توسعه سیاسی چیست؟
در شماره هفته گذشته شرح دادیم که فوکویاما برای برپایی یک نظم سیاسی مطلوب، وجود سه نهاد را الزامی میشمارد. این سه نهاد مدنظر فوکویاما عبارتند از: دولت، حاکمیت قانون و سازوکارهای پاسخگو بودن. فوکویاما در تعریف دولت بیان میکند که دولت یک نهاد متمرکز مبتنی بر سلسلهمراتب است که مشروعیت انحصار بهکارگیری زور بر روی یک محدوده مشخص سرزمینی دارد. همچنین به زعم فوکویاما دولتهای مدرن به دنبال پیگیری مصالح عمومی جامعه به جای پیگیری منافع شخصی حاکمان هستند. در نتیجه، او تفاوت دولت مدرن با دولتهای پیشامدرن را در نوع مواجهه دولتها با شهروندان میبیند. به زعم فوکویاما، در دولتهای مدرن نوع برخورد با شهروندان غیرشخصی است. به عبارتی دیگر، دولت موظف است تا بدون در نظر گرفتن منافع حاکمان و بدون در نظر گرفتن وفاداری و علائق سیاسی شهروندان، پیگیر منافع عمومی جامعه باشد.
حال آنکه دولتهای پیشامدرن، برخلاف این امر، به دنبال پیگیری منافع شخص، خانواده و دوستان حاکم بودند. از این نظر فوکویاما به دولتهای پیشامدرن، «دولتهای ویژهپرور» میگوید. مضاف بر این، بیان کردیم که فوکویاما حاکمیت قانون را مجموعه قواعد رفتاری در نظر میگیرد که پیرو یک اجماع گسترده به دنبال محدود کردن قدرت تمام بازیگران سیاسی ازجمله سلاطین، رئیسجمهوران و نخستوزیران است. در واقع، در تعریف گسترده فوکویاما از حاکمیت قانون، قرار نیست حاکمیت قانون تنها به یکسری نهادهای قانونی در ایالات متحده آمریکا اطلاق شود، بلکه قرار است تعریف حاکمیت قانون آنچنان گسترده شود که از آمریکا گرفته تا جهان اسلام را بتوان با آن تعریف کرد. در نهایت، در شماره هفته گذشته بیان کردیم که منظور فوکویاما از سازوکارهای پاسخگو بودن، همان نوع واکنش حاکمان به منافع کل جامعه است. به عبارتی دیگر، حاکمان به چه اندازه در قبال پیگیری منافع کل جامعه یا همان خیر عمومی ارسطویی به جای پیگیری منافع شخصی خودشان احساس مسوولیت میکنند. امری که در جهان امروزی بیشتر با همان پاسخگویی رویهای یا همان دموکراسی با برگزاری انتخابات منظم در جهت نظارت بر عملکرد حاکمان از سوی شهروندان صورت میگیرد.
حال مسالهای که فوکویاما بیان میکند از این قرار است که چگونه برخی کشورها توانستهاند میان این سه نهاد به نوعی تعادل برسند و برخی کشورها قادر به تحقق این مساله نبودهاند. او در این بخش بیان میکند که برخی کشورها مانند دانمارک توانستهاند میان هر سه نهاد دولت، حاکمیت قانون و سازوکار پاسخگو بودن به نوعی به تعادل برسند. در نتیجه، نظم سیاسی حاکم بر دانمارک یک نظم کارآمد، باثبات و همچنین کنترل شدهاست. درحالیکه این پدیده در کشورهایی همچون افغانستان، هائیتی، لیبی یا سومالی دیده نمیشود. به عبارتی دیگر، فوکویاما در اینجا این مشکل را بیان میکند که «کشورهای در حال توسعه معاصر و جامعه بینالمللی که حامی کمک به این کشورهاست، با معضل «رسیدن به سطح دانمارک» یا مثل دانمارک شدن مواجه هستند.»
