ایران بین پتک روس و سندان انگلیس ورود نمایندگان انگلیس به سن‌پترزبورک -1907

پیدایی پدیده استعمار در جهان باعث بروز نظام جدیدی از روابط بین‌الملل در میان کشورهای اروپایی شد. تحولات پیچیده بین‌المللی همگام با پیشرفت در عرصه فناوری (تکنولوژیک) و نظامی، اساسا پس از دوره ناپلئون بناپارت، شتاب بیشتری به خود گرفت و در آخر منجر به پی‌ریزی نظام اتحادها در پایان قرن نوزدهم شد. نوآور این سامان سیاسی – نظامی کسی نبود جز اوتوفون بیسمارک، صدراعظم آلمان نوپیدا که خواهان سهمی از جهان استعماری آن روزگار بود. فرانسه، انگلستان، روسیه و نهایتا آلمان درگیر این سامان بودند و دیگر کشورهای اروپایی در مدار رقابت‌های این کشورها به این سو و آن سو سوق داده می‌شدند. سودمندی‌های برون‌قاره‌ای یا به عبارت بهتر استعماری، شتاب‌دهنده این دسته‌بندی‌های سیاسی – نظامی بود. کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکایی در نظر سیاستمداران اروپایی، کشورهای پیرامونی به حساب می‌آمدند که از نظر تامین مواد خام برای آنها بس مهم بودند. مهم‌ترین مستعمره جهان هند بود که فرانسوی‌ها، روس‌ها و جدیدا آلمان‌ها به آن نظر داشتند. بنابراین ایران و افغانستان به مثابه کشورهایی که می‌توانند گذرگاهی برای راهیابی به هند باشند، اهمیت یافتند. ایران در طول قرن نوزدهم، سهم خود را در این گذرگاه با انعقاد قراردادهایی که انگلستان و روسیه بر آن تحمیل کرده بودند، ادا کرد. در اواخر قرن نوزدهم، انگلیسی‌ها انزوا پیش گرفتند؛ اما روس‌ها با سرخوردگی از مسائل اروپایی متوجه آسیا شده بودند و آلمان به‌عنوان دولتی تازه‌به‌دوران رسیده اندیشه‌های جاه‌طلبانه برای رسیدن به شرق در سر می‌پروراند. انگاره چیره، این است که قرارداد ۱۹۰۷ م. بازتاب رقابت‌های صرف انگلستان و روسیه تنها بر سر ایران و افغانستان و به خاطر هند بود؛ اما نویسنده می‌خواهد این مهم را با استناد به منابع خارجی و داخلی آشکار کند که رقابت‌های بین‌المللی به‌ویژه اروپایی موجب انعقاد قرارداد ۱۹۰۷م. شد. شرایط بین‌المللی در آغاز قرن بیستم فرق کرده و قدرت‌های بزرگی چون انگلستان و روسیه در پی یافتن راه‌های جدیدی برای حل مسائل فی‌مابین خود برآمده بودند، شرایطی که در جنوب غربی آسیا منجر به عقد قرارداد ۱۹۰۷ م. شد.

سرانجام پس از فراز و نشیب‌های بسیار، قرارداد روس و انگلیس درباره ایران و افغانستان و ثبت در ۳۱ اگوست ۱۹۰۷م. (۸ شهریور ۱۲۸۶هـ. ش) در سن‌پترزبورگ به امضای سر آرثر نیکولسون سفیر روس‌ترس انگلستان و الکساندر ایزولسکی، وزیرخارجه روسیه تزاری رسید. طبق این قرارداد، شمال ایران منطقه نفوذ روسیه، جنوب ایران منطقه نفوذ انگلیس و نهایتا مرکز ایران نیز به‌عنوان منطقه بی‌طرف اعلام شد. تبت که پیش از جنگ روس و ژاپن مورد توجه روسیه بود، خارج از سیاست اروپایی شناخته شد و افغانستان، مستقل اما در محدوده نفوذ انگلستان اعلام شد. انگلستان حاضر به قبول هیچ‌گونه تعهد نظامی نشد.

