چگونه آزادی در پیشگاه انقلاب فرانسه سلاخی شد
ایده رفاه ؛ قربانگاه آزادی
این مارکسمحوری موجبات پدید آمدن آگاهی کاذب در فهم ایرانی از مفاهیم فلسفه سیاسی شده است؛ فلسفه سیاسی با علوم سیاسی بسیار متفاوت است. علوم سیاسی که این اواخر در دانشگاه از دل فلسفه سیاسی بیرون آمده، وابسته به احزاب و توضیح سیاست ذیل انواع احزاب سیاسی است. در ایران پس از مشروطه بازار سیاستبازی داغ بود و همه مفاهیم ذیل کنش و «آکت» سیاسی فهمیده میشد. بنابراین فهم ما از سنتهای فلسفی ناقص و ابتر است. از همین رو در صفحه اندیشه سعی به بازخوانی اندیشههای فلسفی فیلسوفان سیاسی در قرون گذشته را داریم؛ فیلسوفانی که نه سودای قدرت داشتند و نه اندیشه برهم زدن نظم اجتماعی و سیاسی کشور خود را در ذهن داشتند. آنها به ایجاد زندگی بهتر برای انسانها باور داشتند و از همین روی سعی به تفسیر جهان کردند. با گذشت زمان و تامل بر تفاسیر فیلسوفان از جهان، جهان آزاد قدم به راهی گذاشت که در آن زندگی نه بر محور ستیز که بر مبنای سازش استوار شد. این تفکرات توانستند وارد عرصه سیاست، اقتصاد، روابط بینالملل و فرهنگ شوند. جامعه مدنی از ایشان تاثیر گرفت. این تاثیر باعث تقویت جامعه، فرد و میهن شد. میتوان بر این باور بود که با بازخوانی اندیشمندان دورانساز میتوان به بهبود شرایط ایران همت گماشت؛ به این منظور که نسبت خود در اینجا و اکنون (یعنی ایران حال) را با آرای متفکران دورانساز به محک قیاس میتوان زد. ما در این کار بر این باور هستیم که آنچه از این متفکران برای ما سودمند است، پیگیری پرسشهای آنها از سنت خویش در اروپا در نسبت با سنت ایرانی است؛ چراکه ما هیچ راهی جز رسیدن از دل سنت ایرانی به مفهوم تجدد ایرانی نداریم. ما باید ایده جدید را در ایران تاسیس کنیم و راهی جز این نداریم. ابزار این تاسیس را باتوجه به فضای عدمی حال در حوزه اندیشه میتوان از اقلیمهای دیگر به عاریت گرفت. آنچه تاکنون با بررسی نوشتههای کمپانی روشنفکری در ایران میتوان یافت، تبلیغات آنها بر نتایج غرب ایدئولوژیک است. این قرائت ما را از تامل بر سنت خویش و کشورمان ایران دور نگه داشته است. در پی این عقبافتادگی به جز تعدادی انگشتشمار در علوم انسانی شاهد تراوش نظریاتی هستیم که میتوان آنها را حاصل «شیرین عقلی» دانست. برای فهم درست از آنچه در جهان اتفاق افتاده، ما راهی جز تامل بر میراث فکری ایرانی و البته آنچه در غرب روی داده است، نداریم. آنچه در سه یادداشت راجع به الکسی توکویل تاکنون آمده است، پیرو این مساله در پس ذهن نگارنده این سطور است. گمان کنم نوشته بعدی از الکسی توکویل درباره تاملات بر توکویل آخرین یادداشت در باب توکویل باشد. حال باید منتظر بود و دید که اندیشمند بعدی که مورد بررسی قرار میگیرد، چه کسی است.
