فلسطین و استعمار قدرت

نقل‌قول واقعی از «دوزخیان روی زمین» است و تنها در چارچوب استدلال کامل‌‌‌تری که فانون در این کتاب مطرح می‌کند قابل درک است: «استعمار نه یک ماشین هوشمند است و نه بدنی که دارای توانایی‌‌‌های استدلالی است؛ این خشونتی در وضعیت طبیعی خود است و تنها زمانی تسلیم خواهد شد که با خشونت بیشتری مواجه شود.» هیچ‌کس نمی‌تواند درخشش فانون یا درک پیشگام و عمیق او از تاثیرات روانی خشونت استعمار بر مستعمره و استعمارگر را انکار کند (به‌عنوان یک روان‌پزشک، او افسران استعماری فرانسوی و الجزایری را به‌طور یکسان درمان می‌کرد و رفتار یکسانی با آنها داشت و متوجه شد که آنها از بیماری‌های روان‌پزشکی مشابهی رنج می‌برند). اما بخش دوم و مشهورتر استدلال فانون بدون بخش اول آن قابل درک نیست و بخش اول -به‌ویژه در زمینه اسرائیل- عمیقا اشتباه است.

استعمار، به‌ویژه استعمار شهرک‌نشینان -و حتی به‌ویژه استعمار شهرک‌نشینان صهیونیست- یک «ماشین هوشمند» با منطق و عقلانیت‌های بسیار قدرتمند و دیرپایی است که کلید موفقیت آن است. به همین دلیل، در نظر گرفتن اینکه «خشونت بزرگ‌تر» چگونه به نظر می‌رسد و چگونه می‌توان آن را اندازه‌گیری کرد و مهم نیست که چگونه می‌توان به آن دست یافت، برای کسانی که به طور یکسان خشونت استعماری را تجزیه و تحلیل و با آن مبارزه می‌کنند، مهم نیست. هنوز سناریوهای قابل قبولی را ندیده‌‌‌ام که در آن فلسطینی‌‌‌ها ابزاری برای اعمال «خشونتی بسیار بیشتر» علیه اسرائیل/هویت صهیونیستی برای مدت زمان طولانی در هر توازن ژئواستراتژیکِ قابل تصورِ قدرت به دست آورند. فلسطین، اوکراین نیست که از سوی قدرت‌‌‌های بزرگ حمایت می‌شود و می‌‌‌تواند از کریدورهای زمینی، آبی و هوایی برای به دست آوردن جریان بی‌‌‌پایان تحویل تسلیحات برای مبارزه با دشمنی بسیار بزرگ‌تر و مسلح‌‌‌تر استفاده کند. در واقع، کاملا برعکس است.

به طور کلی، فلسطین امروز، الجزایر سال ۱۹۵۶ نیست که مهم‌ترین نقطه ارجاع فانون بود. اسرائیل نیز فرانسه نیست. هیچ جنگ استقلال‌طلبی طولانی‌مدتی وجود نخواهد داشت که به ترک اکثریت قریب به اتفاق یهودیان از فلسطین دوباره فتح‌شده به فرانسه منجر شود. اما سناریوهای متعددی وجود دارد که می‌‌‌تواند سبب احیا و دوباره آوردن «نکبت» شود؛ همان‌طور که بسیاری از سیاستمداران اسرائیلی اکنون فریاد می‌‌‌زنند. علاوه بر این، هنگامی که فانون در مورد تاثیر خشونت «تهذیب‌کننده» و «پاک‌‌‌کننده» توسط/برای مستعمره‌‌‌شدگان «پوست‌سیاه»-«ماسک‌‌‌ سفید» (بحثی که اغلب نقل می‌شود) صحبت می‌کند، مهم است که به یاد بیاوریم او ابتدا به استعمارشدگانی اشاره می‌کند که «به‌‌‌طور ذهنی نگرش یک مرد سفیدپوست را اتخاذ می‌کنند»، نه استفاده از خشونت برای تهذیب خود از بیماری روانی استعمار در راستای آماده‌‌‌سازی برای مبارزه طولانی در جهت استقلال. او در «دوزخیان روی زمین» توضیح می‌دهد که وقتی لحظه‌‌ خشونت انقلابی رخ می‌دهد، این هنوز در آغاز مبارزه است، یعنی زمانی که سوژه استعماری که مدت‌‌‌هاست تحقیر شده «درمی‌‌‌یابد که زندگی‌‌‌اش، نفس‌‌‌هایش و قلب تپنده‌‌‌اش همچون شهرک‌نشینان است. او متوجه می‌شود که پوست ساکنان ارزشی بیشتر از پوست یک بومی ندارد و باید گفت که این کشف، جهان را به طرز بسیار اساسی تکان می‌دهد.» در این لحظه، «خشونت... بومی را از عقده حقارت و یأس و انفعالش رها می‌کند. او را نترس می‌کند و عزت‌نفس او را بازمی‌گرداند.»

در مورد فلسطین، این نوع خشونت در سال‌های ۱۹۲۱، ۱۹۲۹ و معروف‌‌‌ترین آنها در سال ۱۹۳۶ رخ داد، نه در سال‌های ۱۹۸۷ یا ۲۰۰۰ و این بر پایه خودشناسی فلسطینیان به‌‌‌عنوان یک ملت مستقل شکل گرفت که در آغاز قرن بیستم همزمان با صهیونیسم به وجود آمد. ترس من این است که خشونت متقابل به نوبه خود به استراتژی‌های مقاومتی منجر ‌شود. این استراتژی در قاموس مقام‌های دولت یهود مانند یوآو گالانت، وزیر جنگ، این امکان را می‌دهد که به طور قابل پیش‌بینی اعلام کنند «ما با حیوانات انسان‌نما می‌‌‌جنگیم و مطابق با همان خشونت عمل می‌‌‌کنیم»؛ اسرائیل چیزی را آغاز می‌کند که فقط می‌‌‌توان آن را محاصره مرگبار نوار غزه نامید، در حالی که بسیاری از جهانیان در درکی ظاهری فقط سر تکان می‌دهند.