واکنش ایرانیان که کشورشان را قربانی رقابت‌های بین‌المللی می‌دیدند، بسیار شدید بود. آنان این قرارداد را فاجعه‌ای تمام‌عیار تلقی کردند. خشم آنها بیشتر متوجه انگلستانِ منادی آزادی‌خواهی بود تا روسیه بدقِلِقِ مستبد‌مآب. ملک‌الشعرای بهار خشم ایرانیان را در قصیده معروف خود با عنوان پیام به وزیر خارجه انگلستان؛ یعنی سر ادوارد گری نشان داد. روزنامه‌نگاران نیز که نقش مهمی را در جامعه سیاسی این زمان ایران ایفا می‌کردند، از فرط خشم، مقالات بسیار آتشینی علیه قرارداد، برضد انگلستان و سپس علیه روسیه نوشتند. گذشته از اینها، بسیاری از ایرانیان معتقد بودند که هدف راستین انگلستان از انعقاد این قرارداد جلوگیری از گسترش نفوذ انقلاب مشروطیت ایران در مستعمره آسیایی خود به ویژه هند بوده است. اما نمی‌توان هدف انگلستان را صرفا در عامل فوق جست‌و‌جو کرد. دلایل قطعی قرارداد ۱۹۰۷ م. رقابت‌های شدید بین‌المللی در اروپا و دیگر نقاط جهان بود. این دلایل به شکل حلقه‌های زنجیر به یکدیگر متصل بودند و نمی‌شد آنها را از هم جدا فرض کرد. طبیعتا پژواک رقابت‌های بین‌المللی در ایران آشکار شد و دلیل اهمیت ایران هم (همان‌گونه که می‌دانیم) هند بود. انگلیسی‌ها از گذشته‌های دور بر این باور بودند که اگر قصد نداشتند بر هند مسلط شوند هیچ گاه از سال‌های دور مجبور نبودند خود را درگیر مسائل ایران کنند.

روس‌ها با وجود پدیده روس‌ترسی بسیاری از سیاستمداران انگلیسی نمی‌خواستند ایران را ضمیمه خود کنند، آنها همسایه‌ای ضعیف و پوسیده را به یک کشوری منضم‌شده ترجیح می‌دادند. از بخت بدِ روس‌ها، این کشور ورشکسته شرقی اکنون دوران انقلاب مشروطیت را سپری می‌کرد که یکی از اهدافش به زیر کشیدن محمد علی‌شاه، پادشاه روسوفیل و مستبدی بود که از ایام خُردسالی در مکتب سیاسی روس‌ها تربیت شده بود. در واقع، روس‌ها با انقلاب مشروطیت شدیدا مخالف بودند؛ زیرا از بین رفتن سلطه پادشاه روسوفیل ایران را تهدیدی برای هژمونی یا چیرگی خود در ایران می‌دانستند. هارتویگ، سفیر روسیه در ایران اعتقاد داشت که ایران در خور سامان مشروطه نیست و شاه، تنها شالوده سامان و بهروزی مملکت است. گری نیز دست کم با بخش نخست هارتویگ هم عقیده بود. او که هیچ‌گاه نظر مساعدی درباره ایران نداشت، مشروطیت را برای ایران بیشتر شبیه به یک لطیفه سیاسی و دیوانگی می‌دانست.

قرارداد ۱۹۰۷ م. حقیقت تلخ دیگری را نیز عیان کرد: ایران از دید انگلستان و روسیه با وجود بلندپروازی‌ها و آرمان‌گرایی‌های عصر مشروطه، به هیچ‌وجه استقلال نداشت. در وزارت خارجه انگلستان همه از استقلال و تمامیت ارضی ایران صحبت ولی عملا آن را نقض می‌کردند. ایران، ضعیف بود، روسیه در شمال کشور جولان می‌داد، انگلستان نیز سودمندی‌هایی در جنوب داشت و این دومی نمی‌توانست از آن میدان جولان نهراسد و از این سودمندی‌ها چشم بپوشد. فراتر از این دلایل، انگلستان نمی‌خواست در صحنه رقابت‌های اروپایی در مقابل آلمان یکه و تنها باشد. فرانسه اگرچه شریک سیاسی و نظامی مهمی به حساب می‌آمد اما در مقایسه با روسیه و عظمت دستگاه نظامی آن، عملا ضعیف‌تر بود. از این رو، لازم بود برای نشان دادن چراغ سبز اروپایی به روسیه، مسائل آسیایی حل شوند. بنابراین دو کشور به علت پیچیدگی اوضاع روابط بین‌الملل و براساس سیاستی آگاهانه و دقیق، در تقسیم ایران به توافق رسیدند. از نظر انگلستان، ایران عملا استقلالی نداشت و دکترین گری بر این شالوده بود که به رسمیت شناختن هژمونی روسیه در شمال ایران چیزی از اهمیت منافع انگلستان نمی‌کاست وانگهی جنوب ایران مشخصا جولانگاه‌سنتی سیاسی- نظامی بریتانیا بود. بنابراین لازم به‌نظر می‌رسید پیش از آنکه خرس روسی تمام ایران را ببلعد و به هندوستان برسد، امتیازاتی به او داده شود تا طاووس هندی از شر وی آزاد شود.

