از تورم به ابرتورم در آلمان سال۱۹۲۳ (بخش هفتم)
![از تورم به ابرتورم در آلمان سال۱۹۲۳ (بخش هفتم)](https://cdn.donya-e-eqtesad.com/thumbnail/PrPY2mqTIJR5/QHn8O9nsSzT8qCU7RegsN6Pbb5v74eEtbKeSOh05RabRwEqiGyjhD0t7TZyzEhnm/Bundesarchiv_Bild_119-1983-0007__Kapp-Putsch__Marinebrigade_Erhardt_in_Berlin+copy.jpg)
آلمان ۱۹۲۳؛ بهشت خارجیها
در میان برندگان تورم آلمان، غیرآلمانیهایی بودند که به ارز خارجی دسترسی داشتند. برای آنها آلمان دارای تورم، بهشت به نظر میرسید. هانس استوالد روزنامهنگار و تاریخ نگار فرهنگی در سال۱۹۳۱ نوشت: «بهشت دروازههایش را اینجا باز کرده است. برای آنها شیر و عسل و شامپاین و هر چیز خوب دیگر به وفور فراوان است.» آلفرد کر در دسامبر سال۱۹۲۱ یکبار با یک همکار قدیمی که به دانمارک نقل مکان کرده بود، ملاقات کرد. او به سختی توانست این خانم را بشناسد: «سالها پیش او عادت داشت هر از چندگاهی از شهر کوچکی از شمال به برلین بیاید و پوشش بسیار مندرسی داشت. فرزند کارمندان دولت. حالا؟ یک پوشش با پوست خز، یک شخص کاملا متفاوت … به هیچ وجه موقعیت اجتماعی او تغییر نکرده است؛ اما میتواند به برلین بیاید و برای خرید لباس به فروشگاهها برود. آنطور که ما میگوییم (آلمان) در رأس دنیا قرار گرفته، آن طرف خط است.
آیا ما واقعا توهم میزنیم یا حقیقتا افرادی مانند این هستند که زمانی که با ما حرف میزنند کمی هم از وطنپرستی میگویند؟
در ماه اوت سال۱۹۲۲، ارنست همینگوی که در پاریس خبرنگار خارجی بود و برای روزنامه تورنتو پست کار میکرد با همسرش به شهر مرزی کهلام راین سفر کرد تا از فروپاشی مارک گزارش تهیه کند. در ایستگاه قطار او۱۰فرانک را که معادل ۹۰سنت کانادایی بود، در قبال ۶۷۰مارک مبادله کرد؛ این مبلغ برای یک روزش کفایت میکرد: این ۹۰سنت برای یک روز من و خانم همینگوی کافی بود و تازه با خرج سنگینی کردیم در پایان روز ۱۲۰مارک هم برای ما باقی مانده بود» ناهار در بهترین هتل شهر معادل ۱۵سنت کانادایی میارزید. کافهها پر از فرانسویانی بودند که آمده بودند تا «شکم سیر از کیکهای خامهای آلمانی که هر قطعه آن ۵مارک میارزید» بخورند. همینگوی نوشت، «مالک و دستیارش مطمئنا از اینکه تمام کیکهایشان تمام میشود خوشحال به نظر نمیرسیدند. مارک خیلی سریعتر از آنچه آنها میتوانستند بپزند سقوط میکرد.»
برلین –بهویژه برای آمریکاییها- یک الدورادو بود، مکانی که شما میتوانستید با یک دلار مثل پادشاهان در یک هفته زندگی کنید. شهروندان آمریکایی در همهجا شاد بودند و به فروشگاههای عتیقه فروشی و حراجیها که میتوانستند اقلام را خیلی ارزان بخرند، هجوم میبردند. هتلهای لوکس برای آنها به مثابه «ویآیپی» بود. ژوزف روث، روزنامهنگار و نویسنده که در سال۱۹۲۰ از وین به برلین رفته بود مشاهده کرد که «خارجیها با لباسهای چرم گرانقیمت در لابیهای هتل اطراق کردهاند ….آنها توسط خدمتکارانتر و خشک میشدند، مدیران هتل با لبخندهایی که بر چهرههایشان نقش بسته شده به آنها خوشامد میگویند و ماموران آسانسور را هم با یونیفورم قرمزشان آنها را احاطه کردهاند، آنها در ساعت ۵بعدازظهر که وقت نوشیدن چای است به موسیقی گوش میدهند. همچنانکه همه پچپچ میکنند آنها فریاد میزنند. همچنانکه همه زانو زدهاند آنها ایستادهاند. همچنانکه همه گمانهزنی میکنند آنها منتظرند. همچنانکه همه خوابیدهاند آنها بیدار هستند. همچنانکه مارک سقوط میکند آنها برمیخیزند.»
