شکست دموکراسی در خاورمیانه چگونه رقم خورد؟
سایه نفت و کمونیسم بر توسعه ایران

این گزارش با استفاده از مطالبی که اخیرا از طبقهبندی خارج شده، استدلال میکند که ترس فزاینده از «فروپاشی» انگیزه تصمیم برای برکناری مصدق و تغییر تعادل سیاسی در ایران بوده است. سیاستگذاران آمریکایی بر این باور بودند که دولت ایران نمیتواند بدون توافقی که جریان نفت را از سر بگیرد، پایدار بماند؛ چیزی که مصدق به نظر میرسید قادر به تامین آن نیست. شک و تردیدهای گستردهای در مورد توانایی دولت او برای مدیریت یک اقتصاد «بدون نفت» و همچنین ترس از اینکه چنین وضعیتی به طور غیرقابل اجتنابی به حکومت کمونیستی منجر شود وجود داشت.
تحت این شرایط بود که روایتی از احتمال بالای فروپاشی برای هدایت تفکر ایالاتمتحده پدیدار شد؛ روایتی که در سال ۱۹۵۳ سیاستگذاران را متقاعد کرد تغییر رژیم را بهعنوان تنها گزینه باقیمانده اتخاذ کنند. در واقع نفت و کمونیسم هر دو بر تصمیم حمایت از کودتا تاثیر گذاشتند. ترس ایالاتمتحده از حاکمیت کمونیسم در ایران و همینطور تضمین دسترسی به جریان نفت و گاز بهمثابه موتور اقتصادهای صنعتی پیشرو موجب مداخله در تعادل سیاسی ایران و تغییر آن شد.
این در واقع الگویی بود که بر سایر کشورهای خاورمیانه سایه افکنده بود. طیفی از مداخلات خارجی به دلیل فضای جنگ سرد و ترس از گسترش کمونسیم شوروی و همینطور تضمین جریان نفت به ظهور نوعی اقتصاد سیاسی جدید در خاورمیانه پس از سقوط دولتهای ملی مانند دولت مصدق در ایران یا ناصر در مصر منجر شد.
فواز گرگز، استاد مدرسه اقتصاد لندن، در کتاب جدید خود با عنوان «واقعا چه اشتباهی در خاورمیانه رخ داد: غرب و شکست دموکراسی در خاورمیانه» استدلال میکند که نگرانی آمریکا در مورد روسیه کمونیستی و تلاش آن برای ایجاد پایگاههایی در خاورمیانه علیه آن، این کشور را به اتخاذ تصمیمات فاجعهبار سیاست خارجی در خاورمیانه سوق داد که پیامدهای آن هنوز هم قابل احساس است.
اگر نتایج این تصمیمات در ایران و سایر کشورهای منطقه غمانگیز بود، پیامدهای آن برای خود ایالاتمتحده نیز به طرز شگفتانگیزی دور از انتظار بود.
به رغم سست شدن چنگال قدرتهای اروپایی در خاورمیانه از اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰، هرگونه امیدی در کشورهای تازه رهایییافته برای حاکمیت و استقلال بهزودی از بین رفت. در عوض، منطقه به میدان نبرد نیابتی برای جنگ سرد تبدیل شد؛ در حالی که آمریکا و شوروی هرکدام برای تسلط بر کشورهای منطقه تلاش میکردند. از این منظر است که کتاب جدید پروفسور فواز گرگز با عنوان «غرب و شکست دموکراسی در خاورمیانه»، بیثباتی مداوم منطقه را بررسی میکند.
