تضعیف نظامهای اقتصادی و سیاسی چگونه موجب انحطاط امپراتوری روم شد
عوارض هولناک نهادهای بهرهکش
«دنیایاقتصاد» پیش از این در شماره ۵۱۳۱ خود در گزارشی با عنوان «راز اقتصادی زوال یک امپراتوری» به بررسی مهمترین و بنیادیترین دلایل اقتصادی زوال این امپراتوری از دیدگاه اقتصاددان شهیر «لودویگ فون میزس» پرداخته بود. در این شماره نیز با نگاهی به کتاب «چرا کشورها شکست میخورند» ابعاد دیگر این فروپاشی به همراه دلایل اقتصادی از دید دو اقتصاددان «دارون عجماوغلو» و «جیمز ای رابینسون» بررسی میشود.
میزس در کتاب «سیاست اقتصادی» به دو نکته مهم و کلیدی میپردازد که امپراتوری روم را تضعیف کرد: «تورم و مداخلهگرایی»، این دو، مولفههای مهمی هستند که اقتصاد این امپراتوری را تضعیف و رفتهرفته منجر به سرنگونی تمدن وسیع روم شدند، عجماوغلو و رابینسون با نگاهی دیگر به بررسی این انحطاط پرداخته و میگویند: «نهادهای سیاسی و اقتصادی روم که مدام بهرهکشتر میشدند زوال آن را رقم زدند؛ زیرا این نهادها باعث منازعه و جنگ داخلی شدند.» اما بررسی این دو اقتصاددان تنها به این دو نکته منتهی نمیشود و نکات ریز و درشت دیگری نیز به سیاهه دلایل این زوال اضافه میشود، مثلا غیر از زوال نهادهای اقتصادی و سیاسی، تضعیف حقوق مالکیت در میان عامه مردم از دیگر نکاتی بود که به جنگهای داخلی میان قدرت متمرکز و مردم دامن زد.
پیروزی بربرها، «عوارض» افول روم یا «علت»؟
اوایل قرن پنجم، بربرها عملا به پشت دروازههای روم رسیده بودند. بعضی تاریخنگاران، این وضع را پیامد حضور مخالفان نیرومندتری میدانند که رومیان در اواخر عمر امپراتوری با آن مواجه بودند. اما پیروزیهای گوتها، هونها و واندالها بر روم، عوارض افول روم بودند نه علت آن. در عهد جمهوریت روم، رومیان مخالفان سازمان یافتهتر و خطرناکتری مانند کارتاژها را داشتند. سقوط روم عللی کاملا شبیه علل سقوط دولت-شهرهای مایا داشت. نهادهای سیاسی و اقتصادی روم که مدام بهرهکشتر میشدند زوال آن را رقم زدند؛ زیرا این نهادها باعث منازعه و جنگ داخلی شدند.
ناممکن شدن ایجاد قدرتهای کوچک
ریشههای سقوط روم را باید حداقل در زمان به قدرت رسیدن «اوتوس» کاوید که با ایجاد تغییراتی، بهرهکشی نهادهای سیاسی را به غایت رساند. یکی از این تغییرات، متمرکز کردن ارتش و ناممکن شدن ایجاد قدرتهای کوچک مستقل بود که به حذف یکی از ضمانتهای مهم نمایندگی سیاسی برای رومیان عادی انجامید. امپراتور تیبریوس که در سال ۱۴ قبل از میلاد و پس از آگوستوس به قدرت رسید، مجلس طبقات عامه را برانداخت و قدرت آن را به سنا منتقل کرد. حالا رومیها به جای حق ابراز وجود سیاسی، از گندم مجانی و در پی آن روغن زیتون و اشربه و گوشت خوک مجانی برخوردار و سیرک ها و نبرد گلادیاتورها اسباب سرگرمیشان شدند. با اصلاحات آگوستوس، امپراتوران دیگر چندان به ارتش متشکل از شهروند-سربازان متکی نبودند، بلکه امیدشان به گارد ویژه گروه نخبگانی بود که جنگجویان حرفهای ایجاد شده توسط آگوستوس بودند. خود گارد به زودی به کارگزار مستقل مهمی تبدیل شد که نه تنها با ابزار صلحآمیز بلکه از طریق راه انداختن جنگهای داخلی و دسیسهچینی تعیین میکرد چه کسی امپراتور شود.
تضعیف حقوق مالکیت شهروندان عادی روم
آگوستوس همچنین اشراف را در برابر شهروندان عادی روم تقویت کرد و نابرابری در حال رشد که موجب تضاد میان تیبریوس گراسوس و اشراف شده بود ادامه یافت و شاید حتی تقویت شد.
