مهاجران لهستانی چگونه نجات یافتند
اصفهان شهر کودکان بیگانه
به این ترتیب بیش از ۱۶۰ هزار لهستانی آزاد شده از اردوگاههای سیبری در سال ۱۳۲۱ه.ش از راه بندر انزلی به ایران وارد شدند و از آنجا به دیگر مناطق هدایت شده و در اردوگاههایی در تهران، اصفهان و مشهد اسکان داده شدند. این جمعیت شامل حدود سه هزار یتیم بود. جمعیت درد کشیده لهستانی پس از سالها سختی در استپهای قزاقستان، بیابانهای ترکمنستان و تایگاهای سیبری، سرانجام در ایران اندکی روی آرامش دیدند. هرچند تعداد زیادی از مردان این جمعیت بلافاصله به ارتش آزادیبخش لهستان پیوستند و برای جنگ علیه متحدین ایران را ترک کردند اما افراد دیگری تا پایان جنگ و معدودی بعد از آن نیز در ایران حضور داشتند.
اکنون ۷۵ سال پس از ورود این جمعیت به ایران، موسسه آدام میشکویچ، با حمایت معنوی وزیر فرهنگ و میراث ملی لهستان و همراهی سفارت این کشور در تهران با همکاری مجموعه فرهنگی کاخ سعدآباد، معاونت هنری شهرداری اصفهان و موزه هنرهای معاصر این شهر طی دو نمایشگاه در شهرهای اصفهان و تهران از مجموعهای تازه کشف شده از تصاویری که از این جمعیت گرفته شده است، رونمایی میکند. در نشست مطبوعاتی که به همین مناسبت در بنیاد لاجوردی برگزار شد شماری از هنرمندان، تاریخدانان و مسوولان حضور پیدا کردند تا ضمن شرح اهمیت تاریخی این موضوع، از این رویداد فرهنگی رونمایی کنند.
دکتر محمدرضا کارگر مدیرکل موزههای سازمان میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری و سرپرست مجموعه فرهنگی کاخ سعدآباد، ضمن ابراز خشنودی از بزرگداشت چنین مناسبتی، به اولویت ارتباط ملتها در تعیین سرنوشت جوامع اشاره کرد. کارگر گفت: «متاسفانه امروز شاهد این هستیم که بیشتر تصمیمگیران و مدیران سیاسی هستند که روابط ملتها را تعیین میکنند. درحالیکه این ملتها هستند که باید با ارتباطی که با یکدیگر برقرار میکنند، موجب تعیین خطمشی سیاستمداران شوند. در واقع مجموعه سیاسی باید تابع مردم و ملتها باشد.» مدیر کل موزههای سازمان میراث فرهنگی با اشاره به گذشته تاریخی ایران بهعنوان چهارراه عبور اقوام و ملتها ادامه داد: «ما همواره کشوری مهاجرپذیر بودهایم و براساس آثاری که در حفریات باستانشناسی بهدست آوردهایم، شاهد حضور فرهنگهای مختلف در فلات ایران هستیم.
مهاجرت آریاییها، یهودیان و... از گذشته بسیار دور و امتداد این دست مهاجرتها تا به امروز منجر به شکلگیری یک جامعه با فرهنگهای متنوع شده است که حضور لهستانیها را نیز باید در ادامه همین پتانسیل فهم کرد. بنابراین لازم است ما به پدران خود افتخار کنیم که در این سرزمین با مهاجران بهگونهای برخورد کردهاند که خاطرات خوب بسیار برای آنان به یادگار مانده است.» سرپرست کاخ سعدآباد گفت: «باید امروز هم تلاش کنیم تا مقاصد با ارزشی را برای مهاجران فراهم آوریم. کما اینکه همچنان مهاجران مختلفی در ایران حضور دارند. البته در گذشته تنها مهاجرت بود که ملتها را به هم نزدیک میکرد اما امروزه بدون مهاجرت فیزیکی، مهاجرت باورها صورت میگیرد و تفکرات بدون مهاجرت بدنها میتوانند از خاستگاه خود مهاجرت کنند.» وی در پایان ابراز امیدواری کرد که ایران همواره مأوای خوبی برای مهاجران در نقاط مختلف جهان باشد و در آینده نیز بتوانیم این ارتباطات را حفظ کنیم.