در واقع، برای بیش از ۵۰سال اشغال و ۳۰سال «خودمختاری» فلسطینی پسا‌اسلو به جای اینکه «آن بومی خود را از روان‌رنجوری استعماری ... با زور اسلحه درمان کند»، آنچه اتفاق افتاده (همان‌طور که در مصاحبه با درمانگران در چند مرکز بهداشت روانی در غزه طی اواخر دهه ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰ دریافتم) دست به دست شدن یک ضربه روانی است، چرخه را در دو دهه کنترل موثر بر غزه ادامه داده است. اکنون نوعی پاکسازی در هر دو طرف در جریان است و هیچ‌یک نمی‌تواند بر دیگری کاملا غالب شود؛ چرا که این خشونت نزدیک ۷۵سال است از سوی طرفین علیه یکدیگر اعمال می‌شود. تناقض این است: جهان تحمل زیادی در برابر تلفات فلسطینیان دارد، اما افکار عمومی غرب همچنان مدافع اسرائیل است و وقتی تلفات یهودیان بیشتر شود، این حمایت هم بیشتر می‌شود.

در نهایت، شایان ذکر است که فانون حضور فرانسه در الجزایر را از دریچه استعمار/امپریالیسم اروپایی به طور گسترده‌‌‌تری می‌‌‌دید و توضیح می‌‌‌داد که «اروپا به شیوه‌‌‌ای بسیار ملموس، بیش از حد در طلا و مواد خام کشورهای مستعمره -آمریکای لاتین، چین و آفریقا- دخالت می‌‌‌کرد. از تمام این قاره‌ها که اروپا امروز برج ثروت خود را برافراشته است، قرن‌هاست که الماس، نفت، ابریشم، پنبه، چوب و محصولات عجیب و غریب به همین اروپا سرازیر شده است. اروپا به معنای واقعی کلمه مخلوق جهان سوم است. ثروتی که آن را خفه می‌کند، ثروتی است که از مردم توسعه‌نیافته ربوده شده است.»

هرچه کسی بخواهد در مورد استعمار صهیونیستی/اسرائیلی و دزدی عظیم منابع فلسطینی بگوید، هدف اولیه آن دزدی و شهرک‌سازی ایجاد حاکمیت خود در آن سرزمین برای زندگی شهروندانش بوده است. این بسیار به استعمار مهاجران آمریکای شمالی و استرالیا -جایی که بیماری، پاکسازی قومی در مقیاس وسیع و در نهایت نسل‌کشی جمعیت بومی را نابود کرد- بسیار نزدیک‌تر است تا به فرانسوی‌ها در الجزایر یا حتی آفریقای جنوبی، جایی که بومیان آفریقا اکثریت کل جمعیت را تشکیل می‌دهند. در واقع، مانند دیگر مستعمرات مهاجران اروپایی، یهودیان صهیونیست از ابتدا خود را به‌عنوان جمعیت بومی تصور می‌کردند و در اوایل دهه ۱۹۷۰ تلاش کردند مستقیما خود را با سوژه‌های مستعمراتی فانون شناسایی کنند که به خشونت خالصانه برای تجدید کشور خود نیاز داشتند. فانون در سال ۱۹۶۱، یک‌سال قبل از استقلال الجزایر، درگذشت. او زنده نماند تا واقعیت‌‌‌های سیاست پسااستعماری را در الجزایر یا سراسر آفریقا ببیند؛ جایی که همان‌طور که رمان‌‌‌نویس کنیایی و متفکر استعمارزدا یعنی «نگوگی وا تیونگو» قدرتمندانه نشان داده است، رهبران کشورهای تازه استقلال‌یافته تقریبا بلافاصله مانند استعمارگران سابق خود شروع به رفتار با مردم خود کردند.

۴۰سال پیش، زمانی که تیونگو در کتاب خاطرات پیشگامانه‌‌‌اش «کُشتی با شیطان: خاطرات زندان» این پویایی حکومت پسااستعماری را توصیف می‌‌‌کرد، از اصطلاح «نواستعماری» استفاده کرد؛ نه برای نشان دادن تداوم کنترل اروپا از طریق دیگر، بلکه برای توصیف اینکه چگونه رهبران استقلال همان تکنیک‌های مستبدانه حکومت را به کار گرفتند (و اقتباس کردند) که استعمارگرانشان برای تحکیم و حفظ قدرت خود استفاده کردند؛ نقدی بر «استعمار قدرت» که امروزه در مرکز اندیشه‌‌‌های استعمارزدایی رایج‌‌‌تر قرار دارد. این «استعمار قدرت» اساسا هرگز اجازه نخواهد داد که چیزی به استقلال واقعی فلسطینیان نزدیک شود، نه از طریق تشکیلات خودگردان نواستعماری و نه با رهبری حماس. اگر فلسطینی‌‌‌ها بخواهند استعمار صهیونیستی را شکست دهند، احتمالا تحلیل بسیار متفاوتی از خشونت و قدرت آن در مقایسه با آنچه فانون در قرن گذشته ارائه داد نیاز دارند و احتمالا مستلزم تغییر پارادایم در مفاهیم اصلی ملت، آزادی و استقلال در لحظه‌ای است که تمام جهان، نه فقط فلسطین، به سوی آتش‌سوزی می‌رود.