آمریکا و خاورمیانه
این استدلال که کشورهای عربی و خاورمیانه از نوع خاصی از نفرینهای باستانی رنج میبرند، بهویژه نادرست است؛ زیرا نقش کشورهای غربی را در کمک به شکنندگی و بیثباتی منطقه نادیده میگیرد. واشنگتن که نگران کمونیسم شوروی بود، در ازای پیروی از طرحهای سلطهجویانه و تضمین جریان بیوقفه نفت و گاز ارزانقیمت، از رژیمهای سرکوبگر خاورمیانه محافظت کرد. همه اینها در حالی است که آن کشور آزادی و دموکراسی را تبلیغ میکند. برای مثال، در ایران، دولت محمد مصدق که به صورت دموکراتیک انتخاب شده بود، با کودتای مورد حمایت سازمانهای اطلاعاتی ایالاتمتحده و بریتانیا سرنگون شد. مصدق در سال ۱۹۵۲ با اکثریت قاطع -با کسب نزدیک به ۹۰درصد آرا در مجلس- به قدرت رسید. او که یک مدرنیست بود، برای قوه قضائیه مستقل از نفوذ دولت فشار آورد، انتخابات آزاد را ترویج و از آزادی مذهب و وابستگیهای سیاسی دفاع کرد. او که در اروپا تحصیل کرده بود، عمدتا طرفدار غرب بود و دیدگاهی خوشخیم به ایالاتمتحده داشت. او از سیاست هواداری از روسیه دوری میکرد، اما همچنین یک ملیگرا و ضد استعمار بود که به حاکمیت اقتصادی کشورش اعتقاد داشت.
مصدق به دنبال استفاده از درآمدهای حاصل از منابع ایران به نفع مردم آن بود و این امر او را به سمت ملی کردن شرکت نفت انگلیس و ایران(AIOC) سوق داد که خشم بریتانیاییها را که صاحب سهم طلایی در این شرکت بودند، برانگیخت. امتیاز نفت AIOC نفت ارزانی را در اختیار بریتانیا، از جمله نیروی دریایی آن قرار داد؛ با هزینهای که برای ایران بسیار زیانآور بود. بریتانیا با تلاش برای بیثبات کردن دولت مصدق از طریق تحریم جهانی نفت ایران و حتی خرابکاری علیه یک پالایشگاه بزرگ نفت در آبادان پاسخ داد.
تبلیغات، کودتا و نگرانی در مورد روسیه شوروی
در سال ۱۹۵۲،MI۶ بریتانیا، سیا را با طرحی برای عملیات شبهنظامی مشترک برای برکناری مصدق از قدرت غافلگیر کرد که این در ابتدا رد شد. ایالاتمتحده همچنین با ملی شدن نفت ایران به دلیل سابقهای که ایجاد کرد مخالف بود، اما احساس میکرد که انگلیسیها میتوانند با آرزوهای ملیگرایانه رو به رشد در دنیای تازه استعمارزداییشده سازگاری بیشتری داشته باشند. با این حال، با افزایش ترس از نفوذ روسیه کمونیست در ایران و انتخاب رئیسجمهور جدید دوایت آیزنهاور، موضع ایالاتمتحده تغییر کرد. سیا یک برنامه تبلیغاتی علیه نخستوزیر ایران آغاز کرد. آنها همراه با عوامل MI۶ با رشوه دادن به روزنامهنگاران، سیاستمداران، اراذل و اوباش خیابانی و افسران ارتش، اعتبار مصدق را خدشهدار کردند. آنها در تلاش دوم خود با موفقیت یک کودتا علیه مصدق به راه انداخته و موجب تمرکز قدرت به نفع شاه در ایران شدند. از آن پس شاه و نهاد سلطنت همه مخالفتهای سیاسی را در هم شکست و نابرابریهای اجتماعی را با برخی سیاستهای اقتصادی گسترش داد. این آمریکا بود که به او کمک کرد تا نیروی پلیس مخفی ساواک را ایجاد کند.
این امر رسانهها را سانسور کرد، متقاضیان مشاغل دولتی و دانشگاهی را غربال کرد و از روشهای وحشیانه شکنجه و اعدامهای قاطع علیه هرکسی که با حکومت ظالمانه شاه مواجه شد استفاده کرد. سرنگونی مصدق یک مدل توسعه بالقوه مثبت را برای منطقه کنار گذاشت و راه را برای ظهور و گسترش ایدئولوژیهای رادیکال و انقلابی مانند مارکسیسم هموار کرد. اگر نتایج در ایران غمانگیز بود، پیامدهای آن برای ایالاتمتحده نیز به طرز چشمگیری غیرمولد بود.
