اقتصاددان فرهنگ و توسعه
موکر اعتقاد دارد که انقلاب صنعتی نتیجه تحولات فرهنگ و نهادها بوده است. او استدلال میکند که ریشه مدرنیته در پیدایش اعتقاد به سودمندی پیشرفت است و این نقطه عطفی در تاریخ اقتصادی دنیای غرب بوده است. در اینجا بحث موکر بیشباهت به مباحث آلبرت هیرشمن در کتاب «هواهای نفسانی و منافع» نیست. از نظر او تغییر نگرش به سود بهعنوان مهمترین وجه تغییرات سازههای ذهنی علت اصلی انقلاب صنعتی در انگلستان بوده است. او همینطور به نقش آموزش و سرمایه انسانی توجه ویژهای دارد. موکر توضیحات خود را برای علل انقلاب صنعتی در کتاب «فرهنگ رشد، ریشههای اقتصاد مدرن» در سال2016 ارائه میکند. کتاب نظرات مثبتی را دریافت کرده است. مکلاسکی آن را بهعنوان کتابی درخشان توصیف کرده است.
از نظر او این کتاب طولانی، اما پیوسته جالب و حتی طنزآمیز است. ویکتوریا بیتمن، مورخ اقتصادی کمبریج نوشت: «با اشاره به عوامل تقویتکننده رشد که فراتر از دولت یا بازار هستند، کتاب موکر بسیار مورد استقبال قرار میگیرد. همچنین میتواند به بحث درباره جامعه علمی پس از برگزیت کمک کند. با این حال، مقوله فرهنگ بحث برانگیز خواهد بود؛ بهویژه در میان اقتصاددانان.» علاوه بر این، باید یک تمایز تعریفی خوب بین «فرهنگ بهعنوان ایدهها، از طریق اجتماعی آموختهشده» و «فرهنگ بهعنوان ارثی که بهصورت ژنتیکی منتقل میشود» در نظر گرفت. این کتاب همچنین توسط دایان کویل، پیر وریس، مارک کویاما، انریکو اسپولار و مجله اکونومیست، مورد بررسی قرار گرفته است. جفری هاجسون از این کتاب انتقاد کرد که دلیل آن «توضیحات بیش از حد» آن است.
نگاهی به فرهنگ رشد موکر
کشورها و اقتصاد آنها تا حد زیادی به این دلیل رشد میکنند که دانش جمعی خود را درباره طبیعت و محیط زیست خود افزایش میدهند. مهمتر از آن به این دلیل که میتوانند این دانش را به سمت اهداف تولیدی هدایت کنند. اما چنین دانشی بهعنوان یک امر طبیعی ظاهر نمیشود. درحالیکه اکثر جوامعی که تا به حال وجود داشتهاند قادر به ایجاد برخی پیشرفتهای تکنولوژیک بودهاند، اما در واقع شامل پیشرفتهای یکبارهای بودهاند که پیامدهای محدودی داشته است. این پیشرفتها که بر تحولات فرهنگی درباره مفهوم پیشرفت مبتنی نبوده به زودی فروکش کرده و رشدی که ایجاد میکند از بین رفته است. تنها در یک مورد، چنین انباشتی از دانش تا حد انفجاری شدن و تغییر پایه مادی وجود انسان، پایدارتر و سریعتر از هر چیزی که قبلا در تاریخ انسانها وجود داشت، پایدار مانده است. این یک نمونه در اروپای غربی در طول انقلاب صنعتی و پس از آن رخ داد.
عوامل زیادی در ایجاد این رویداد منحصر به فرد نقش داشتند و دگرگونی باورهای فرهنگی نخبگان در قرون قبل از انقلاب صنعتی تنها یکی از آنها بود. تفاوت بزرگ بین اروپا و بقیه جهان، روشنگری و پیامدهای آن برای پیشرفت علمی و فناوری بود. اما ظهور روشنگری در اواخر قرن هفدهم، اوج فرآیند طولانی قرنها تغییر فکری در میان نخبگان باسواد اروپایی بود. تغییرات در بازار ایدهها رویدادهای مهمی بود که اروپا را از بقیه جهان متمایز کرد. اروپا از هر لحاظ جامعهای سازمان یافتهتر یا پویاتر از سایر جوامع اوراسیا نبود. گلدستون مینویسد که «تغییر فکری که در حدود سال1500 آغاز شد و برای قرنها محدود به حلقه کوچکی از علما و متکلمان بود، تا سال1660 شروع به ایجاد تغییرات قابل توجهی در نحوه کسب و تایید دانش نخبگان کرد.»
تغییرات در باورهای فرهنگی برای مدتی میتواند تقریبا مستقل از تغییرات سایر متغیرهای اقتصادی مانند تجاریسازی، شهرنشینی و رشد اقتصادی رخ دهد. با این حال، در نهایت، آنها به اقتصاد در جهت رو به رشدی بازخورد میدهند که حتی درخشانترین افراد مدرن قرن هفدهم و متعهدترین انسانهای معتقد به پیشرفت نمیتوانستند تصورش را بکنند. از این نظر میتوان گفت فرهنگ مهم است. سوالی که به ناچار مطرح میشود این است که آیا روشنگری در اروپا شرط لازم یا کافی برای پیشرفتهای بزرگی بود که به رشد اقتصادی انفجاری و اقتصاد مدرن منجر شد؟ آیا تمدن دیگر و متفاوتی در نهایت میتوانست موانع مالتوسی و دانشی را که جامعه بشری را از آغاز بشریت در سطح استانداردهای زندگی نزدیک به معیشت نگه داشته است، بشکند؟
شاید هرگز نفهمیم؛ زیرا جهان اسلام، آفریقا، چین، هند و جوامع اصیل آمریکا همگی در معرض فرهنگ اروپایی بودند و مسیر حرکت آنها بهطور غیرقابل برگشتی مختل شده بود. اما اکثر جوامعی که تا به حال وجود داشتهاند مشمول آنچه قانون کاردول نامیده میشود بودند که تعمیم این پدیده است که فناوری در هر اقتصادی در نقطهای متبلور میشود و پیشرفت میکند؛ اما سپس خاموش و متوقف میشود. رکود به این دلیل اتفاق میافتد که وضعیت موجود میتواند چالشهای بیشتر برای دانش ریشهدار را سرکوب کند و پیشرفتهای غیرحاشیهای را با استفاده از طیف وسیعی از ابزارها، از تهدید به آزار و اذیت بدعتگذاران و سوزاندن کتابهای آنها، تا مکانیسمهای ظریف اما موثر، مانند شایستهسالاریهایی که در آنها کلید موفقیت شخصی، تخصص غیرانتقادی در مجموعه دانش موجود به ارثرسیده از گذشته بود، مسدود کند. شکستن این قانون آهنین نیازمند تحولات فرهنگی عمیق در جامعهای است که کثرتگرایی و رقابت را با مکانیسم هماهنگی ترکیب کند که اجازه میدهد دانش توزیع و به اشتراک گذاشته شود و در نتیجه به چالش کشیدهشده، اصلاح و تکمیل شود.