بدین سان ایران به‌عنوان بلاگردان یا سپر بلای دول بزرگ قلمداد شد و نقش خود را به‌عنوان دولت حائل به خوبی ایفا کرد. انگلستان و روسیه همواره مراقب بودند که ایران نقش حیاتی فوق را در قرن نوزدهم و اکنون در قرن بیستم به خوبی ایفا کند، نقشی سازنده برای آنها و خانمان برانداز برای ایران که نهایتا آن کشور را بدل به موجودی نیمه‌جان کرد. ایران در این وضعیت قابل‌انتظار، نه جان می‌گرفت نه از بین می‌رفت، بلکه لغزان و لرزان بر روی طنابی پوسیده حرکت می‌کرد. اگرچه مجلس شورای ملی ایران، این قرارداد وهن‌آور را نپذیرفت ولی این استنکاف، تاثیری در اقدامات روس و انگلیس نداشت.

قرارداد ۱۹۰۷ م. در حکم پایان بخشیدن به آن مقدار پرستیژ انگلیسی‌ها بود که دست‌کم هنوز نزد بخشی از مردم به‌ویژه سیاستمداران ایرانی باقی مانده بود.

سر سیسیل آرثر اسپرینگ رایس سفیر انگلستان در ایران که به مشروطه‌طلبان روی خوش نشان داده بود و روی هم رفته احساساتش بر واقع‌گرایی سیاسی‌اش برتری داشت، بر این باور بود که افکار عمومی و احساسات ملی ایرانیان درباره قرارداد به هیچ انگاشته شده و باور مردم بر این است که بریتانیا ایران را به ثمن بخس به روسیه فروخته است. به نظر رایس، سیاست جنبه سرگرم کنندگی خود را اینجا نشان می‌داد که روس‌های مستبدالرای، خود بر آن بودند که دومای خود را از بین ببرند و جالب آنکه این آموزه را به محمدعلی شاه نیز تعلیم می‌دادند. از دیگرسو، لیبرال‌های حاکم بر دولت انگلستان دنبال این بودند که روس‌ها آنان را به رسمیت بشناسند و در برابر مساعی جمیله آنها در سرکوب آزادی‌خواهان ایرانی هیچ واکنشی نشان نمی‌دادند. به باور رایس، این رویه سیاسی انگلیس چیزی جز بی‌آبرویی در زمان حال نبود و در آتیه، تحفه‌ای جز آسیب‌پذیری به ارمغان نمی‌آورد.