آنا دودا نماینده موسسه آدام میشکویچ از برگزارکنندگان اصلی این مراسم سخنران بعدی این نشست بود. وی با اعلام اینکه بهعنوان هماهنگکننده موسسه در این نشست حضور دارد، گفت: «موسسه ما مایل است از ملت ایران برای اینکه در زمان جنگ جهانی دوم به ما پناه داد، تقدیر و تجلیل کند.» خانم دودا با اشاره به محل دو نمایشگاه در موزه هنرهای معاصر اصفهان و کاخ سعدآباد تهران گفت: «این نمایشگاه نشاندهنده میراث لهستان در رابطه با نگاتیوهای پیدا شده در نگارخانه ابوالقاسم جلا است. مجموعهای که بهصورت تصادفی توسط پریسا دمندان پیدا شد. زمانیکه خانم دمندان به استودیو ابوالقاسم جلا در حوالی چهارباغ رفته بود دو جعبه پیدا کرد که روی آنها نوشته شده بود: «لهستانیها ۱۳۲۳-۱۳۲۱» وی متوجه شد که این تصاویر ارزشمند هستند و حدود ۱۰ سال زمان گذاشت تا نگاتیوهای قدیمی را قابل استفاده کرده و ضمنا با لهستانیها در سراسر دنیا در این رابطه صحبت کرده است تا بتواند تاریخ این افراد و اینکه چگونه طی جنگ جهانی دوم به ایران آمدند، بهدست آورد. در این مسیر او از حمایت وزارت فرهنگ و ارشاد برخوردار شد و توانست کتابی به نام «بچههای اصفهان» را در همین رابطه به چاپ برساند. این کتاب تبدیل به یک پدیده مهم، معتبر و ارزشمند بینالمللی شد و برای ملت لهستان بسیار حائز اهمیت است.
دودا به بررسیهای خود در این رابطه نیز پرداخت و گفت: «ما بهعنوان موسسه آدم میشکویچ مدتی را در این رابطه تحقیق کردیم و در اصفهان به کمک امین فخاری که پروژه کافه پولونیا (در رابطه با لهستانیها) را در دست داشت، بهدنبال رد پای لهستانیها در این شهر گشتیم. ما در چهارباغ به تحقیق در رابطه با گذشته تصاویر پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم تصاویر گرفته شده بهوسیله این عکاس در استودیو او گرفته شده است. چون استودیو روبهروی کافه پولونیا در اصفهان قرار داشته و محل رفت و آمد لهستانیها بوده است. به نظر میرسد ابوالقاسم جلا به اهمیت موضوع حضور لهستانیها در ایران پی برده است؛ چراکه تصاویر تهیه شده از آنها را در جعبههای جدا قرار داده و روی آنها اتیکت زده است.»
وی در پایان از مردم ایران دعوت کرد که از این نمایشگاه دیدن کنند و وعده داد در این مجموعه تصاویری از لهستانیها وجود دارد که تاکنون دیده نشده است و اضافه کرد: «اینها تنها یک تعداد تصویر ساده نیست بلکه داستان مردمی است که در شرایط سختی به ایران آمدند.» علیرضا دولتشاهی، تاریخدان و نویسنده کتاب «لهستانیان در ایران» سخنران دیگر این نشست بود. وی در آغاز صحبتهای خود با اشاره به سخنان خانم دودا گفت: «کتاب خانم دمندان نه بهعنوان عکاس این مجموعه بلکه صرفا گردآورنده آن شاید در ایران یک رویداد به حساب آید اما کودکان لهستانی که در اصفهان بودند و بعد از جنگ از اصفهان رفتند، انجمنی بهعنوان «انجمن کودکان اصفهان» دارند.
کتابی به همت این انجمن در سال ۲۰۰۰ در لندن چاپ شد به نام «اصفهان شهر کودکان لهستانی» که به لحاظ حجم شاید دو برابر کتاب خانم دمندان باشد و شامل متن و عکس میشود. اگر قرار باشد کتاب خانم دمندان را افتخار و تشخصی برای لهستانیها بدانیم، آن کتاب اعتبار بیشتری دارد. گذشته از این امر شاید برای ما در ایران لهستانیها و عکسهای آنها امری لوکس باشد اما در لهستان انجمنهایی هست که فقط عکس جمع میکنند و تمام کودکانی که پس از این اودیسه مهاجرت لهستانیها به شرق به کشور خود بازگشتند، عکسهای خود را در اختیار آن آرشیو قرار دادند. یعنی در واقع آرشیوهای لهستان عکسهای پربارتری در این رابطه دارند. به عبارت دیگر عکاس اصفهانی برای آرشیو خصوصی خود عکاسی نکرده است و بیشک تمام کسانی که در این مجموعه تصویری از آنها هست یک کپی از این تصاویر را در اختیار داشتهاند. به عبارت دیگر ما زیاد نباید از این رویداد ذوقزده شویم. کار خانم دمندان صرفا یادآوری کردن یک رویداد است نه آفرینش آن. در طول روزهای ماه من چندین تماس دارم که از حضور لهستانیها در ایران شگفتزدهاند و قصد فیلمسازی در این رابطه را دارند. به عبارت دیگر موضوع حضور لهستانیها تنها برای الیت ایران مساله شده است.»
