تحلیل کارکردهای شرقشناسی انگلستان در بلوچستان
سازههای استعمار
ایران برای بریتانیا یک کشور دوردست، افسانهای و دارای برخی فواید و منافع تجاری و سیاسی کماهمیت محسوب میشد؛ اما طی سده نوزده و بیست، منافع و علقههای انگلستان در ایران گسترش یافت. از اواسط دهه۱۸۳۰ تا پایان دوره قاجاریه خط تلگرافی هند به اروپا از مسیر ایران بهخاطر نقش ارتباطیاش بین هند و لندن، اهمیت فراوانی یافت. لزوم ارتباط بین لندن و کلکته و آگاهی از اخبار و حوادث آن برای تصمیمگیری سریع و صحیح، انگلستان را بر آن داشت تا خط تلگرافی از خاک ایران به هند ایجاد کند. علایق بریتانیا همزمان با پیشرفت در سایر امور متنوعتر و گستردهتر میشد. ایران بهصورت بازاری برای تولیدات صنعتی انگلستان درمیآمد. تعدادی از بنگاههای بازرگانی و اقتصادی و مالی انگلیس در شهرهای عمده ایران مستقر میشدند. جویندگان امتیازات و انحصارات به ایران سرازیر میشدند. اکتشاف نفت در سال۱۳۲۶ ق/ ۱۹۰۸ در مسجدسلیمان و بهرهبرداری سریع و گسترده از آن، به زودی شرکت نفت ایران و انگلیس را به مهمترین منافع انگلیس در ایران تبدیل کرد. مقابله با نفوذ فرانسه و روسیه از طریق ایران به سوی هند و منافع دیگر بریتانیا در ایران اقتضا میکرد که ایرانشناسی انگلیسی برای سلطه و نفوذ بر ایران و حفظ منافع آن کشور ایجاد شود. به این خاطر یکی از مشغلههای دائمی نظامیان، کارمندان و مدیران کمپانی هند شرقی، پژوهش، مطالعه، گردآوری اطلاعات و نوشتن کتابهایی درباره مناطق تحت سلطه کمپانی و سرزمینهای اطراف هند بوده است.
این اطلاعات نقش مهمی در استقرار و تداوم امپراتوری بریتانیا در هند داشته است. دنیس رایت درباره شکلگیری ایرانشناسی انگلیسی اظهار میکند: تهدیدهای ناپلئون درباره هند، انگلستان را متوجه بیخبریاش از سرزمینهای همسایهای ساخت که ممکن بود، سپاهیان فرانسه از آنها بگذرند. کسی بیشتر از سرجان ملکم از این موضوع آگاهی نداشت. وی که بهخاطر تاثیرگذاریاش بر بنیانهای ایرانشناسی انگلیسی و تعیین چارچوب دیدگاه کمپانی هندشرقی درباره شرق به ایدئولوگ شرقشناسی انگلیسی معروف است، در نخستین ماموریتش در ایران به سال ۱۲۱۵ ق/ ۱۸۰۰ م. از شیراز به پدرش نوشت «همه ساعات فراغتم را صرف پژوهش در تاریخ این کشور خارقالعاده میکنم که با آن آشنایی اندکی داریم.» ملکم افراد هیات خود را که شامل کسانی چون سروان گرانت، سروان چارلز کریستی و ستوان هنری پاتینجر میشد، به مناطق شرقی ایران برای نقشهبرداری و بررسی راهها و منابع فرستاد. این امر در سومین ماموریت ملکم هم تداوم یافت. این اطلاعات گردآوریشده توسط سروان مک دونالدکنبیر تنظیم و در سال۱۸۱۳ در مجله جغرافیایی سلطنتی ایران منتشر شد و برای سالها منبع اطلاعاتی راجع به ایران بود. اکثر ایرانشناسان انگلیسی وابستگی نظامی و سیاسی به دولت انگلستان داشتند و مطالعات ایرانشناسی آنها جزئی از وظایف رسمی آنها محسوب میشد. رایت در اینباره اظهار میکند: «ادبیات انگلیسی سده نوزده از لحاظ سیاحتنامههای مربوط به ایران غنی است. باارزشترین آنها از آن اعضای هیات سیاسی انگلیس در ایران است.