انباشت قدرت در مرکز، حقوق مالکیت رومیهای عامی را نااستوارتر کرد. پابهپای گسترش امپراتوری، زمینهای دولتی نیز در پی مصادرهها بیشتر شد و در بسیاری از مناطق امپراتوری، نیمی از زمینها به تملک دولت درآمد. بر اثر تمرکز قدرت در دست امپراتور و اطرافیانش، حقوق مالکیت به شدت ناپایدار شد. کمابیش مانند آنچه در دولت-شهرهای مایا رخ داد، در اینجا این موقعیت قدرتمندانه منازعه افزایش یافت. جنگهای داخلی پرآشوب که در خلال آن بربرها دست برتر را داشتند، به رخدادی تکرارشونده تبدیل شدند. برای مثال، سپتیمیوس سوروس قدرت را از چنگ دیدیوس ژولیانوس - که در سال ۱۹۳ میلادی با کشتن پرتیناکس، خود را امپراتور خوانده بود - بیرون آورد. سوروس، سومین امپراتور سالی که به «سال پنج امپراتور» مشهور است، سپس با دو ژنرال به نامهای پسنیوس نیگار و کلودی - که مدعیان تاج و تختش بودند - جنگید و آن دو را در سالهای ۱۹۴ و ۱۹۷ شکست داد. سوروس همه املاک مخالفان ناکامش را مصادره کرد. گرچه حاکمان توانمندی مانند تراجان (۹۸ تا ۱۱۷ میلادی) وهادریان و مارکوس اورلیوس در قرن بعد، توانستند افول را عقب بیندازند اما نتوانستند یا نخواستند به مشکلات نهادی بنیادی توجه کنند. هیچیک از این مردان درصدد نبودند نظام امپراتوری را کنار بگذارند و نهادهای سیاسی کارآمد مطابق آنچه در جمهوری روم بود را بازآفرینی کنند. با وجود همه کامیابیهایی که مارکوس اورلیوس به جا گذاشت، پسرش کومودوس که جانشین او شد بیشتر به «کالیگولا» یا «نرون» میمانست تا پدرش.
نحوه ساخت و جانمایی قصبات و شهرها در امپراتوری از بیثباتی فزاینده خبر میدهد. تا قرن سوم میلادی همه شهرهای بزرگ با دیواری دفاعی محصور میشدند. در موارد بسیاری بناهای یادمان ویران شدند و از سنگهای آنها برای ایجاد برج و باروی شهرها استفاده شد. پیش از ورود رومیها به گل در سال ۱۲۵ پیش از میلاد، سکونتگاهها معمولا روی تپهها ساخته میشد که دفاع از آنها آسانتر باشد. در بدو ورود رومیها، این سکونتگاهها به دشتها منتقل شدند. در قرن سوم میلادی عکس این وضع رخ داد.
همراه با بیشتر شدن ناپایداری سیاسی، تغییراتی در جامعه اتفاق افتاد که نهادهای اقتصادی را به سوی بهرهکشی بیشتر سوق داد. گرچه شهروندی چنان تعمیم یافته بود که در سال۲۱۲ میلادی تقریبا همه ساکنان روم شهروند شمرده میشدند اما به موازات این تغییرات، نسبت منزلتها هم عوض شد و همه در باب احتمال برابری شهروندان در پیشگاه قانون، فروریخت. مثلا در زمان حکمرانی هادریان (۱۱۷ تا ۱۳۸ بعد از میلاد)، قوانینی که بر شهروندان گروههای مختلف رومیان جاری میشد، آشکارا تفاوت داشت. به همین ترتیب، وضع شهروندان با وضع آنان در دوران جمهوری روم که تا حدودی قدرت اعمال اراده در تصمیمگیریهای سیاسی و اقتصادی از طریق مجالس وجود داشت، سراپا فرق داشت.