نویسنده: لاله علوی/ فارغالتحصیل مدرسه تئاتر ژک لکوک
در یادداشتهای قبل تا حدودی با روش تحقیق الکسی دو توکویل فیلسوف، سیاستمدار و پژوهشگر نابغه فرانسوی آشنا شدیم. جالب است بدانیم که او در هنگام مرگ بر اثر بیماری سل فقط ۵۵سال داشت. او در ۵۳سالگی کتاب درخشان موخر خود «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» را به چاپ رساند و کتاب بینظیر دموکراسی در آمریکا را در ۳۵سالگی نوشت؛ کتابی که امروز بهعنوان مرجع پایه علم دموکراسی شناخته میشود؛ علمی که مخترع آن را توکویل میدانند. در واقع توکویل ملقب به جوان پیر پشت ابرهای خشمگین و توفانی مارکس با تئوریهایی که از همان اقتصاددانان بانی انقلاب فرانسه گرفته بود و با قلم دلربا و ذوق نویسندگی قهار خود نوشته بود، از نظرها پنهان ماند. البته میدانیم فضای پرشور و وهم ایدئولوژیک این نوشتهها هنوز هم برای تخریب حقایق از ابزار مورد علاقه شارلاتانهای سیاسی امروز است و شگفتا که بشر تا چه حد برای اتلاف وقت خود در توهمات مستعد است. اما خوشبختانه در این زمانه همچنان که اثرات مخرب این افکار وهمآلود برای ما روشن میشود، نیاز به روشن شدن حقیقت ضرورت پیدا کرده است.
میتوان الکسی دو توکویل را دید که همچون شهابی درخشان در آسمان تاریک و گنگ آن زمانه درخشید و میراثش امروز میتواند جایی محکم و استوار برای ایستادن ما باشد.اما در یادداشت کنونی میخواهیم بررسی کوتاهی از تحقیقات توکویل را دنبال کنیم که مربوط به چگونه سلاخی شدن آزادی در انقلاب فرانسه است. قبل از اینکه به مواردی که این موضوع را باعث شدند بپردازیم، لازم است که یادآور شویم که منظور از آزادی سیاسی در این یادداشت چیست. آزادی مفهوم بسیار دوستداشتنی است که برای آن داستانسراییهای بسیاری شده است. اما در این مقاله ما به دنبال تعاریف و توصیفات شاعران، ادبا و هنرمندان نیستیم. در این یادداشت مقصود از آزادی سیاسی، فضایی است که بر اثر رویارویی قدرتهای سیاسی بهوجود میآیند و بر اثر آن امکان چانهزنی برای طرفین این کشمکشها ایجاد میشوند. درنتیجه هیچ بخشی از جامعه از قبل مغلوب نیست و امکانی برای ابراز آنچه میخواهد، برایش وجود دارد. این وضعیت از کوچکترین مهره قدرت یعنی یک شهروند تا نهادهای آن جامعه قابل بسط است. به نظر من کشفیات درخشان توکویل در بررسی آنچه بر فرانسه در انقلاب رفت، بسیار قابل تامل است. یکی از کشفیات مهم او فقدان آزادی در ساختار سیاسی بعد از انقلاب بود. آزادی که عامل تضمین پایداری ساختار سیاسی و رشد حقیقی انسانهاست و در دیدگاههای سوسیالیستی، بهطور مثال در تز کسانی مانند مارکس توجهی به آن نشده است. اما جالب اینجاست که بدانیم چه عاملی در تز کسانی مثل مارکس یا دقیقتر آن اقتصاددانان فرانسه پیش از انقلاب وجود داشت که توانست شبحی از آزادی را بهوجود بیاورد و بتواند فقدان آن را کمرنگ کند. باید بگوییم آنچه از نمایش گولزنک برابریخواهی مد نظر این مردان اقتصاد بود و با آن در واقع توانستند آتش انقلاب را روشن کنند که شعلههای آن همچنان دامن جوامع بشری را میگیرد، وعده رفاه بود. اگر نیک بنگریم، مفهوم موهوم برابری که اصولا در واقعیتهای انسانی معنایی ندارد، با مفهوم برابری در برابر قانون در این تزها مخدوش میشود. یعنی با یک شعبدهبازی در بازی با کلمات بالکل این مفهوم در تزهای مورد نظر مخدوش میشوند. اما دلیل اینکه این موضوع بیمعنا میتواند همچنان طرفداران و حراستکنندگان اغلب خشنی برای دفاع داشته باشد، چیست؟ درست است؛ وعده رفاهی است که در این تزها وجود دارند.
