گاهی مسیرتان را کج کنید
عبور از جادههای اسرارآمیز
کجا بودیم؟
در حال بازگشت از سفری یکروزه بودیم. سفری که از صبح زود به مقصد دریاچه «الیمالات» آغاز شده بود که در هشت کیلومتری جاده چمستان به نور در استان مازندران واقع شده است. این دریاچه از جاده اصلی حدود سه کیلومتر فاصله دارد و اطراف آن فضای مناسبی برای اتراق، کمپ و لذت بردن از طبیعت است. ما صبح زود از تهران به سمت جاده هراز رفتیم و با گذر از شهرهای آمل و چمستان، پیش از ظهر به الیمالات رسیده بودیم. دریاچهی الیمالات امکانات اقامتی خوبی داشت؛ رستوران، پارکینگ و حتی قسمتهایی برای بازی کودکان. به جز اینها گردشگرانی که اهل ماهیگیری بودند یا دلشان میخواست قایقسواری کنند، میتوانستند از امکانات دریاچه بهره بگیرند. ما از طبیعت بکر و جلوههای زیبایی که درختان کنار دریاچه ساخته بودند، ساعتها لذت بردیم. هوای خنک، موجهای کوتاه روی آب، صدای پرندگان و حرکت آرام قایقها روی دریاچه همگی برایمان پر از زیبایی بود.
حوالی عصر وسایلمان را برداشتیم تا راه خانه را پیش بگیریم. تصمیم داشتیم برای بازگشت به جای جاده هراز از چالوس بازگردیم. اما وقتی به جاده اصلی رسیدیم، با ترافیک سنگینی روبهرو شدیم. ماشینها پشت سر هم زنجیروار میرفتند و وقتی توانستیم جاده را روی نقشههای آنلاین بررسی کنیم، متوجه شدیم حداقل سه ساعت از برنامه عقب میمانیم. تقریبا داشتیم ناامید میشدیم که من یاد جادهای جایگزین افتادم؛ راهی که میتوانست دوباره معادلات را درست کند.
از کجا رفتیم؟
همراه با ترافیک پیش رفتیم تا به نور رسیدیم و وقتی تابلوی «آبشار آب پری» را دیدیم، از جاده خارج شدیم و به سمت جاده فرعی پیچیدیم. از کنار خانهها و یک پل قدیمی گذشتیم و کم کم وارد راهی شدیم که یک طرفش صخرهای کوهستانی بود و سمت دیگرش درختان سر به فلک کشیده جنگلهای نور. دیگر از ترافیک خبری نبود و ما داشتیم به موازات مسیر اصلی پیش میرفتیم. نکته مهم در انتخاب این جاده این بود که از بارندگی و یخبندان خبری نبود و ما میتوانستیم با خیال راحت از قسمتهای باریک جاده بگذریم. حدود یک ساعت بعد به آبشار
آب پری رسیدیم؛ آبشاری کوچک که از بالای کوه سرچشمه گرفته بود و با گذر از جاده به دره پایین میریخت. در کنار آبشار مردم محلی استراحتگاههای کوچکی درست کرده بودند. بوی بلال کبابشده و چای زغالی به ما غالب شد و ماشین را نگه داشتیم و از طبیعت و خوراکیهای خوشمزهای که در اطراف آبشار بود لذت بردیم. کمی بعد به ماشین بازگشتیم تا بتوانیم پیش از تاریکی هوا از جاده عبور کنیم.
پیچ در پیچ تا زیبایی
لازم نبود به جاده دیگری وارد شویم یا برای مسیریابی از کسی سوال کنیم. جاده فقط یک مسیر داشت و فرعیها همگی مشخص بودند که به روستاها و محلهای سکونت میرسند. با خیالی آسوده راه را پیش میرفتیم که از دور یک گله بزرگ از گوسفندان دیدیم. صبر کردیم تا چوپان گوسفندهای بازیگوش را هدایت کند. عبورشان از کنار ماشین و حرکتهایی که داشتند همگی برایمان بسیار زیبا بود. سگهای گله با چشمهای تیزبین حرکات ما را زیر نظر داشتند و با دقت از گوسفندان مراقبت میکردند. بالاخره تمام گله رد شد و ما هم توانستیم به مسیرمان ادامه دهیم. دو طرف جاده گلهای زیبا، درختان تنومند و خانههایی روستایی به چشم میآمد. مسیر باز بود و به جز ما کمتر از ۱۰ ماشین دیگر جاده را میپیمودند. این مسیر پیچ در پیچ بالا میرفت تا به یک قله میرسید. در واقع ما درحال بالا رفتن از یک کوه بودیم که با عبور از آن میتوانستیم میانبر بزنیم. وقتی به قله رسیدیم تکههای عظیمی از برف سال گذشته را دیدیم که هنوز آب نشده بودند. هوا آنجا بسیار سرد بود و پیاده شدن از ماشین زیاد منطقی به نظر نمیرسید. بعد از قله مسیر جاده برعکس شد و حالت سرازیری گرفت. حالا ما باید کوه را پایین میآمدیم تا به روستای «بلده» میرسیدیم.