آمریکا و مصر
جمال عبدالناصر مصری، مانند مصدق، ایالاتمتحده را برخلاف قدرتهای امپراتوری در اروپا، نیروی بالقوه مثبتی برای مصر میدانست. البته او نیز از این حسن نیت توسط واشنگتن بهشدت ناامید شد. ناصر بهسرعت به قدرت رسید و پس از کودتای ۲۳ ژوئیه ۱۹۵۲ که شاهد سرنگونی شاه فاروق توسط گروهی از افسران ملیگرای انقلابی مصری معروف به «افسران آزاد» بود، از یک افسر نظامی به بالاترین پله نردبان سیاسی رسید. ناصر اخراج نیروهای بریتانیایی را که از سال ۱۸۸۲ مصر را اشغال کرده بودند، در اولویت قرار داد. ناصر دموکرات نبود، اما در ابتدا روابط خوبی با ایالاتمتحده داشت. او جذب کمونیسم نشد؛ زیرا به عنوان یک مسلمان، علاقهای به الحاد کمونیستی نداشت و همچنین میخواست مصر از دخالت خارجی مستقل باشد. او در عوض به ناسیونالیسم پان عرب -وحدت ملل عرب- اعتقاد داشت. با این حال، نقطه عطف زمانی رخ داد که در سال ۱۹۵۵، اسرائیل در پاسخ به قتل یک غیرنظامی اسرائیلی توسط تروریستی که مشخص شد با اطلاعات نظامی مصر ارتباط دارد، حمله کوبندهای را به سربازان مصری در غزه انجام داد.
این حمله ضعف ارتش مصر را آشکار کرد و اندکی پس از امضای پیمان بغداد -یک سازمان دفاعی برای پیشبرد اهداف مشترک سیاسی، نظامی و اقتصادی- توسط ترکیه، عراق، بریتانیا، پاکستان و ایران صورت گرفت. در نتیجه این تحولات مقامات دولت آیزنهاور اکنون مصر را به عنوان قدرت در حال ظهور در سیاست عرب و ناصر را به عنوان بازیگری سرسخت و مخرب میدانستند.
در ذهن ناصر، این رویدادها بهعنوان بخشی از یک توطئه استعماری نو برای نابودی رژیم او و بازگرداندن کنترل غرب بر کل جهان عرب در هم آمیخته شد. درخواستهای مصریها از واشنگتن برای تسلیحات بیپاسخ مانده بود و ناصر -با تفکر آنچه قبلا غیرقابل تصور بود- به شوروی روی آورد. در کمال تعجب ناصر، روسها بهسرعت پاسخ مثبت دادند و همچنین تمایل خود را برای کمک به مصر در پروژههای صنعتی نشان دادند. دولت آیزنهاور که از این موضوع نگران شده بود، از تاکتیکهای ارعاب، فشار مالی و تهدید به محاصره منطقهای استفاده کرد تا ناصر این رابطه را قطع کند، اما در عوض رهبر مصر را به ایجاد روابط نزدیکتر با بلوک شوروی سوق داد. قرارداد تسلیحاتی محبوبیت ناصر را در مصر، در همسایگی عربها و در سراسر جهان استعمارزداییشده تقویت کرد و او را به یک نماد سیاسی بینالمللی ارتقا داد.