اما وعده رفاه در واقع همان چیزی است که در این تزها نیاز است که انسان آزادی خود را با آن معامله کند. به این گونه که اختیار تصمیماتی را که میتواند خود برای خود بگیرد، به دست دولت خیرخواه رفاهی خواهد داد. اینها دولتهای پدرگونهای هستند که درواقع مسوول تامین معاش و تحصیل و انواع امکانات برای شهروندانند؛ اما به جای اینها آزادی شهروندان را خواسته یا ناخواسته از آنان میگیرند. انسانی که آزادی خود را معامله میکند، ممکن است در وهله اول با رفاهی که برایش به وجود آمده است، احساس خوشبختی کند؛ اما این معامله در نهایت از او انسانی کوتهبین، خودخواه و بیتوجه به دیگران میسازد که خواستههای بلندپروازانهای برای زندگی ندارد و این خصوصیات مانع رشد اوست. او نمیتواند یک جامعه سیاسی بسازد و از اوضاع آنچه بر او میرود کمکم بیخبر میماند و درنهایت دولت او را در خود استحاله میکند.
در فرانسه روزهای پرالتهاب انقلاب، به وضوح میشد جنگ این ایدئولوژی را برای سازگاری با آزادی دید.
توکویل در اینباره مینویسد: «آنها برای تلفیق آزادی با ایدئولوژیشان، پیشنهاد درآمیختن یک مدیریت متمرکز با یک مجلس مقننه عالی را داده بودند: یک نظام دیوانسالار همراه با یک حکومت انتخابی. از نظر آنها حق حاکمیت در کل از آن ملت بود؛ ولی فرد شهروند باید تحت شدیدترین قیمومتها قرار گیرد. از ملت خواسته شده بود که از خود خردمندی و شایستگیهای یک ملت آزاد را نشان دهند؛ ولی از فردفرد شهروندان میخواستند که مانند یک برده فرمانبردار رفتار کنند.» تناقضی اینگونه در واقع در ساختار سیاسی پیشنهادی این ایدئولوژیهاست.
اما برای درک آن بگذارید چند صباحی به گذشته فرانسه برگردیم تا ببینیم چگونه این ایدئولوژی پدیدار شد.اشتباهات سیاسی فرانسه نه مختص به ایدئولوژیستهای این نوع تزها و نه مردم عادی است که مسخ وعده رفاه شدند، بلکه این اشتباهات در مهمترین نهادهای سیاسی آن زمان یعنی نهاد سلطنت، نهاد اشرافیت، نهادهای قضایی فرانسه و ساختار دولت پیشین نیز هست. آنطور که توکویل توصیف میکند، پادشاهی قرون سیزده و چهارده فرانسه تقریبا هیچ شباهتی به پادشاهی قرن هجدهم ندارد. پادشاهان قرون سیزده و چهارده از اموال شخصی و داراییهای خود خرج و مخارج خود را تامین میکردند. اما بعدها با گسترش ایده دولت مرکزی مقتدر پادشاهان از این حیطه خارج شدند و به جای صرف حکومت کردن در پی گسترش نهاد دولت برآمدند.
از مخربترین عواملی که توکویل بارها در باب آن سخن میگوید، اضافه شدن مالیاتهایی است که بر فقر ملت افزود تا جایی که درواقع طبقه اشراف را نیز به زانو درآورد و آنها نیز برای فرار از این مالیاتهای سنگین به فروش زمینهای خود رو آوردند و در جایی دیگر با فشار بر نهاد سلطنت توانستند خود را از پرداخت این مالیاتها معاف کنند و در نتیجه سنگینی این مالیاتها بر دوش مردم عادی افتاد و بر فقرشان افزود. مفهوم اربابی کمکم محقر و مبتذل شد که در یادداشت اول مختصری در باب آن گفتیم. یکی از مالیاتهایی که بعدها از عوامل اصلی انقلاب فرانسه برشمرده میشد، مالیات «تای» بود. این مالیات نوعی از مالیات بود که در مواقع اضطراری برای کمک به دولت جمعآوری میشد. درآمد این مالیات در دوران شارل هفتم بهدلیل جنگ طولانی صدساله به ارتش فرانسه اعطا شد و بعد از پایان جنگ این فرمان لغو نشد.