ماموران سیاسی و نظامی انگلیس گاهی در جامه مبدل و اغلب آشکارا در این کشور جاسوسی میکردند و درباره مکانشناسی و سایر امور مربوط به کشوری که فکر میکردند روزی صحنه جنگ خواهد شد، اطلاعات لازم را را گردآوری میکردند.» با بررسی سیاست خاص بریتانیا در مناطق شرقی ایران که منجر به ترسیم مرزهای خاوری ایران شد، مهمترین کارکردهای ایرانشناسی انگلیسی در منطقه بلوچستان را به این شرح میتوان بیان کرد:
شرقشناسی بهمثابه سازهای استعماری
ادوارد سعید شرقشناسی را گفتمانی میداند که به مقتضای گسترش سلطه استعماری غرب پدید آمده است. شرقشناسی در نظر دارد، شرق رازآلود در نظر غربیان را به پدیدهای قابل فهم و معقول در درونشبکهای از طبقهبندیها، جداول و مفاهیم معرفی کند که به وسیله آن شرق همزمان هم تعریف میشود و هم تحت نظارت قرار میگیرد. به این دلیل است که سیلوستر دوساسی از اولین شرقشناسان فرانسوی ادعا کرده است که بدون تفکرات و تاملات شرقشناسی نمیتوان شرق را شناخت.
اگر ادعاهای سعید درباره کلیت شرقشناسی را صائب ندانیم، نظریات وی درباره شرقشناسی انگلیسی عموما و ایرانشناسی آن خصوصا مطابقت میکند. همانطور که سعید بر اساس نظریات میشل فوکو مبنی بر ارتباط دانش و قدرت اظهار میکند، شرق شناسی با وجود اینکه خود را یک رشته علمی، بیطرفانه و واقعگرا میخواند، از نظر کارکردی کاملا در خدمت اهداف سیاسی نظامی و اقتصادی مشخصی است. پیشرویهای روسیه در نیمه دوم قرن نوزدهم در آسیای میانه و گسترش نفوذ آن کشور در ایران، امپراتوری بریتانیا را بهشدت نگران کرد. به این خاطر یکی از اهداف فعالیت و تحقیقات ایرانشناسان انگلیسی مقابله با توسعهطلبی و نفوذ روسیه در ایران و آسیای میانه و افغانستان بود. در ماموریت سرجان ملکم به ایران در عصر فتحعلیشاه، از جمله افراد هیات وی دو افسر به نامهای سروان کریستی و ستوان هنری پاتیتجر بود که ماموریت داشتند با لباس و هویت مبدل از راه خشکی مناطق شرقی و جنوب شرقی ایران را مورد مطالعه و بررسی قرار دهند و گزارش کنند.
نتیجه این مسافرت و مطالعه کتابی است که با عنوان «مسافرت سند و بلوچستان» که شرح کاملی از وضعیت طبیعی و جغرافیایی منطقه و همچنین وضعیت انسانی، اخلاق آداب و رسوم، زبان، عقاید، لباس، جمعیت، قبایل، ارتباطات، موقعیت نظامی، بناها، قلعهها، استعداد نظامی، محصولات، روستاها و شهرها و مسافت بین آنها و بسیار موضوعات دیگر است. جرج ناتانیل کرزن، نایبالسلطنه هند و وزیر امور خارجه سالهای بعد بریتانیا، کتاب «ایران و قضیه ایران» را در سال ۱۸۹۰م و طی مدت سه سال با این انگیزه به نگارش درآورد. کرزن که در سال۱۳۰۷ ق/ ۱۸۸۹ سفرهای طولانیاش را در ایران آغاز کرد، علایقش در ایران اساسا سیاسی بود. اثر وی که یک دایرهالمعارفی در باب مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و جغرافیایی ایران بهویژه منطقه سیستان و بلوچستان در زمان خود بوده، مشخص برای مقاصد سیاسی نگارش یافته است. وی در باب انگیزه تالیف کتابش مینویسد: «ارتباط ایران با مسائل کلیتر سیاست آسیایی (بهویژه هند) عمدهترین منظوری است که من پیوسته در سر داشتهام.»