بردگی در سرتاسر روم ثابت ماند، گرچه مباحثی بر سر این موضوع وجود دارد که آیا نسبت بردگان از کل جمعیت طی قرنها کاهش یافت یا خیر. به همین شکل، همراه با توسعه امپراتوری، کشاورزان گروهگروه به وضع پستتر زارع-برده تنزل کردند و به اشیا منضم به مزارع تبدیل شدند. جایگاه حقوقی این گروههای زارع-برده در اسناد حقوقی مانند مجموعه «قوانین تئودوسیانوس» و «مجموعه قوانین ژوستینیانوس» به طور مبسوط مورد بحث و فحص قرار گرفته است. این بحثها احتمالا در دوران حکمرانی دیوکلتیان (۲۸۴ تا ۳۰۵ میلادی) آغاز شده است. تکالیف گروههای زارع-برده در برابر اربابان مدام افزایش مییافت. امپراتور کنستانتین در سال ۳۳۲ به اربابان اجازه داد هر یک از این زارع-بردگان را که قصد فرار از مزارع را داشتند به زنجیر بکشند و از سال ۳۶۵ میلادی به بعد زارع-بردگان از فروش دارایی خود بدون اذن اربابان منع شدند.
درست همانطور که برای ردیابی توسعه اقتصادی روم طی ادوار نخستین از بقایای کشتیهای غرق شده و تودههای یخ گرینلند استفاده میکنیم، برای بررسی افول روم هم میتوانیم همین کار را بکنیم. تا سال۵۰۰ بعد از میلاد شمار کشتیها که پیشتر به ۱۸۰ رسیده بود به ۲۰ کشتی کاهش یافت. با افول روم، تجارت مدیترانه هم دچار فروپاشی شد و حتی برخی دانشمندان معتقدند تا قرن نوزدهم به سطحی مشابه روزگار عظمت روم نرسید. یخ گرینلند این ادعا را تایید میکند؛ رومیها از نقره در ضرب سکه استفاده میکردند و سرب کاربردهای فراوانی مانند ساخت لوله و ظروف داشت، رسوبات سرب و نقره و مس موجود در تودههای یخ گرینلند بین قرن اول میلادی به اوج میرسد و پس از آن رو به کاهش میگذارد.
تجربه رشد اقتصادی در جمهوری روم، مانند دیگر نمونههای رشد چارچوب نهادهای بهرهکش نظیر اتحاد شوروی، قابلتوجه بود. اما آن رشد با لحاظ کردن اینکه در چارچوب نهادهایی نسبتا فراگیر حادث شده بود، باز هم محدود و ناپایدار بود. اساس رشد، کشاورزی تاحدودی پربازده، خراج فراوان ولایات و تجارت با سرزمینهای دور بود، اما این رشد فاقد بنیانهای تکنولوژی و تخریب خلاق بود. رومیها که برخی تکنولوژیهای پایه مثل ابزارآلات و جنگافزارها، سواد، کشاورزی، شخمزنی و تکنیکهای ساختوساز را به ارث برده بودند در اوایل عصر جمهوریت، موارد دیگری نیز ایجاد کردند: سازههای بتنی تلمبه و دولاب (چرخ چاه و تجهیزات آن). اما بعد از آن، تکنولوژی در سراسر دوره امپراتوری روم از حرکت ایستاد. برای نمونه، در زمینه کشتیرانی تغییرات محسوسی در طراحی و ساخت دکل و بادبان کشتیها صورت نگرفت و رومیها هرگز سکان عقب را نساختند و به جای آن به پارو اکتفا کردند. آهنگ توسعه دولابها چنان کند بود که آب هرگز نقش موثری در تحول اقتصاد روم ایفا نکرد.
حتی دستاوردهای بزرگی مانند قناتها و فاضلاب شهری از تکنولوژی موجود استفاده میکردند، گرچه رومیها آن را تکمیل کردند. رشد اقتصادی، بیحضور نوآوری و بر اساس تکنولوژی موجود جریان داشت، اما از آنجا که این رشد فاقد تخریب خلاق بود دوام نیاورد. پابهپای ناامنتر شدن حقوق مالکیت شهروندان، ناامنی حقوق سیاسی و به تبع آن ناامنی حقوق اقتصادی هم افزایش یافت و به همین سان رشد اقتصادی افول کرد.
