«جف»، کارمندی که دچار اعتیاد به کار بود و من او را در جلسه «معتادان به کار گمنام» دیده بودم میداند که ترسها و شیاطین درونش چطور او را مجبور به ساعتها کار، شبکاری، خواب ناکافی و وسواس شدید نسبت به کار کردهاند. اما چیزی که ابتدا فقط یک اجبار درونی بود پس از مدتی تبدیل به اعتیاد بلندمدت شد که فرهنگ سازمانشان نیز آن را تقویت کرد. او میگوید: «مدیرانم همیشه از من به خاطر سختکوشیام تعریف میکردند و آن را یک جور حس وظیفهشناسی تعبیر میکردند چون همیشه تا دیروقت سرکار بودم.» او مورد…