پروفسور گرگز توضیح میدهد که مقامات آیزنهاور اکنون مصر را بهعنوان قدرت رو به رشد در سیاست عرب و ناصر را بازیگری سرسخت و مخل در نظر میگیرند. آنها به جای رویارویی با رهبر مصر، تصمیم گرفتند در ابتدا با او همکاری کنند و سعی در خرید او داشته باشند. در دسامبر ۱۹۵۵، ایالاتمتحده به همراه بریتانیا و بانک جهانی، نزدیک به ۷۰میلیون دلار کمک به مصر برای کمک به ساخت سد اسوان بر روی رود نیل پیشنهاد کردند. هدف این پروژه توسعهای عظیم، مهار چرخه سیل و خشکسالی بود که برای هزاران سال باعث ویرانی مصر شده بود. این یک پیشنهاد فوقالعاده جذاب بود. افسران آزاد مایل به ساختن سد با کمک فنی غربی بودند تا راهی برای تایید مجدد این موضوع باشد که قاهره در جنگ سرد از هیچ طرفی طرفداری نمیکرد و برای کمک به روسیه وابسته نبود.
با این حال، شرط این کمک دولت آیزنهاور این بود که ناصر یک معاهده صلح با اسرائیل امضا کند و به مبارزه جهانی آمریکا علیه اتحاد جماهیر شوروی بپیوندد. ناصر این شروط را رد کرد؛ زیرا آنها آزادی او را برای اقدام منطقهای و بینالمللی محدود میکردند و در عین حال به واشنگتن اجازه میدادند شرایطی را که حاکمیت مصر را تهدید میکند، دیکته کند. برای ناصر صلح دوجانبه با اسرائیل برابر است با خودکشی سیاسی و احتمالا مرگ واقعی. ناصر روابط خود با ایالاتمتحده را با به رسمیت شناختن چین کمونیستی در ماه مه ۱۹۵۶ بهعنوان راهی برای دور زدن هرگونه توافق احتمالی ایالاتمتحده و اتحاد جماهیر شوروی برای محروم کردن او از تسلیحات، تیرهتر کرد. در پاسخ، ایالاتمتحده بسته کمکی غرب برای ساخت سد اسوان را لغو کرد. ناصر که نیاز به حفظ اعتبار رژیم خود داشت، به روسها روی آورد و کمکهای مالی و فنی برای ساخت سد اسوان دریافت کرد.
نقش آمریکا در بحران سوئز
برای بازپرداخت این وام، ناصر تنها یک راه پیشرو میدید و آن ملی کردن کانال سوئز و در نتیجه دسترسی به درآمد عبوری از این کانال بود. او این کار را در ۲۶ژوئیه ۱۹۵۶ انجام داد؛ گامی تاریخی با تاثیر بر منطقه که با ملی شدن صنعت نفت توسط مصدق در سال ۱۹۵۳ قابل مقایسه بود. کانال سوئز یکی از استراتژیکترین آبراههای روی کره زمین است. این تنها مسیر دریایی برای کالاهایی است که از شرق به غرب سفر میکنند و بالعکس و از طی یک مسیر انحرافی پرهزینه و وقتگیر در اطراف آفریقا که ۵هزار مایل دریایی به سفر اضافه میکند، جلوگیری میکند.
عواقب ملی شدن کانال سوئز وخیم بود، بهطوری که بریتانیا، فرانسه و اسرائیل به مصر با هدف بازیابی کنترل پیوند تجارت دریایی حمله کردند. این بحران تقریبا به یک بنبست هستهای بین دو ابرقدرت رقیب تبدیل شد، اما نیروهای سهکشور پس از مواجهه با تهدیدهای روسیه و ایالاتمتحده عقبنشینی کردند. پروفسور گرگز میگوید که دولت آیزنهاور ممکن است با تهاجم مخالفت کرده باشد، اما همچنان به بحران کمک کرده است. آیزنهاور با تلاش برای تضعیف ناصر با پس گرفتن پیشنهاد آمریکا برای تامین مالی سد اسوان، زمینه را برای ملی کردن کانال توسط ناصر فراهم کرد. اگر این اتفاق نمیافتاد، ممکن بود بحران سوئز هرگز رخ نمیداد.
