داستانهایی برای کودکان استثنایی
همیشه یکی از مهمترین و اصلیترین دغدغههایم نوشتن بود و از جوانی و نوجوانی مینوشتم؛ اما هیچگاه به چاپ نوشتههایم فکر نمیکردم. بعد از اتمام دبیرستان، در دانشگاه تهران در رشته روانشناسی کودکان استثنایی ادامه تحصیل دادم و بعد از فراغت از تحصیل در آموزش و پرورش استثنایی استخدام و مشغول به کار شدم. در دوران کار معلمی نیز همچنان داستانهای کوتاه و پراکنده مینوشتم که چندتایی هم در نشریات محلی و روزنامههای آن زمان چاپ شد.
مجموعه داستانهای کتاب خانم بلندگو را طی بیست و دوسال نوشتم. البته نه به شکل کنونی، بلکه بهصورت طرح کلی داستانهای چند خطی از اتفاقاتی که هر روز در محل کارم رخ میداد. گروهی دوستِ نویسنده و شاعر داشتم که هر دو هفته یکبار در منزل یکی از آنها جمع میشدیم و مراسم شعر و داستانخوانی و نقد و بررسی کتاب داشتیم. از همانجا بود که به تشویق دوستانم تصمیم به چاپ داستانهایی که در گروه میخواندم، گرفتم. داستانهایی را که طی بیست و دو سال نوشته بودم در طول یک ماه سروسامان دادم و پرداخت کردم و خیز برداشتم برای چاپ و نشر آنها. هنگام نوشتن به هیچ قشر مخاطب و گروه سنی خاصی فکر نمیکردم، فقط و فقط نفس نوشتن و خوانده شدن برایم مهم بود.مراحل چاپ و تصویرگری کتاب سه سال طول کشید، اما بالاخره باعنوان «خاطرات خانم بلندگو» برای گروه سنی کودک و نوجوان چاپ شد. از آنجا که کار جدیدی در زمینه آموزش و پرورش کودکان استثنایی به حساب میآمد، در جشنواره کتابهای برتر، بهعنوان رمان برگزیده نوجوانان انتخاب شد و به جشنواره بینالمللی فرانکفورت نیز راه یافت.کتاب خانم بلندگو گرچه مهر گروه سنی کودک و نوجوان بر پیشانیاش خورد، اما کتابی است که بزرگسالان هم آن را خوانده و از آن لذت بردهاند و چه لذتی بالاتر از این برای یک نویسنده که فراتر از همه لذایذ مادی جهان است.
ارسال نظر