نگاهی به وضعیت مهاجران کار ایرانی در قفقاز طی سالهای پیش از جنگ جهانی اول
مهاجرت برای تغییر
پیشینه پژوهش
در باب وضعیت کارگران مهاجر ایرانی در جنوب قفقاز، فعالیت آنها و موقعیت اجتماعی این کارگران، شمار آنها و کیفیت زندگی پیشتر کارهایی انجام شده که به نظر میرسد از کیفیت مطالعاتی مطلوبی نیز برخوردار است. دو نفر از پژوهشگران صاحبنامی که تمرکز مطالعاتی خود را معطوف به این حوزه کردهاند، دکتر «تورج اتابکی» و دکتر «حسن حکیمیان» هستند که در این باب طی دو مقاله مطالعاتی را داشتهاند. به غیر از این پژوهشگران، خانم «سولماز رستم اوا توحیدی» و شادروان «خسرو شاکری» و دکتر «سهراب یزدانی» هریک به نحوی به این مباحث پرداختهاند. به این ترتیب ترجیح دادم جهت سخنرانی خود را از وضعیت کارگران در قفقاز به وضع اجتماعی ایران در آستانه جنگ جهانی اول اختصاص دهم و در این قالب چشماندازی از وضعیت جنوب قفقاز به دست دهم.
تبدیل قفقاز به مقصد مهاجرت
نسبت ما و قفقاز یک نسبت کهن است و لفظ قفقاز که مطرح میشود باید توجه داشت که شاید نزدیک به دویست سال است این نام وارد ادبیات فارسی شده و پیش از آن سابقه نداشت. با این حال امروزه زمانیکه از قفقاز سخن میگوییم یک حوزه جغرافیایی خاص در ذهن ما تداعی میشود که مشخصا مختصات جغرافیایی آن را میدانیم. تا قبل از سال ۱۸۲۸ که هنوز بهصورت رسمی مرزی کشیده نشده بود، بخش قابلتوجهی از حوزه جنوب قفقاز با ایران سنخیت فرهنگی، جامعهشناختی و سیاسی داشت. یعنی تا حد زیادی ساختارهایی که در جنوب قفقاز وجود داشت، با آنچه در ایران جریان داشت، در پیوند بود. بهویژه دوره صفویان دوران مهمی بود که این ساختارها شکل بگیرد و تقویت شود. از سال ۱۸۲۸ که رسما ما با پذیرش عهدنامه ترکمانچای وارد دوره جدیدی میشویم، نظم جدید استعماری در جنوب قفقاز شکل میگیرد. در چارچوب این نظم استعماری یک مجموعهای از تغییرات آغاز شد که شاید بشود در سه مقطع مهم این تغییرات را رصد کرد.
یکی مقطع ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۵ است که دوره گذار است و روسها در این دوران تلاش کردند نظم استعماری جدید خود را تعریف کرده و به آن شکل دهند. سالهای ۱۸۴۵ تا حوالی ۱۸۶۵ دوران نیابت سلطنت «کنت فرانسوف» در قفقاز است که بسیار اهمیت دارد و این دورانی است که قفقاز درحال شکلگیری و هویتیابی است. در این مقطع رشته تغییراتی که در این حوزه جریان دارد، زمینه شکلگیری یک وضعیت اقتصادی، اجتماعی در جنوب قفقاز را ایجاد میکند که شکل گرفتن این وضعیت جدید نقش مهمی در آن چیزی دارد که بعدا از آن بهعنوان مساله مهاجرت ایرانیان به جنوب قفقاز از آن یاد میشود. در این دوره به نوعی یک مجموعه جاذبه شکل میگیرد که در جابهجایی جمعیت به آن منطقه موثر است.
تغییر ماهیت مهاجرت از ایران
جریان مهاجرت نیروی کار از سالها قبل هم وجود داشته و همواره این نیرو از ایران به عثمانی، حوزه بینالنهرین و شبهقاره هند مهاجرت میکردند اما آنچه از حوالی ۱۸۵۰ به بعد با آن مواجه هستیم تا حدودی با گذشته متفاوت است. فرآیند مهاجرت در گذشته بیشتر یا به شکل جمعی و طایفهای و در جستوجوی مراتع و گذران بهتر معیشت بود یا آنکه گروهی از صنعتگران، پیشهوران و اهالی هنر مهاجرت میکردند. این افراد نیز در جستوجوی یک زندگی بهتر بهواسطه هنر و فن خود دست به مهاجرت میزدند.