واشنگتن با در نظر گرفتن ناصر به عنوان منبع بیثباتی منطقه، رقبای منطقهای خود را تقویت کرد. در جلسه مشترک کنگره در ۵ ژانویه ۱۹۵۷، آیزنهاور قطعنامهای را پیشنهاد کرد که به رئیسجمهور اجازه مداخله نظامی در صورت حمله رژیم تحت کنترل کمونیست به کشوری در خاورمیانه یا فراتر از آن را داد. «دکترین آیزنهاور» به هدف خود برای ایجاد اختلاف در صفوف اعراب دست یافت و جنگ سرد عربی را آغاز کرد. کشورها و جوامع توسط رقابتهای ژئوپلیتیک ویران شدند، در حالی که رقابت بین اعراب اعتماد و چشمانداز همکاری و تجارت ثمربخش را تضعیف کرد. سلطنتهای محافظهکار توسط ایالاتمتحده در عربستانسعودی، عراق، اردن، لبنان، لیبی و تونس حمایت میشد. به لطف آیزنهاور، سعودیها پیشتاز شدند؛ زیرا او معتقد بود که ملک سعود، خادم حرمین شریفین در اسلام، میتواند وزنهای روحانی برای کاهش جذابیت ناصر باشد.
تصمیم ایالاتمتحده برای متحد شدن با پان اسلامیسم سعودی و سایر گروههای اسلامگرا علیه ناسیونالیستهای نیمه سکولار و «کمونیستهای بیخدا» مشخصه سیاست خارجی این کشور از اواخر دهه ۱۹۵۰ تا پایان جنگ سرد در سال ۱۹۸۹ بود. مشارکت آمریکا با مجاهدین افغان علیه مهاجمان شوروی در دهه ۱۹۸۰ استثنا نبود، بلکه نتیجه یک قاعده استراتژیک بلندمدت بود. میلیاردها دلار آمریکا به گروههای پاناسلامیست تزریق شد و به طور چشمگیری تعادل اجتماعی و ژئوپلیتیک قدرت در منطقه و فراتر از آن را تغییر داد. از نظر گرگز، دکترین آیزنهاور در وهله اول پروژه ملیگرایی عربی ناصر را هدف قرار داد که ایالاتمتحده آن را تهدیدی برای منافع ملی اقتصادی حیاتی خود در منطقه میدانست. نتیجه این تقابل یک رقابت ناکارآی بین عربی بود که پس لرزههای آن هنوز در سراسر منطقه و سراسر جهان امروز طنینانداز است. مصر و ایران با برخورداری از منابع انسانی گسترده و تلاشهای اولیه برای نوسازی، میتوانستند الهامبخش دیگر کشورهای منطقه باشند و راه را برای برقراری حاکمیت قانون، نهادهای دولتی و صنعتیسازی مولد هموار کنند. در عوض، آنها بیشتر نظامی و مستبد شدند.
در واقع از بخت بد این کشورها، هم قرارگیری در میانه جنگ سرد و هم برخورداری از منابع نفتی بسیار باعث شد تا مداخلات خارجی در سرنوشت این کشورها تعادلهای سیاسی موجود را تغییر دهند. روند طبیعی سیاست در ایران و مصر شاید میتوانست به نظمهای سیاسی فراگیرتری منتهی شود، اما این مداخلات خارجی در واقع این مسیر طبیعی را مخدوش کرد و باعث پدیداری نظمهای سیاسی غیرفراگیر با درجه بالایی از ماندگاری شد.
عدمالنفع ایران از تحریم نفتی
آیا ایران به نفت نیاز داشت؟ آیا امکان بقای ایران بهعنوان یک کشور بدون نفت وجود داشت؟ برای سیاستگذاران ایالاتمتحده، پاسخ به چنین سوالاتی دشوار بود. زمانی که ملیسازی برای اولین بار رخ داد، مقامات ایالاتمتحده نگران بودند که رویارویی بین ایران و بریتانیا باعث هرج و مرج داخلی در ایران شود و فروپاشی ایران، ظهور حاکمیت کمونیستی را به «احتمالی قوی» تبدیل کند. حتی قبل از اینکه انگلستان و شرکتهای نفتی غربی علیه ایران تحریمهایی وضع کنند، مقامات آمریکایی معتقد بودند که جنگ صلیبی مصدق علیه شرکتهای نفتی به فاجعه ختم میشود. حفظ «جریان بیوقفه نفت» بسیار مهم بود.