وی علت توجه زیاد به ایران را حفاظت از هند میداند؛ زیرا هند از نظر وی برای امپراتوری بریتانیا «سند بیبدیلی برای فرمانروایی بر جهان شرق است.» کرزن همواره با زبان صریح استعماری سخن گفته است و از رابطه بین انگلستان و شرق با واژه های تملک و تعلق یا سرزمین بیصاحبی که باید بهطور تمام و کمال در مالکیت استعماری درآید، سخن گفته است. ژنرال سر پرسی سایکس که به خاطر تالیفات متعددش چون «تاریخ ایران»، «۱۰هزار مایل در ایران یا هشت سال در کشور شاهنشاهی»، «تاریخ کرمان» و چندین اثر برجسته دیگر جزو ایرانشناسان برجسته به شمار میرود، از ماموران زبردست اینتلجنت سرویس بود و در ایران در کسوت کنسول کرمان و مشهد، سالهای متمادی به کسب اطلاع از مناطق مختلف ایران و مراقبت از فعالیت روسها در ایران و آسیای مرکزی اشتغال داشت.
آثار وی که نتیجه مسافرتهای چندین ساله وی در مناطق ایران و آسیای مرکزی است، در اصل برای اداره اطلاعات ارتش بریتانیا و انجمن جغرافیایی سلطنتی تهیه شده است. مسافرت سخت و طاقتفرسای وی از شمال شرق ایران برای شناسایی سراسر ایران ماموریتی بود که از جانب «انجمن جغرافیایی سلطنتی» داده شده بود که برای منافع بریتانیای کبیر مهم و اساسی بوده است. سایکس مهمترین انگیزه خود از نوشتن کتاب تاریخ ایران را آگاهی بخشیدن به همکاران خود که در ایران و کشورهای همجوار آن مشغول خدمت هستند، میداند. دقت و عمق مطالعات ایرانشناسانه کارگزاران انگلیسی به اندازهای بود که سایکس عنوان میکند در جشن تولد ناصرالدینشاه توسط وزیر مختار انگلستان به حضور شاه معرفی شد و شاه از وی سوالهای مفصلی درباره مناطق مرزی شرقی ایران میپرسد. سایکس با توجه به مسافرتها و مطالعاتی که انجام داده بود و تسلطی که به زبان فارسی و لهجههای ایرانی داشته، پاسخهای مبسوطی میدهد که شاه از توضیحات وی اظهار خوشحالی میکند و اظهار میکند که اخبار افسران انگلیسی به مراتب از اطلاعات ماموران ایرانی دقیقتر و مفیدتر است.
شرقشناسی بهمثابه سازهای هویتساز
از دیدگاه شرقشناسی، شرق علاوه بر مفهوم جغرافیایی یک مفهوم فرهنگی نیز دارد. یونانیان تصور خاصی از دوگانگی شرق و غرب داشتند. تصوری که با برتری فرهنگی خود و بربر خواندن همسایگان شرقی خود همراه بود. این تصور مبنای دوگانهسازیهای اروپاییان در سدههای متمادی بعدی شد. با وجود اینکه شرق منطقهای بود که از سواحل شرقی مدیترانه تا آسیای جنوب شرقی را دربرمیگیرد، اما اسلام و سرزمینهای اسلامی نقش اصلی در شکلگیری باورهای غربی نسبت به شرق ایفا کرد. مسیحیت بهعنوان عقیدهمحوری اروپا برای هویتبخشی به خود از اسلام بهعنوان دیگری بهره میبرد. در سدههای بعد از روشنگری نیز این دیدگاه قرون وسطایی درباره اسلام تداوم یافت. دریافتهای امروزه اروپا از دیگری، خود بهطور اساسی ریشه در فرهنگ اروپا دارد که ریشه آن به قرون وسطی برمیگردد. شرقشناسی گفتمانی را فراهم میآورد که با آن میتوان جوامع و شخصیتهای دوگانهای را ایجاد کرد. از این دیدگاه مراد از شرق، تمدنهای ویژه شرقی است که با تمدنهای غربی دارای شاخصههای متفاوت است. شرقشناسی اگر دربردارنده نوعی نگاه تحقیرآمیز درباره شرقیها نباشد، بدون تردید تمایز میان شرق و غرب را در بطن خود نهفته دارد. انسان غربی، شرق را «پدیدهای» یا «چیزی دیگر» میدانست که میخواهد آن را مورد بررسی و مطالعه قرار دهد. سعید بر این باور است که شرقشناسی عبارت از نوعی سبک فکری است که بر مبنای یک تمایز بود شناختی و معرفتشناختی بین غرب و شرق استوار است.