لگام زدن بر تکنولوژی و ترس از آثار خلاقیت
نکته قابلتوجه درباره تکنولوژیهای جدید در دوران روم این است که ایجاد و اشاعه آنها به ظاهر در اختیار دولت بوده است. این خبر خوبی است، اما تنها تا وقتی که دولت به دلیل ترس رایج از تخریب خلاق به این نتیجه میرسد که دیگر تکنولوژی منافعش را تامین نمیکند. «پلینی ارشد» نویسنده بزرگ رومی داستان زیر را روایت میکند: در حکومت امپراتور تیبریوس، مردی شیشهای نشکن اختراع کرد و به امید اینکه پاداش خوبی بگیرد نزد امپراتور رفت. اختراع خود را نشان داد و او پرسید آیا در این باره به کس دیگری هم چیزی گفته است یا نه؛ وقتی پاسخ منفی مرد را شنید با این توجیه که «مبادا که ارزش طلا مثل لجن پایین بیاید» فرمان قتلش را صادر کرد. دو نکته جالب توجه در این داستان وجود دارد: اول، مرد به جای اینکه خودش کسبوکاری راه بیندازد و با فروش شیشه سودی کسب کند به تمنای پاداش ابتدا به سراغ تیبریوس رفت. این امر نقش دولت روم در لگام زدن بر تکنولوژی را نشان میدهد. دوم، وضع مطلوب برای تیبریوس، از بردن نوآوری و مصون ماندن از آثار اقتصادی متحولکننده آن بود. هراس از آثار و عواقب تخریب خلاق یعنی همین.
همچنین شواهدی مستقیم از دوره امپراتوری در خصوص ترس از پیامدهای سیاسی تخریب خلاق وجود دارد. سئتونیوس روایت میکند که امپراتور وسپاسیان که در سالهای ۶۹ تا ۷۹ بعد از میلاد حکومت میکرد، به مردی برخورد که وسیلهای برای حمل ستونها به دارالحکومه روم، با هزینه نسبتا پایین اختراع کرده بود. ستونها بزرگ و سنگین بودند و حمل آنها خیلی دشوار بود. انتقال آن به روم از معادن، هزاران نفر از نیروی کار را مشغول میساخت و البته هزینه زیادی هم به دولت تحمیل میکرد. وسپاسیان مرد را نکشت، اما از ابتکارش با این توجیه که «چطور میتوانم عوامالناس را غذا دهم؟» استفاده نکرد. باز هم یک مخترع به سراغ دولت رفت. شاید مراجعه این مخترع به دولت، طبیعیتر از مورد مخترع شیشه نشکن بود، چرا که دولت روم با استخراج و حمل ستونهای سنگی بیش از شیشه نشکن سر و کار داشت. باز هم تیر نوآوری، بیشتر به خاطر ترس از تخریب خلاق در حوزه سیاسی تا آثار اقتصادی تخریب خلاق، به سنگ خورد. وسپاسیان از این میترسید که اگر افراد را خرسند و تحت انقیاد نگه ندارد، بیثباتی سیاسی رخ خواهد داد. طبقات عامه روم باید سر گرم و مطیع میشدند و برای تحقق این هدف وجود مشاغلی مانند انتقال ستونها ضروری بود. این مشاغل در کنار سرگرمیهایی که دولت، رایگان در اختیار مردم میگذاشت موجب رضایت آنان میشد. طرفه اینکه هر دو مورد مذکور کمی پس از فروپاشی جمهوری روم (و شکلگیری امپراتوری روم) رخ داد. قدرت امپراتوران روم برای سد کردن راه تغییرات، بیش از قدرت حاکمان جمهوری روم بود.
رواج بردهداری دلیل مهم دیگری است که میتوان درباره فقدان نوآوری تکنولوژیک اقامه کرد. همان طور که سرزمینهای تحت استیلای روم افزایش مییافت، عده بیشتری اسیر میشدند، که اغلب برای کار در املاک بزرگ به ایتالیا برده می شدند. شهروندان زیادی در روم نیاز به کار نداشتند؛ آنها با اعانات دولت زندگی میکردند، نوآوری باید از کجا میآمد؟ استدلال جدید با ایدههای جدید حاصل میشود که راهحلهای جدیدی برای مشکلات قدیمی ارائه میکنند. در روم، تولید بر عهده بردگان و سپس زارع-بردگان بود که انگیزه چندانی برای نوآوری نداشتند؛ چرا که از ابداعات به آنان نفعی نمیرسید بلکه هر نفعی به جیب اربابان ایشان میرفت.
اقتصادهای مبتنی بر سرکوب نیروی کار و نظامهایی مثل بردگی و سرواژ به صفت ناشایست ضدنوآوری شهرهاند. این موضوع درباره عهد باستان تا عصر مدرن صادق است. مثلا در ایالات متحده، ایالتهای شمالی در انقلاب صنعتی سهیم بودند اما جنوبیها نبودند. البته بردگی و نظام سرواژ، برای بردهداران و آنان که سرفها (یا زارعان بیزمین) را در انقیاد داشتند ثروت عظیمی ایجاد کرد؛ اما موجد نوآوری تکنولوژیک و موجب خلق ثروت برای جامعه نشد.