتی با ماهیت تدریجی و سپس ناگهانی داشته باشند. کسبوکار نیز چنین است. زمانی که تغییرات اتفاق میافتند (فارغ از آنکه تغییر در یک بازار یا یک حوزه اقتصادی باشد یا تغییر در سلیقه مشتریان یا صرفا مثل سرگذشت استیسی مدیسون در کسبوکار تولید چیپس پیتای استیسیز تغییر در آبوهوا باشد) و بر سرنوشت کسبوکار اثر میگذارند، کارآفرینان باید آماده تغییر روش کار خود باشند تا بقا یابند.
در سال ۱۹۹۶، در مرکز شهر بوستون، استیسی مدیسون و همکارش مارک اندراس، یک کسبوکار فروش ساندویچهای خانگی داشتند. در آن زمان، هنوز مثل اوایل دهه ۲۰۰۰، شرکتها ساعات ناهار خاصی نداشتند و رستوران رفتن رایج نبود. دو کارآفرین داستان ما، یک گاری دستدوم را خریده بودند و با نوشتن نام استیز دیلایتز روی آن، ساندویچهای سالم خانگی را در نانهای پیتا به فروش میرساندند. استیسی میگوید: «درآن زمان، گزینههای زیادی برای ناهار خوردن وجود نداشت. افراد حداکثر میتوانستند یک سالاد سزار سفارش دهند، اما ما ساندویچهای مختلفی داشتیم و انتخابهای بیشتری به مشتریان خود ارائه میدادیم.»
او توضیح میدهد: «در آن زمان ایمیل رواج یافته بود. کارکنان شرکتها، پس از مشاهده ما در خیابان، به همکاران خود ایمیل میدادند و مکان ما را میگفتند. سپس کارکنان شرکتی دیگر از محل ما باخبر میشدند و به سرعت صفی ۲۰ نفره از مشتریان داشتیم که منتظر ساندویچ خریدن بودند.» استیسی برای آنکه ایستادن در این صفهای طولانی را برای مشتریان قابل تحملتر سازد، باقیمانده نانهای هر روز را به شکل چیپس در طعمهای مختلف میپخت (در ابتدا دارچین شکری و پارمیزان و سیر) و آنها را به طور رایگان به مشتریانی ارائه میداد که منتظر نوبت خود بودند.
این ایده برای حفظ مشتریان بود. دیگر آنها از ایستادن در صف خسته نمیشدند و به هر حال، خود را با چیپسهای پیتا مشغول میکردند. اما به زودی همین چیپسها محبوبیتی زیاد یافتند و افراد خواستار خرید چیپس شدند. آنها برای مهمانیهای خود یا داشتن تنقلاتی در شرکت، از استیسی خواستند که حجم تولید چیپس را بالا ببرد و آنها را جداگانه بفروشد. در حین این تغییرات، پاییز فرا رسید و آبوهوا تغییر کرد.
او توضیح میدهد: «هوا اندکی سرد شده بود و تصمیم به کار دیگری گرفتیم.» البته در آن زمان هنوز قصد شروع یک کسبوکار نداشتند و به عنوان سال نخست فعالیتشان، همان گاری و دستفروشی ساندویچ، موفقیت کافی برایشان بود. درآمدشان در آن سال- ۲۵ هزار دلار- شاید زیاد به نظر نرسد، ولی برای یک دستفروشی ۲نفره در ۵ روز کاری با تابستانهای سخت و زمستانهای سرد، موفقیتی چشمگیر به شمار میرفت. منظور استیسی آن بود که باید در مکانی سرپوشیده مستقر میشدند تا خودشان و مشتریانشان از سرما در امان باشند. یک مکان کوچک هم کفاف کارشان را میداد، اما زمانی که استیسی این خواسته را با بنگاه املاک در میان گذاشت، به او خندیدند.
مشکل آنجا بود که به دلیل پیشبینی شرایط آبوهوایی بسیاری از کسبوکارهای غذایی دنبال چنین مغازههای کوچکی(زیر پلهای) بودند. حتی استارباکس هم در شرف ظهور بود و تقاضا برای مغازههای کوچک به شدت افزایش یافته بود. جستوجوی آنها سه ماه طول کشید و با شروع زمستان، کار دشوارتر بود. یا مغازههای کوچک به سرعت پر میشدند یا قیمتشان در حد توان آنها نبود. در این مدت، همزمان با دستفروشی ساندویچها، تولید چیپس را هم شروع کردند، اما در نهایت مجبور شدند یکی از آنها را انتخاب کنند: یا ساندویچ یا چیپس. اداره همزمان هر دو، بیش از حد زمانبر شده بود.
تصمیم به تولید چیپسهای پیتا با نام تجاری استیسیز و ارائه آنها به فروشگاهها شد که بخشی از آن را باید به دلیل زمستان سرد بوستون دانست. به لطف افزایش تقاضا برای خوراکیهای سالم و بدون افزوننده، کسبوکار آنها تا سال ۲۰۰۱ به درآمد سالانه یکمیلیون دلاری رسید. تا ۲۰۰۵، چیپس آنها در اکثر فروشگاههای آمریکا موجود بود. کمتر از یک دهه از شروع فروش ساندویچشان با گاری میگذشت. چیپسهایی که ابتدا به طور رایگان به مشتریان میدادند، اکنون ۶۵میلیون دلار درآمد برایشان داشت. ابتدای سال بعد، گروه تولیدی پپسی، شرکت آنها را با قیمت ۲۵۰میلیون دلار خریداری کرد.