در سال۱۹۲۳مالکوم کولی، منتقد ادبی آمریکایی به برلین رفت تا با دوستش متیو جوزفسان که در ابتدای آن دهه به این شهر نقل مکان کرده بود تا به خاطر ارزانی، مجلهاش را به نام بروم منتشر کند، ملاقات کند. کولی از اینکه با حقوق ماهانه یکصد دلار چه خریدهایی میتوان در پایتخت آلمان کرد بسیار متعجب شد: «جوزفسان در یک آپارتمان دوبلکس با دو خدمتکار زندگی میکرد، برای زنش آموزش سوارکاری گرفته بود، شام را فقط در گرانترین رستورانها میخوردند، به کنسرتها میرفتند، تابلو جمع میکردند و به جنبش نویسندگان آلمانی کمکهای خیریه میکردند.»
بر خلاف اینها، آلمانیهایی بودند که با مارک خرج میکردند و بهطور فزایندهای از شرایط ناامید میشدند به همین خاطر با خارجیها هم دشمنی میکردند. در نوامبر سال۱۹۲۳ یک خواننده ناشناس روزنامه ولت بوهن خشم خودش را به دیپلماتهای خارجی در برلین سرازیر کرد. نویسنده شاکی بود که حتی سران کشورهای کوچک و متوسط میتوانستند «خودشان را به مجللترین سبک بیارایند. آنها قادر هستند تا با گروههای خدمتکارانشان زندگی راحتی داشته باشند و با خودروها به شهرها سفر کنند؛ درحالیکه زنانشان خودشان را با جواهرات گرانقیمت بیارایند و پوستهای خز گران بر تن کنند.» نویسنده هرگونه «ملی گرایی شوونیستی را منکر شده بود اما او یک درخواست داشت: «به همان اندازه که ما بی قید و شرط با حداکثر گشاده رویی و مودبانه ترین شکل از گفتوگو با دیگر جوامع حمایت میکنیم. بنابراین زمانی که دیگران روی ارز بینوای ما چتر باز کردهاند و درحالیکه روشنفکران ما از گرسنگی دارند میمیرند و طبقه متوسط ما دچار مرگ فیزیکی و اخلاقی شدهاند، ما جز دفع کردن آنها نمیتوانیم کمک دیگری بکنیم.»
اثرات اخلاقی تورم مرگبارتر از پیامدهای اجتماعی و اقتصادی آن بود. بیارزش شدن کامل مارک با تعلیق اساسی هنجارها و ارزشهای قبلی همراه بود. فضیلتهایی مانند قناعت، صداقت و همبستگی اجتماعی دیگر اهمیت نداشت و مغلوب خودخواهی، بی وجدان بودن و بدبینی شده بود. آتور هانس ریمن، در یک شعری که عنوان آن «آهنگ فولکلور اصلاح شده» بود و در ولت بوهن چاپ شده، تغییرات تند را این گونه خلاصه کرده بود:
حداقل قبر خودت را خودت بکن
دیگر درسهای کودکی به کار نمیآید
اگر زندگی درستی داشته باشی فقط میتوانی غرغر کنی
اخلاق پاداشی برایت ندارد
پس گستاخ باش و بی ادب
ضربه شکست در جنگ ضربه عمیق دیگری را به دنبال داشت. سباستین هافینر، تاریخدان در سال۱۹۲۳ که یک پسر بچه شانزدهساله در برلین بود، به یاد میآورد: «پشت سر خودمان یک بازی جنگی و شوک شکست و سرخوردگی انقلاب که پیش آمد داشتیم و حالا منظره روزانه قصور تمام قواعد زندگی و ورشکستگی سن و تجربه را داریم.»