چرا مسائل حل نمیشوند؟
برای مثال عمده چراییها به خصوص چراییهایی که علت وجودی را نشانه میرود، این وضعیت را دارند. برای مثال چنانچه سوال شود چرا «انسانها میترسند؟» روانشناسی و جامعهشناسی پاسخهای بیشماری به شما خواهند داد. مثلا به شما خواهند گفت ترس میتواند ضامن بقای بشر باشد، اما چنانچه پرسیده شود «چرا انسانها باید بقا داشته باشند؟» شما با انبوه پاسخهای مبهم و بعضا غیرقابل فهم متفکران مختلف مواجه خواهید شد که در نهایت نیز پاسخ روشن و قانعکنندهای نخواهد بود. در قرن هجدهم اگوست کنت معتقد بود صرفا هر آنچه که قابل اثبات باشد، در حوزه معرفت علمی قرار میگیرد؛ در قرن بیستم پوزیتیویستهای منطقی قائل به اثباتگرایی تجربی شدند، به این ترتیب که ساحت علم را در دو قالب اثبات گرایی منطقی و اثباتگرایی تجربی قرار دادند و معتقد بودند مسائل یا به واسطه منطق عقلی باید اثبات شوند یا به واسطه تجربه. بعدها کارل پوپر هم گزاره بسیار قابل ملاحظهای به این طرز تلقی از علم اضافه کرد که تحت عنوان ابطالپذیری مشهور شد. به اعتقاد پوپر هر فرضیهای که از طریق آزمایش تجربی بتوان مردود اعلام کرد نیز جزو ساحت علم قرار میگیرد. اما صرف نظر از مباحث اینچنینی که در حوزه فلسفه علم به آن پرداخته میشود، به نظر میرسد در یک طبقهبندی غیر علمی شاید بتوان کلیه مسائل را به دو دسته مسائل قابل حل و مسائل غیرقابل حل تقسیم کرد. مسائل قابل حل مسائلی است که بشر(به معنی عام کلمه) از پس حل آن بر آمده است. برای مثال وقتی مساله آلودگی هوا در برخی کشورها حل شده است، یعنی یک مساله قابل حل است. وقتی مساله کیفیت پایین صنایع تولیدی در برخی کشورها حل شده است و صنایع میتوانند تولیدات با کیفیت داشته باشند؛ پس این یک مساله قابل حل است. وقتی ناکارآمدی نظام بانکی در بسیاری کشورها حل شده است، و بانکها کارآمد هستند، پس این مساله قابل حل است. بسیاری دیگر از مسائل و چالشها و بحرانها مانند روابط بینالمللی مسالمتآمیز نیز به همین ترتیب قابل توضیحاند. برای مثال بیماری هلندی دو دهه اقتصاد هلند را درگیر کرد و اقتصاد این کشور را با یک بحران جدی مواجه کرد، حال آنکه نروژیها بهرغم اینکه در برخورداری از عوامل وقوع مساله با هلندیها مشترک بودند؛ ولی توانستند پاسخهای روشنی برای حل این مساله پیدا کنند و خود را از آنچه تحت عنوان نفرین منابع یاد میشد و میشود برهانند. مسالهای که هنوز در اقتصاد بسیاری کشورها مانند ونزوئلا و ایران حل نشده است. البته بدیهی است حل بسیاری مسائل پیچیدگیها و دشواریهای مخصوص به خود را دارد و همانطور که در ابتدای این مطلب عنوان شد با چند فرمول ساده نمیتوان به پاسخهای روشن رسید چرا که مساله ریشههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، روانشناسی و بعضا تاریخی دارد و برای حل آنها باید از مجموعهای از علوم مدد گرفت. از طرفی شاید حتی بتوان گفت برخی مسائل در برخی کشورها به دلایل مختلف از جمله ریشههای ایجاد مسائل قابل حل و در برخی دیگر کشورها به همان دلایل، قابل حل نیستند. اما اگر از زاویه دید فلسفه علم به مسائل نگاه کنیم میتوانیم مدعی این امر باشیم که وقتی یک مساله در یک جای جهان توسط بشر حل میشود، پس لاجرم آن مساله باید قابل حل قلمداد شود. در نهایت شاید بد نباشد در مقام نتیجهگیری از این قبیل مباحث نظری بتوان به مسوولان کشور پیشنهاد کرد در یک تقسیمبندی کلی، مسائل کشور را در دو قالب قابل حل و غیرقابل حل تعریف کنند و منابع و امکانات کشور را در خدمت حل مسائل قابل حل مصروف دارند و با بهرهگیری از راه حلهای موجود و تجربه شده مسائل قابل حل کشور را حل کنند، زیرا وقتی یک مساله در یک جای جهان حل میشود، هر شهروند این حق را دارد که از خود سوال کند چرا در کشور ما حل نمیشود! چرا مساله تورم حل نمیشود؟ چرا مساله ترافیک حل نمیشود؟ چرا مساله آلودگی هوا حل نمیشود؟ مسائل حل نشده وضعیت ثابت ندارند و به واسطه اثرگذاری مولفههای دیگر مانند افزایش جمعیت یا بروز بحرانهای غیرقابل پیشبینی مانند بیماری کرونا، تشدید میشوند و خیلی زود تبدیل به چالش و بعد از مدتی تبدیل به بحران یا حتی ابربحران میشوند. بنابراین حل نکردن و معطل گذاشتن مسائل حل نشده، قطعا عواقب منفی بیشتری در آینده خواهد داشت و دود آن نهایتا به چشم نسلهای آینده خواهد رفت و آنها هستند که با انبوهی از مسائل حل نشده و انباشت شده و بحرانهای مختلف دست به گریبان خواهند بود. مسائلی که آنقدر بزرگ و لاینحل به نظر خواهند رسید که برای نسلهای جوان ناامیدی از حل مساله و مهاجرت به کشورهای دیگر را به همراه خواهند داشت. کشورهایی که مسائل و چالشها را حل کردهاند؛ همان مسائل و چالشهایی که همین امروز نیز کشور با آن دست به گریبان است. شاید بد نباشد در این نقل قول انیشتن که گفته است؛ «ما نمیتوانیم مشکلاتمان را با همان طرز فکری حل کنیم که با آن، مشکلات را بهوجود آوردهایم» بیشتر تامل کنیم.