در مقطع مدنظر ما یعنی ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴ ما با شکل جدیدی از مهاجرت سروکار داریم که محصول دو عامل مهم است. یکی وضعیت روبه افول و روبه زوالی که در جریان آن ساختارهای اجتماعی و اقتصادی در ایران درحال فروپاشی بود. این عامل اصلی دافعه است و عامل جاذبه نیز شکل گرفتن جذابیتهای جدید در حوزه قفقاز و با تاخیر آسیای مرکزی است. نیروی کاری که مهاجرت میکند لزوما از دهههای پایانی قرن نوزدهم این فرآیند را آغاز نکرد بلکه از مدتها پیشتر در این ناحیه ارتباطات شروع شده بود و پیوندهای خویشاوندی، فرهنگی و زبانی میان مردم وجود داشت. تقریبا در فاصله ۱۸۵۰ تا ۱۹۰۷ بیشتر حجم مهاجرتی که صورت میگیرد، مهاجرت نیروی کار ماهر است. این نیرو بیشتر در ساختوسازهای استعماری جنوب قفقاز یا کشتوکارهای استعماری فعال شدند.
رشد روز افزون مهاجرت
منطقه جنوب قفقاز برای روسها یک فضای تنفسی مهم بود و در آنجا مزارع وسیعی را ترتیب داده بودند. از سال ۱۸۷۰ به بعد ما با دو پدیده مهم سروکار داریم. یکی توسعه صنایع نفتی آذربایجان فعلی یعنی حوزه نفت باکو و دیگری توسعه شهرنشینی در آن نواحی است. باکوی صنعتی با وضعیت پیشاصنعتی آن تفاوت چشمگیری داشت. باکو یک شهر بندری محسوب میشد که بیشترین رشدش را مدیون ارتباطات تجاری بود که با شمال ایران داشت و مهاجرتی هم که صورت میگرفت بیشتر از همان نواحی بود. اما از ۱۸۷۰ به بعد که صنعت نفت باکو تحول پیدا کرد، جمعیت مهاجر زیادی به این شهر وارد شدند که بخشی از این مهاجران، ایرانی بودند. طبق پژوهشهایی که حکیمیان و اتابکی انجام دادهاند در فاصله ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۳ جمعیت مهاجری که از ایران به این منطقه رفته، به نحو چشمگیری افزایش پیدا کرده است. به عبارتی از حدود ۵۰ هزار نفر تا حدود ۳۰۰ هزار نفر در سال بوده است. یعنی حوالی سال ۱۸۷۰ حدود ۵۰ هزار نفر و حوالی سال ۱۹۱۳ نزدیک به ۳۰۰ هزار نفر مهاجر داشتیم. این مهاجرتی است که بهصورت قانونی انجام و ثبت شده است. قطعا بخش قابلتوجهی از جمعیت مهاجر نیز بدون گذرنامه تردد میکردند و ثبت نشده است. بنابراین طبق برآوردی که همین پژوهشگران به انجام رساندهاند، جمعیتی نزدیک به ۷۰۰ تا ۸۰۰ هزار مهاجر در آن مناطق حضور داشتند که بخشی از آنها اقامت داشتند و بخش دیگر در رفت و آمد بودند. این رقم نشان دهنده رشد شتابناک جمعیت مهاجر در حدود ۱۱۰ درصد است. این رشد معنادار و نشاندهنده آن است که هم توسعه صنعتی در قفقاز به نحو چشمگیری ادامه پیدا کرده و هم جمعیتی که به این حوزه مهاجرت کردهاند روزبهروز افزایش پیدا کرده است.
مشوقهای خروج از ایران
دلایل بسیاری برای این افزایش جمعیت وجود دارد، اولا به هرحال خود به خود زمانیکه کسی بهجایی میرود و درآمد مناسبی دارد، در بازگشت میتواند افراد بیشتری را به مهاجرت ترغیب کند، به این ترتیب خیلی طبیعی است که به جمعیت مهاجر افزوده شود. ثانیا وضعیت اقتصادی ایران از ۱۸۶۰ به بعد روزبهروز بدتر میشود و عوامل مختلفی این رکود و افول در عرصه اجتماعی و اقتصادی را تعمیق میکنند. واقعیت این است که زوال اقتصادی ایران از خیلی وقت پیش آغاز شده بود. اما در قرن نوزدهم متاثر از توسعه شتابناک صنعتی در غرب، در ایران نیز آثار خود را بهصورت جدیتری نشان داد. جامعه ایرانی در طول قرون یک نظم اجتماعی برای خود شکل داده بود. در چارچوب این نظم بخشی از این جمعیت روی زمین کار میکردند، بخش دیگر پیشهور بودند و در کارگاهها کار میکردند و بخش دیگر هم جمعیت بامکنت بودند و به نسبت وضعیت مالی مطلوبی داشتند که بیشتر شامل طبقه اشراف میشدند.
در روندی که تحتتاثیر نظم جدید سرمایهداری در دنیا (به تعبیر والراشتاین نظم نوین جهانی) شکل گرفت و آثاری که در عرصه جهانی داشت، بخشی از گروههای اجتماعی ایران که بیشتر طبقه میانه و پیشهوران بودند، یعنی کسانیکه در کارگاهها کار میکردند و تولیدکنندگان صنایعدستی بودند، متضرر شدند. واردات بیرویه موجب عقبماندگی ایران شد و این امر موجب فروپاشی ساختار صنعتی بومی میشود. البته ساختار صنعتی به معنای کارخانهای نیست بلکه منظور همان صنایع دستی بومی است. این گروه در جریان تحولات پیش آمده بیشتر متضرر شد و در نهایت ناگزیر از مهاجرت شدند.