این مالیات بر حسب میزان زمینی که در مالکیت افراد بود، محاسبه میشد. توکویل درباب این واقعه اشارهای به نوشته کمین تاریخنگار سده پانزدهم فرانسه دارد که مینویسد: «شارل هفتم زمانی که در برقراری حق وضع مالیات «تای» به دلخواه خویش و بدون توافق طبقات سهگانه توفیق یافت، بار سنگینی بر روح خود و جانشینانش نهاد و چنان زخمی بر سلطنت خود زد که سالها از آن خون بیرون خواهد زد.»
از دیگر اشتباهات بزرگ نهاد پادشاهی دخالت در امور دادگاههای آزاد در فرانسه بود که با تشکیل دادگاه عالی که از جانب سلطنت بهوجود آمده بود، کمکم رمق دادگاههای آزاد و رایهای مستقل این دادگاهها گرفته شد تا اینکه در قرن هجدهم عملا این دادگاهها قدرت موثری در دستگاه قضایی فرانسه نداشتند. از بین رفتن نظام اربابی و در طی آن از بین رفتن دادگاههای اربابی، مجالس محلی و در واقع تهی شدن شهرستانهای فرانسه از نهادهایی که برای اداره امور خود داشتند و جایگزین شدن آنها با نمایندگان حکومت مرکزی از دیگر نکات مهمی است که به از بین رفتن بستر آزادی سیاسی در فرانسه افزود.
نمایندگان دولت که در تمام امور مسوول رسیدگی به وظایف نهادهایی محلی بودند که در قرون گذشته به مسائل شهرستان خود میپرداختند و سرسپردگی این مسوولان به حکومت مرکزی و طبعا نداشتن درک متقابل و رابطه متعادل با ساکنان آن شهرستانها از مصائبی بود که در طی این قرون بر فرانسه وارد شد. در واقع نظام قرون وسطایی که کمکم از بین رفت هر چه بود پر بود از روابط متقابل انسانی و عواطف شهروندان آن مناطق نسبت به هم. درک متقابل و بدهبستانهای عاطفی و با خبری مردم چه رعیت و چه ارباب از وضع یکدیگر و منطقهای که در آن زندگی میکردند، میتوانست فرصتی برای بروز آزادی یعنی چانهزنی در قدرت باشد. اما با شکل گرفتن حکومت متمرکز قدرتمند این روابط تا حد زیادی خدشهدار شدند. بسیاری از این روابط و مناسبات از دست رفتند و جای خالی آنها را یک نظام دیوانسالار کند و ناکارآمد که جانبدار سلطنت بود، پر کرد و فقط زمانهایی این جانبداری را کمی تعدیل میکرد که با خشم فراوان و وضعیتی روبهرو میشد که دیگر سختگیری مستبدانه پاسخگوی اهداف او نبود.
در نتیجه به همراه این انسداد سیاسی نوعی قانونگریزی در فرانسویان آن روزگار دیده میشد. یعنی قوانین سختگیرانهای که در پای اجرا و عمل در دادگاهها نادیده گرفته میشدند و اساس مفهوم قانون برآمده از حقوق را در ذهنیت فرانسویان مبتذل و مخدوش میکردند.
با تصویری که توکویل برای ما از تحقیقات خود روشن میکند، میتوان نتیجه گرفت که تمرکز قدرت در حکومت مرکزی عملی است که حواس اصلی دولت را بیشتر به بقای خودش معطوف میکند؛ زیرا با جهت گرفتن سمت و سوی قدرت به مرکز حکومت، روابط قدرت نیز به این صورت درمیآیند. در نتیجه در طول زمان جداییهایی که بین شهروندان، طبقات جامعه و نهادهای آن از هم و کشش به سمت نقطه تمرکز قدرت رخ میدهند، دور از ذهن نخواهند بود. با جدایی افراد و نهادها از یکدیگر آزادی نیز در اذهان همگان ضعیف خواهد شد؛ زیرا آزادی در جایی رشد خواهد کرد که عواطف انسانی در آن سیراب شوند و احساسات سرزنده باشند.
فرانسه از قرون پانزدهم به بعد چنین روندی را پیمود و در نهایت آزادی اولین وجودی بود که در پیشگاه انقلاب سلاخی شد.
ادامه دارد...