دولتشاهی در ادامه سانسور مطبوعاتی در رابطه با حضور لهستانیها در ایران را متذکر شد: «لهستانیها حتی زمانیکه وارد ایران شدند، همچنان مورد ستم روسها واقع شدند. طی تحقیقات خود، نشریاتی را که از ۱۳۲۱ تا پایان حضور لهستانیها در ایران منتشر شد بررسی کردم، متوجه سکوت مطبوعات در این رابطه شدم... نیروهای اشغالگر ایران دستوری را در رابطه با سانسور نشریات و خبرگزاریهای غیردولتی خارجی منتشر میکنند، بنابراین تنها اخباری که از این دوره داریم از مجرای بنگاههای خبری دولتی منتشر میشد. از سوی دیگر حزب توده بهعنوان بازوی اجرایی سیاستهای کرملین در ایران با بسیج کارگران چاپخانهها عملا دست به سانسور آنچه در رابطه با لهستانیها و علیه روسیه نوشته میشود، میزند. بنابراین زمانیکه لهستانیها از ایران میروند هیچ خاطرهای از آنها در حافظه جمعی ما باقی نمیماند مگر آن بخشهای الیتی که با آنها در ارتباط بودند. این امر تقریبا تا زمان ساخت فیلم مرثیه گمشده ادامه داشت. به جرات میتوان این فیلم را اولین اعلام حضور لهستانیها در ایران برای عموم مردم دانست و من متاسفم که این فیلم هرگز رسما نمایش داده نشد.»
وی افزود: «جمعیتی از لهستانیها که به ایران آمدند، تمام لهستانیهای آزادشده به دست شوروی نبودند. تنها لهستانیهایی میتوانستند خاک شوروی را ترک کنند که یکی از افراد خانواده آنها در ارتش آزاد لهستان برای شرکت در جنگ، ثبتنام کرده باشد. زمانی که این جمعیت وارد ایران شدند، شماری از آنها برای شرکت در جنگ از کشور خارج شدند اما باید به یاد داشته باشیم آن جمعیتی که در ایران ساکن شد و توانست به زندگی ادامه دهد، صاحب فرزندانی شدند. براساس یکی از اسنادی که در موزه ریاستجمهوری وجود دارد، تنها در شش ماه اول حضور لهستانیها حدود ۴۰ کودک در ایران متولد شدند که نه لهستانی و نه ایرانی بهشمار میآمدند. باید توجه داشت که این جمعیت براساس توافقی که میان دولت ایران و نیروهای متفقین صورت گرفته بود، برای شش ماه وارد کشور شدند. بعد از این مدت دولت ایران همواره اعتراض دارد که این جمعیت باید از کشور خارج شوند چون دولت در این زمان از تامین هزینهها و معاش شهروندان خود نیز عاجز بود.
براساس تعدادی از اسناد، تمام هزینههای اقامت این جمعیت را دولت بریتانیا و انجمنهای لهستانیها که در آمریکا شکل گرفته بود، تامین میکرد.» سخنران آخر این نشست، خسرو سینایی، فیلمساز و کارگردان فیلم «مرثیه گمشده» بود. وی با توضیح مراحل ساخت این فیلم به مشقاتی که در این مسیر متحمل شده بود اشاره کرد. سینایی گفت: «من در سال ۱۳۴۹ در تلویزیون فعالیت میکردم. در این زمان یک دوست مسیحی داشتم که پدرش از دنیا رفت و من برای شرکت در مراسم او به قبرستان دولاب تهران رفتم. در آنجا متوجه شدم، سنگهای بسیاری به شکلهای تقریبا یکسان با نامهایی که برای من غریب بود، وجود داشت. تعداد این سنگها بسیار زیاد بود و عمده آنها مربوط به کودکان خردسال یا افراد سالخورده بود. از کشیش برگزارکننده مراسم پرسیدم این سنگها به چه کسی تعلق دارد، و او گفت مربوط به لهستانیهایی است که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران آمدند. این نخستین مواجهه من با موضوع بود و برایم اهمیت پیدا کرد. تا سال ۱۳۵۳ به مدت چهارسال به تلویزیون و فرهنگ و هنر آن زمان رجوع کردم تا فیلمی در این رابطه بسازم اما همه میگفتند این، موضوع مهمی نیست. در این فاصله من با خانوادههای مختلف لهستانی دیدار کردم و سرنوشتهای آنان را دنبال کردم.»
