شرکت در کنفرانسی در باندونگ
در این مذاکراتی هم که مربوط به شرکت نفت بود نه همیشه ولی بیشتر هویدا را هم میدیدم. دوستیمان هم سر جایش بود همچنان. اتفاقا موقعی هم که من استعفا دادم از ساواک و او را هم دیدم، قرار شد برویم در شرکت نفت، ولی همان موقع یک کنفرانسی هم در باندونگ بود و قرار شد که هویدا و من برویم به این کنفرانس؛ بنابراین در آنجا چون همسفر بودیم، از نزدیک بیشتر من اخلاق این مرد را میدیدم آنجا متوجه قدرت خواندن این آدم شدم؛ من فرانسه را نسبتا تند میخوانم، ولی همیشه بهطور متوسط سرعتش یک برابر و نیم من بود. کتابها را بلع میکرد و میفهمید! خیلی آدم جالبی بود. در آن موقع هم خیلی ایدهآلیست بود و به من هم همیشه میگفت: «من نمیخواهم سفیر ایران بشوم در یک سفارت درجه یک، میخواهم سفیر درجه یک بشوم در یک سفارت درجه دو.» بعد هم میگفت: «اگر من جای این نخستوزیرها بودم این طوری رفتار نمیکردم که خودم را از مردم دور نگه دارم، من میرفتم سوار یک تاکسی میشدم، به او میگفتم من را ببر خانهات، میخواهم ببینم زندگیات چطوری است. آن طوری میخواستم با مردم روبهرو بشوم.»