فوکویاما در تشریح این مشکل بیان میکند که اگر دقت بیشتری به خرج بدهیم، متوجه میشویم که مساله فراتر از این است که چگونه میتوان این کشورها را به دانمارک تبدیل کرد. در اصل مساله این است که خود دانمارک چگونه به این چنین نظم پایداری رسیده است. به عبارتی دیگر، دانمارک چگونه توانسته است از یک نظم ویژهپرور یا همان پاتریمونیال به یک دولت مدرن بدل شود؟ در واقع، به زعم فوکویاما، تلاش امروز باید از این قرار باشد که ابتدا بتوانیم برای دانمارک شدن دانمارک توضیحی ارائه دهیم. در این صورت، شاید بتوان برای دانمارک شدن دیگر کشورها نیز فکری کرد. پیرو این مساله، فوکویاما بیان میکند که امروزه حتی در فاسدترین دیکتاتوریها نیز حاکمان ادعا نمیکنند که کشور ملک آنها یا خانواده و دوستان آنهاست، بلکه امروزه تمام حاکمان ادعا دارند که به دنبال منافع کل جامعه هستند و نه به دنبال منافع خود. آنها جلوههای ظاهری دولتهای مدرن مانند نظام حقوقی، بوروکراسی و انتخابات را برای خود اختیار کردهاند؛ اما از این نهادها برای پیگیری منافع شخصی خود به جای پیگیری منافع همگان بهره میبرند. درست همان چیزی که کسانی چون داگلاس نورث، جان والیس و باری وینگاست از آن بهعنوان «نظم مبتنی بر دسترسی محدود» یاد میکنند. نظمی که در آن «ائتلافی از نخبگان رانتخوار از قدرت سیاسی خود برای جلوگیری از رقابت آزاد در نظام اقتصادی و سیاسی استفاده میکنند.» بر این اساس، فوکویاما بیان میکند در واقعیت ما با حکومتهایی در حال مواجهه هستیم که باید آنها را «حکومتهای ویژهپرور جدید» خواند.
با این وجود فوکویاما در همین ابتدا ادعا میکند که دانمارک شدن دانمارک یا همان مدرنیزاسیون دولت عوامل متعددی داشته است. لکن، دو دلیل بسیار مهم بوده است. یکی رقابت نظامی که به زعم فوکویاما بیشتر از جستوجوی منافع اقتصادی در اصلاحات سیاسی موثر بودهاست و دیگری، تحرک اجتماعی ناشی از صنعتی شدن که موجب ایجاد گروههای جدید اجتماعی شد که با سازماندهی خود برای یک اقدام جمعی، درصدد مشارکت سیاسی برآمدند. هرچند فوکویاما بیان میکند که مورد دوم در عمل رخ دادهاست؛ اما تضمینی وجود ندارد که حتما تکرار شود.
حال طبق توضیحات ذکر شده، شاید وقت آن باشد که تعریف فوکویاما از توسعه سیاسی را بیان کنیم. به زعم فوکویاما، «توسعه سیاسی یعنی تغییر درازمدت نهادهای سیاسی که متفاوت از تغییر مقامات و سیاستهاست.» لکن، فوکویاما بیان میکند که بنا به تعریف ساموئل هانتینگتون، «نهادهای سیاستی از طریق پیچیدهتر شدن، انطباقپذیری، استقلال عمل و انسجام یافتن توسعه مییابند.» اما، این پایان ماجرا نیست؛ زیرا به گمان هانتینگتون نهادهای سیاسی میتوانند زوال پیدا کنند. به عبارتی دیگر، نهادهای سیاسی که برای پاسخ به یکسری نیازهای مشخص مانند جنگیدن، حلوفصل مجادلات اقتصادی یا تنظیم رفتار اجتماعی به وجود میآیند، اگر انعطافناپذیر شوند و نتوانند خود را با تغییر آن شرایطی که عامل به وجود آمدن این نهادها بودهاند، تطبیق دهند، دچار زوال میشوند. زوالی که میتوان آن را نوعی بازگشت به عقب تعریف کرد. به عبارتی دیگر، دولتهای مدرن که درصدد برخورد غیرشخصی با شهروندان بودند، بار دیگر به سمت برخورد شخصی با شهروندان حرکت میکنند. همان چیزی که پیشتر، از آن با عنوان دولتهای ویژهپرور جدید نام بردیم. از این جهت، حال میتوان مشکل جدیدی را مطرح ساخت. چگونه نظامهای سیاسی مدرن میتوانند دچار زوال شوند؟
ادامه دارد