سفرنامه یک روزه به صوفیآباد
رصد در جوار عرفا
چگونه آغاز کردیم؟
قرارمان حوالی ظهر در نزدیکی یکی از میادین بزرگ شهر تهران بود. میدانستم حدود سی همسفر دارم که با بعضیها قبلا به رصدهای دیگری رفته بودیم و بعضیها را برای اولینبار میدیدم. کمکم همه عاشقان طبیعت و آسمان از راه رسیدند و ماشین به سمت جادههای شرق حرکت کرد.از تهران خارج شدیم و به استان سمنان پا گذاشتیم. حدود بیست کیلومتر تا سمنان مانده بود که به ابتدای جاده روستای «صوفیآباد» رسیدیم. هوا گرگ و میش شده بود که پس از پیمودن حدود هفت کیلومتر جاده خاکی به رصدگاه رسیدیم.
هنوز هوا کامل سرد نشده بود و احتمال وجود خزندگان کویری روی خاک زیاد بود. برای همین قبل از مسافران برای بررسی محیط پیاده شدم و با دیدن چند حرکت سریع روی خاک فهمیدم که تا چند ساعتی باید کمی بیشتر احتیاط کنیم. برای همسفرانم گفتم که موجودات کویری اکثرا خونسرد هستند و وقتی شب فرا برسد و هوا سردتر شود به لانههایشان بازمیگردند و تا آن موقع بهتر است کمتر سمت بوتهها بروند، اگر لازم نیست صخرهها و سنگها را تکان ندهند و حتما با کفشها و لباسهایی که کاملا پوشیده هستند در محیط تردد کنند. پس از این توضیحات به سمت رصدگاه صوفیآباد حرکت کردیم.
رصدگاه ما در واقع آرامگاه عارفی بزرگ بهنام «شیخ علاءالدوله سمنانی» بود؛ مرد بزرگی که در قرون هفتم و هشتم زندگی میکرد و در نهایت نزدیک خانقاهی که خود بنا کرده بود به خاک سپرده شد. در زمان حیات عارف، وزیر سلطان محمد خدابنده، پادشاه دوران ایلخانی، در اینجا بنایی رفیع ساخت که متاسفانه بخشهای بسیاری از آن دیگر وجود ندارد و تنها ستونهایی باقی مانده است. در تاریکی هوا مقبره عارف را دیدیم. گذر ستارگان از بالای درختان کهنسال و بنایی که نیمی از آن فرو ریخته بود، بسیار افسانهای بود. با خود به روزگاری فکر کردم که عارفی از میان درگاه این مقبره گذشته و همین آسمانی که حالا بالای سر ماست، بر فراز اندیشههای زیبایش جلوه میکرده است.
غرق در اقیانوس شب
کمی دورتر از مقبره تلسکوپها و دیگر ابزار نجومیمان را مستقر کردیم. به دلیل چالههایی که از سالها پیش به طمع یافتن گنج کنده شده بودند، تصمیم گرفتیم خیلی دور نرویم و بیشتر ابزارها را کنار هم بگذاریم. با اینکه عوارض طبیعی اطرافمان بسیار کم بود اما آلودگی نوری شهرهای دور دست و غبار کویر، کمی از افق را پوشانده بود و برای رصد برخی اجرام باید دقت بیشتری میکردیم.
حالا نیمه شب بود. کویر در سکوتی عجیب به خواب رفته بود و راه شیری در دور دستها پهنه آسمان را دور میزد. دیدن سیارات، چند شهاب، صور فلکی بسیار زیبای تابستانی و اجرام دیگر آسمانی را تا نزدیکی طلوع آفتاب ادامه دادیم.
دم صبح هوا آنقدر سرد شد که تصمیم گرفتیم آماده کردن چای زغالی را زودتر شروع کنیم تا زمانی که افق شرق با نور آفتاب مهربان رنگین شد، با عطر چای تازهدم نظارهگر آن باشیم.
بعد از صرف صبحانه، یک بار دیگر در روشنایی روز تمام محوطه رصدگاه را دیدیم. دوردستهای کویر، آرامگاه و درختانی که در افق به ما خیره شده بودند در روز زیبایی دیگری داشتند. بعد وسایلمان را جمع کردیم و برای بازگشت از سفری دیگر آماده شدیم.
وقتی همه سوار شدند، ابیاتی از شیخ علاءالدوله سمنانی را برایشان خواندم:
صد بنده اگر به طاعت آباد کنی
به زین نبود که خاطری شاد کنی
گر بنده کنی ز لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آزاد کنی
ارسال نظر