ایرانیان مشروطه‌خواهی که انگلستان را در ماجرای انقلاب مشروطیت در برخی مواقع همراه و یار خود دیده بودند، اکنون با انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ م. این کشور را در ردیف روسیه تزاری می‌دانستند. انگلستان در ماجرای به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط محمدعلی شاه، تقریبا رویه سکوت در پیش گرفت، چه می‌ترسید با ابراز مخالفت با این اقدام، خود را در مغاک روس‌ها بیندازد. روسیه نیز دخالت احتمالی انگلستان به سود آزادی خواهان ایرانی را بسیار ناگوار می‌دانست. این دخالت می‌توانست تاثیری فاجعه‌آمیز بر روابط دو کشور داشته باشد. انگلستان و روسیه بی‌توجه به مشروطه‌ ایرانیان، رقابت‌های رو به منازعه بین‌المللی و بیشتر اروپایی خود را با انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ م. پایان بخشیدند. در‌حالی‌که انگلستان آگاهانه بر آزادی عمل روس‌ها در نواحی شمالی ایران چشم بسته بود، سفیر روسیه در تهران با استفاده از مفاد قرارداد ۱۹۰۷ م. آماده می‌شد گلوی انقلابیون ایران را بفشارد. برآیند این سیاست، به توپ بستن مجلس شورای ملی ایران بود. درحالی‌که رایس با شوق بسیار از آزادی خواهی ایرانیان سخن می‌گفت و این می‌توانست نکته‌ای بس مهم حتی در حرکت به سوی استقلال خواهی آنان باشد. مافوق او گری، ایران را فاقد استقلال می‌دانست و نشان داد که چیزی درباره ایران نمی‌داند ولی راه را برای همکاری روس و انگلیس در مسائل اروپایی هموار کرده بود. به‌نظر می‌رسید او سیاستمداری باشد با دیدی کاملا اروپایی و نه جهانی. مسائل اروپایی چنان ذهن او را به خود سرگرم کرده بودند که شناخت ایران و مسائل پیرامون آن برایش اهمیت دست چندم داشت. او از زاویه‌ای کاملا اروپایی و تا حد زیادی از دیدگاه ضدآلمانی به قرارداد ۱۹۰۷ م، می‌نگریست. این رویکرد سیاسی، هرچند تضاد منافع روسیه و انگلیس را برطرف کرد اما برای ایران چیزی در حد مصیبتی تمام عیار بود.

  نتیجه

رویدادهای ایران چندان اهمیتی نداشت که بتواند دول بزرگ اروپایی را از موقعیت‌هایشان محروم کند، پس چرا مقامات رسمی در سن‌پترزبورگ، لندن، پاریس (و کمتر در برلین) تکاپوهای خود را صرف رویدادهای ایران می‌کردند؟ پاسخ به این پرسش باید در این حقیقت نهفته باشد که حل‌وفصل مسائل حاد اروپایی بدون حل کردن اختلافات آسیایی ناممکن بود.امکانی برای دست روی دست گذاشتن وجود نداشت و قدرت بزرگی چون انگلستان بر پیوندهای سیاسی- اقتصادی روس‌ها (حتی پیوندهای خانواده سلطنتی روسیه) با آلمان‌ها واقف بود: دار و دسته غرب‌گرای وزارت خارجه روسیه که از اشراف آلمانی بالتیک بودند، تزار نیکلای دوم را به نزدیکی به سمت آلمان تشویق کردند و همسر آلمانی او در این راه مساعی جمیله‌ای به خرج داد. بنابراین گرایش چیره در انگلستان در اقدام و عمل بود حتی برای پیشگیری از مغازله احتمالی روسیه با آلمان. روابط سیاسی روسیه- انگلستان بی‌مانند به قمار نبود چراکه سیاستمداران هر دو کشور نمی‌خواستند بازنده این هم چشمی باشند. در این بازی، انگلستان ابتدا مشکلات خود را با فرانسه حل کرد، فرانسه‌ای که پیش از این با روسیه قرار و مدار گذاشته بود آنگاه با روسیه، بازی پوکر خود را آغازید که منجر به قرارداد ۱۹۰۷ م. شد. قرارداد، در روسیه و انگلستان موافقان و مخالفان خود را داشت اما رویدادهای آتی بین سال‌های ۱۹۰۷ م. تا ۱۹۱۴م. نشان داد که بهره روسیه از این قرارداد بیش از انگلستان بوده است. این پرسش پیش می‌آید که چرا و به چه دلیل سیاست انگلستان در ایران بدون نتیجه بود؟ در پاسخ، حق را می‌توان به کرزِن- که مخالف قرارداد ۱۹۰۷ م. بود- داد که انگلستان هیچ سیاستی برای ایران نداشت و بسیاری از سیاستمداران انگلیسی (حتی خود گری) واقعیات ایران را درک نمی‌کردند. بنابراین این عدم درک، مانع آن شد که سیاستی نظام‌مند برای ایران اتخاذ شود. بی‌تردید علت چشمگیر این نگرش، ضعف ایران و روس‌ترسی بخش بزرگی از سیاستمداران انگلیسی بود. اما این عوامل و تلاش‌های انگلستان و روسیه برای ارتقای منافع خود، اگرچه اختلافات بین‌المللی این دو کشور را حل کرد ولی وضعیت ایران را وخیم‌تر نمود.

از مقاله‌ای به قلم دکتر فرهاد پوریانژاد