سیا فکر میکرد که تعطیلی نفت بهسرعت منجر به «ورشکستگی، ناآرامیهای داخلی و در بدترین حالت کنترل کمونیستی دولت» میشود. با متوقف شدن مذاکرات و روی آوردن بریتانیا به تاکتیکهای فشار، سیاستگذاران در واشنگتن بهطور فزایندهای نگران توانایی ایران برای مقاومت در برابر فشارهای کمونیستی شدند. در حالی که برآوردها متفاوت بود، به نظر میرسید که ۵ تا ۱۰هزار عضو حزب توده از طبقه کارگر صنعتی و طبقه روشنفکر ایران بودند. تسلط کمونیستها در نتیجه کودتای داخلی، با حمایت خارجی شوروی در چکسلواکی در فوریه ۱۹۴۸، در صورت عدمیافتن راهحلی برای بحران نفت ایران محتمل به نظر میرسید.
مقامات ایالاتمتحده در مورد کشور ارزیابیهای اشتباهی داشتند و با ایران به عنوان یک جامعه صنعتی به جای یک جامعه کشاورزی برخورد کردند. در واقع ۸۰درصد اقتصاد ایران در آن دوره کشاورزی بود. در حالی که صنعت نفت حدود ۵۰هزار کارگر ماهر و غیرماهر را استخدام میکرد، به شکل یک منطقه محصور بود و پیوندهای کمی با بقیه اقتصاد داشت؛ پدیدهای که در کشورهای تولیدکننده نفت بسیار رایج بود (و هنوز هم هست). اطلاعات در مورد اقتصاد ایران در اوایل دهه ۱۹۵۰ بهسختی به دست میآمد و منبع اصلی این اطلاعات، سفارت ایالاتمتحده در ایران بود؛ بهویژه گزارشهایی که توسط رایزن اقتصادی سفارت رابرت ام.کار تهیه شده بود.
به گفته کار، برای سال ۱۹۵۲، اگر ملیسازی صورت نمیگرفت، دولت ایران در حدود ۶میلیون پوند از طریق مالیاتهای غیرمستقیم به دست میآورد و ۲۸میلیون پوند از طریق حق امتیاز و این درحالی است که درآمدهای دیگری نیز وجود داشت که در نمودار مشخص شده است. نمودار در واقع عدمالنفع ایران از ملی شدن صنعت نفت برای آن سال را نشان میدهد.
در این شرایط شرکت نفت 4.5میلیارد ریال به درآمد دولت که بیش از یکسوم کل بودجه با احتساب هزینههای عمرانی پیشبینی شده است، کمک خواهد کرد. این تخمین برای تنها یکسال بود. یک تخمین محافظهکارانه این بود که شرکت تحت کنترل بریتانیا تقریبا نیمی از هزینههای دولتی ایران را تامین کرده است.
کار و لوی هندرسون، سفیران ایالاتمتحده تصمیم گرفتند آن را به عنوان «40درصد از کل بودجه» بیان کنند. علاوه بر این، حق امتیاز نفت و خریدهای داخلی شرکت نفت انگلیس و ایران حدود 60درصد از تراز ارزی ایران را تشکیل میداد. ملی شدن و تحریم بریتانیا این منابع پرسود درآمد و ارز خارجی را از بین برد. تا سپتامبر 1951، با صادرات صفر و پرداخت حق امتیاز از شرکت نفت، ایران با بحران تجاری، بحران بودجه دولتی، بحران تراز پرداختها و طرحهای توسعه متوقف مواجه شد.
- منابع:
1.What Really Went Wrong, The West and the failure of democracy in the Middle East by Professor Fawaz A Gerges, 2024, Yale University Press
2.Petroleum and Progress in Iran. Development, and the Cold War by Gregory Brew, 2022, Cambridge University Press