شرقشناسی نوعی تصور و عقیده جمعی به اروپاییها میبخشد که با توسل بر آن و در مقایسه خود با شرقیها بتوانند در راستای هویتبخشی به خود گام بردارند، شرقشناسی هم شامل نویسندگان، جامعهشناسان، مورخان، فیلسوفان و زبانشناسان است که درباره موضوعات شرقشناسی کار میکنند و هم یک سبک و شیوهای از تفکر است که بر پایه جهانبینی و معرفتشناسی ویژهای استوار است که بین شرق و غرب تفاوت قائل است. شرقشناسی به اروپا در ارائه تصویری از خویش کمک کرد. شرقشناسی بازسازی هویت اروپا در هر دوره را با بررسی و مقایسه خود با شرق دنبال میکند. غرب و تمدن غربی معیاری شد که توسط آن تمدنها و فرهنگهای غیر غربی با آن سنجیده میشدند. شرقشناسی حاوی این مضمون بود که هویت انسان اروپایی در مقایسه با افراد و فرهنگهای غیر اروپایی در سطح متعالیتری قرار دارد.
به این ترتیب غرب به معنادهی به مفهوم شرق پرداخت و شرق مدلول همه چیزهایی شد که غرب نبود. شرقشناسی بر مبنای اندیشههایی که در سکولاریسم، راسیونالیسم، پوزیتیویسم و اروپا محوری ریشه داشت، اسلام و دیگر تمدنهای شرقی را عقبمانده، پست و در مقابل، جوامع اروپایی را پیشرفته و در اوج اهتزاز معرفی کرد. شرقشناسی شرق را بهعنوان مجموعه فرهنگها و تمدنهایی میداند که نه تنها از نظر جغرافیایی در جای دیگری قرار دارند، بلکه با تمدن غرب تفاوت ماهیتی دارند. تمدن غرب از پیش، جداگانگی شرق و غرب را در خود نهفته دارد. به این ترتیب غرب تمام تمدنهای دیگر جز خود را نفی کرد. یکی دیگر از ویژگیهای شرقشناسی قرن هجدهم و نوزدهم کلیسازی است. به این معنی که فرد پژوهشگر با دیدن یک یا چند مورد از پدیدهای خاص، قانونی کلی و تعمیمپذیر میسازد. این امر درباره ایرانشناسان انگلیسی هم مصداق دارد که با دیدن یک ویژگی از یک یا چند ایرانی آن را به همه مردم ایران تعمیم میدادند. نوشتههای ایرانشناسان انگلیسی سرشار از این تمایزطلبی و غیریتسازی مغرضانه درباره ایران و ایرانیان است. برای نمونه اوزلی در مذاکراتش با ایرانیان، آنها را مردمانی معرفی میکند که با بربریت فاصله چندانی ندارند. سپس به وزارت امور خارجه انگلستان توصیه میکند که بهترین سیاست برای حفظ منافع انگلستان آن است که ایران را در همین حالت باقی بگذارند.
رابرت واتسون ایرانیهای عصر ناصرالدینشاه را عامل انواع شقاوت، ظلم، بیعدالتی، اخاذی، چپاول و خلافکاری میداند.» از نظر کرزن در رفتار و عادات ایرانیان تغییری رخ نمیدهد؛ «زیرا در شرق همه چیز بر شالوده ثبات است و عادات مردم همان است که در قرنهای گذشته بوده است.» این دوگانهسازی در بررسی قوم بلوچ نیز به وضوح دیده میشود. در نوشتههای شرقشناسی انگلیسی، بلوچستان بهعنوان یک واحد جغرافیایی متمایز و جداگانه از ایران و سرزمینهای ایرانی به تصویر کشیده میشود. واتسون ادعاهای ایران نسبت به مناطق شرقی را قلدرمآبانه توصیف میکند و چون از سلطه ایران بر این نواحی مدتهای مدیدی گذشته، آن را از نظر کارشناسان حقوق بینالملل بیاعتبار میداند. وی ادعای ایران به این مناطق را بهخاطر سلطه نادرشاه میداند که از نظر وی صدسال از آن سلطه گذشته است. این شرقشناسان زمانی شروع به نوشتن درباره بلوچ و بلوچستان کردند که این منطقه برای مقامات استعماری هند بریتانیا دارای ارزش و اهمیت فراوان بود. آنها کتابهای متعدد ظاهرا تاریخی نوشتند که دارای اعتبار تاریخی چندانی هم نبود. با این حال هنوز هم در بلوچستان پاکستان این روایت هویتی مورد استناد قرار میگیرد. آثار این شرقشناسان سنگ بنای هویت قومی مشخص و متمایزی را برای این اقوام مهیا کردند.