سینایی در ادامه تلاش خود را این چنین شرح داد: «متاسفانه در ایران تنها زمانی موضوعی ارزشمند میشود که سیاست به آن ورود پیدا میکند. سال ۱۳۵۳ بالاخره از تلویزیون من را خواستند و درخواست کردند با توجه به پیگیریهای قبلیام، فیلمی در این رابطه ساخته شود. علت را که جویا شدم، گفتند: «شاه و ملکه به زلاندنو رفتند، تعدادی نوجوان با لباسهای لهستانی پای هواپیمای آنها ایستادند و برایشان سرود کر خواندهاند. زمانیکه موضوع را پیگیری کردند متوجه شدند این جمعیت مهاجری هستند که در ایران حضور داشتند و با کشتی از راه هند وارد زلاندنو شدند.»
به من گفته شد به زلاندنو بروم و در این رابطه فیلمی تهیه کنم. جمعیت لهستانی آنجا با محبتی کمنظیر میزبان ما شدند و تمام مدت در رابطه با محبت و میزبانی ایرانیها با ما صحبت کردند. در بازگشت من به شهرهای مختلف ایران که رد پایی از لهستانیها وجود داشت، مانند اهواز، اصفهان و قزوین سفر کردم و از قبرستان و خانههای باقیمانده فیلمبرداری کردم. در اهواز محلهای هست که مردم محلی به آن کمپلو میگویند و در فیلم، من هیات عزاداران حسینی کمپلو را نشان دادهام. در حقیقت این محله کمپ لهستانیها بوده است و تلفظ صحیح آن کمپ پولوس است.
فیلمبرداری در ۱۹ شهر انجام شد و من در ۱۳۵۴ از تلویزیون استعفا دادم و درخواست کردم با پوزیتیوهای فیلم در استودیوی شخصیام کار را ادامه دهم و نگاتیوها در صداوسیما باقی ماند. چون فیلم به سفارش تلویزیون بود، باید صحنههای ابتدایی آن تصویر حضور شاه و ملکه در زلاند نو میبود و من علاقهای نداشتم که این کار را انجام دهم. بنابراین تمام کردن فیلم را به تعویق میانداختم تا اینکه انقلاب شد و من از اینکه مجبور نبودم آن صحنههای سفارشی را در فیلم قرار دهم، خوشحال بودم اما وضعیت در ادامه بسیار نامشخص شد.»
کارگردان مرثیه گمشده درباره روند نهایی ساخت فیلم بعد از انقلاب چنین گفت: «ساخت و اتمام فیلم ۱۲ سال به طول انجامید. سه سال بعد از انقلاب زمانیکه آقای بهشتی رئیس بخش فیلم و سریال شد، من از وی درخواست کردم که نگاتیوهای آن را از صداوسیما خریداری کنم. او پس از بازبینی فیلمها از من درخواست کرد که با سرمایهگذاری صداوسیما کار را به پایان برسانم. زمانیکه به لابراتوار صداوسیما برای دریافت نگاتیوهای فیلم مراجعه کردم، گفتند که آنجا وجود ندارد و ممکن است در جریان انقلاب نابود شده باشد. تنها یک انبار وجود داشت که ممکن بود، بین کاستهایی که شناسنامهای نداشت، آنها را جستوجو کنم. نزدیک یک ماه من با چراغ قوه تک تک کاستها را بررسی میکردم تا اینکه همه آنها به جز یک کاست را پیدا کردم. بالاخره ساخت فیلم تمام شد و اولینبار در کلیسای کاتولیکها در خیابان نوفللوشاتو اکران شد و مرحوم باستانیپاریزی در پانویس کتاب «شاهنامه آخرش خوش است» نوشت: «هرکسی میخواهد در رابطه با لهستانیها بداند این فیلم را ببیند.» اما این فیلم در تلویزیون مورد اقبال قرار نگرفت و بار دیگر بهدست فراموشی سپرده شد و در آرشیوهای آن گم شد. بعدها از طریق لهستانیهایی که به ایران رفت و آمد داشتند، فیلم به لهستان رفت و نشان شوالیه این کشور از سوی رئیسجمهور فقید لهستان به من اهدا شد.» در پایان این برنامه فیلم «مرثیه گمشده» برای حاضرین به نمایش درآمد.
ارسال نظر