یک کوه و دو اقلیم
وقتی از قله پایین آمدیم، کمکم طبیعت اطرافمان تغییر کرد. دیگر ازآن درختان سرسبز خبری نبود و جایشان را بوتههایی گرفته بودند که بهصورت پراکنده در فضای خشک و یکدست کوهستان پراکنده شده بودند. در کنار بوته و خارها بعضی درختچههای کوچک هم دیده میشدند. با اینکه آن طرف کوه خرم بود، اما این سمت هم زیباییهایی دیگر داشت. رنگ خاک، شکل سنگها و پراکندگی پوشش گیاهی جالب توجه بود. در قسمتی از جاده ایستادیم و چند عکس یادگاری گرفتیم. کمی استراحت کردیم و از خودمان با چای زغالی که در کنار آبشار آب پری در فلاسک ریخته بودیم و کمی کلوچه خوشطعم شمالی پذیرایی کردیم و دوباره به جاده بازگشتیم.
از دور میتوانستم رودخانه «بلده» و انشعابات آنرا ببینیم که روستایی عجیب و زیبا در سمت دیگر جاده توجهمان را جلب کرد. خانهها همه یکدست و یک رنگ بودند و به نظر میرسید مردم زیادی آنجا نیستند. روی بام خانهها علوفه ریخته بودند و در دوردست روی کوه چوپانی همراه با گله کوچکی از گوسفندانش به ما نگاه میکرد. از کنار آن روستا که نتوانستیم نامش را بفهمیم گذشتیم و بالاخره به بلده رسیدیم.
چالوس میروید یا هراز؟
باز نقشههای آنلاین را چک کردیم و متوجه شدیم تقریبا بیشتر ترافیک را دور زدهایم و حالا دو انتخاب داشتیم. میتوانستیم از بلده به سادگی وارد جاده هراز شویم و هم میتوانستیم از بلده به سمت روستای «یوش» برویم و از آنجا وارد جاده چالوس شویم. چون سفر ما دوستانه بود و صبح هم جاده هراز را دیده بودیم، تصمیم گرفتیم به سمت چالوس برویم.
از بلده تا جاده چالوس بیش از پنجاه کیلومتر راه بود. اول کمی پشیمان شدیم که داریم راهمان را دور میکنیم؛ اما وقتی منظرههای جاده را دیدیم نظرمان عوض شد. گلهایی بینظیر، رودخانهای پر آب و علفزاری که در باد چون گیسوانی رها، میرقصید. کمی بعد بهخاطر عبور یک خانواده «کبک» ایستادیم تا مادر و جوجههای کوچکش بدون نگرانی بروند.
در میانه جاده، کوهها بلند و بلندتر میشدند. روی تمام آنها را مخمل سبزی پوشانده بود و غروب خورشید و رنگ عجیب آسمان نمیگذاشت به سادگی از این مسیر بگذریم. همه چیز آنقدر زیبا، بکر و بینظیر بود که اصلا متوجه زمانی که میگذشت نبودیم. بالاخره به انتهای جاده رسیدیم و از منطقهای بهاسم «پل زنگوله» وارد جاده چالوس شدیم.
بسیار سفر باید، تا پیدا شود راهی!
وقتی به چالوس رسیدیم ماشینهای زیادی را میدیدیم که از ترافیک کلافه شده بودند و حالا که جاده باز شده بود با تمام سرعت سعی میکردند فقط بروند. شاید اگر ما هم به جای دیدن آبشار، خوردن چای زغالی، عکس گرفتن با بوتههای رنگارنگ و دیدن خانواده کبکها ساعتها در ترافیک مانده بودیم، حالا کنار رودخانه کرج با خیالی آسوده هندوانه نمیخوردیم و از دیدن ستارههایی که در آسمان شفاف کرج در حال طلوع بودند، لذت نمیبردیم.
اگرچه حل مشکل ترافیک جادهها هم نیاز به برنامهریزی مسوولان و هم کمک گردشگران دارد، اما میتوان با انتخاب مسیرهای دیگر، سفر کردن در روزهایی که خلوتتر هستند و تغییر مقاصد سفر، هم از زمانی که برای مسافرت میگذاریم بیشتر لذت ببریم و هم کمک کنیم تا سود حاصل از ورود گردشگران به مناطق دیگر هم برسد.
ارسال نظر