فرصتی که همگانی نبود
مهاجرتی که در این منطقه ثبت شده، مهاجرت از تمام ایران نیست. البته مهاجرت با انگیزههای فعالیتهای صنعتی در همین نواحی بود. چراکه صنعتی شدن در مجاورت ایران در قفقاز اتفاق افتاد. نه در بینالنهرین جریان صنعتی وجود داشت، نه در مناطق جنوبی خلیجفارس، نه در شرق و نه حتی در شمال شرق چنین توسعهای را شاهد نبودیم. در شمال شرق از حوالی ۱۸۸۰ هست که روسها موفق میشوند سلطه استعماری خود را تثبیت کنند و بعد راهآهن ماورای خزر در سال ۱۸۹۰ تاسیس شد. به این ترتیب آنها این مجال را پیدا میکنند که توسعه استعماری حوزه آسیای مرکزی را با شتاب پیش ببرند و در اینجا یک جاذبهای هم برای شمال شرق شکل میگیرد و بخشی از مردم خراسان، استرآباد و دیگر نواحی شمال شرق از این طریق مهاجرت کردند اما با آنچه در شمال غرب در جریان بود، قابل قیاس نیست. آنچه تحقیقات پژوهشگران نشان میدهد، بیشترین جمعیتی که به حوزه قفقاز مهاجرت کردند، از آذربایجان بودند، یعنی از اردبیل، حوالی تبریز، ارومیه و بخشهای کمتری از کردستان که این معنادار است و به ما کمک میکند که بدانیم، تنها مردم محلی توانایی مهاجرت داشتند. یعنی آن بخش از مردم ایران که در نواحی مجاور آذربایجان نبودند، به لحاظ زبانی با مردم منطقه تفاوت داشتند و امکان ارتباط گرفتن با قفقاز برای آنان میسر نبود، یا تمکن مالی حداقلی برای مهاجرت در فاصلهای دورتر را نداشتند و نمیتوانستند بهصورت فصلی مهاجرت کنند، توان مهاجرت نداشتند. این امر موجب میشد که جمعیت کثیری از ایرانیان از چنین بختی برای بهبود سطح زندگی برخوردار نباشند. در آذربایجان این امکان بیشتر برای مردم فراهم شد.
مهاجرت عامل تحول اجتماعی
نکته دیگر که باید در رابطه با این مهاجرت به آن اشاره کرد، کیفیت و سطح زندگی کارگران مهاجر ایرانی در مناطق قفقاز است. گزارشها نشان میدهد که این کارگران بهویژه بخشی از آنها که در صنایع نفت مشغول بودند، وضعیت نامطلوبی داشتند. باید بررسی کرد که این وضعیت نامطلوب چه میزان موجب پیدایی انگیزه شورش و حتی بعدها شکلدهی به جریانهای اعتراضی داخلی منجر به انقلاب مشروطیت شد. حتی مساله شکلگیری فرهنگ جدید کار نیز در این مهاجرتها قابل بررسی است. در دورهای که ما از آن سخن میگوییم یعنی در دهه ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۰ ما در آستانه شکل گرفتن صنایع نفت در ایران هستیم. در ۱۹۱۰ به بعد روندی در ایران آغاز شد که ما با فرهنگ کار جدیدی در ایران مواجه هستیم. یعنی تولید نفتی و دسترسی دولت به ثروت ناشی از آن و شکلگیری بوروکراسی گسترده که به فرهنگ کار جدید انجامید. امری که تا پیش از آن سابقه نداشت. این مقطع اهمیت ویژه دارد، یک نمونه پیشینی در این رابطه را در قفقاز میتوانیم پیگیری کنیم. یعنی شکل گرفتن یک جامعه کارگری که در تاریخ ایران سابقه نداشت.
جامعه کارگری که از ایران خارج شدند و حتی تشکل پیدا میکنند. این کارگران در قبال کار خود مزد میگیرند و بر خلاف جمعیت رنجبری که سابقا در ایران داشتیم، به زمین وابسته نیستند. از این زمان شکلگیری فرهنگ کار جدید به تحولات اجتماعی در ایران انجامید. به این ترتیب وضعیت اجتماعی ایرانیان مهاجر به قفقاز میتواند به ما کمک کند که به یک درک نسبی از اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران در آستانه جنگ جهانی اول دست پیدا کنیم. رسیدن به چشمانداز دقیق در این رابطه نیازمند پژوهشهای روشمند و مبتنی بر سند است که از رهگذار آن به درک دقیقی از جمعیت، مفهوم مهاجرت و مهمتر از آن دستاوردهای اقتصادی این مهاجران به ما بدهد.
ارسال نظر