«دنیایاقتصاد» فرهنگ استراتژیک سیاه و سفید ایرانیها را آسیبشناسی کرد
سیاست خارجی در تله عشق و نفرت
چرا ایرانیها چه در سطح مردم و افکار عمومی و چه در سطح تصمیمگیری درخصوص مسائل مرتبط با سیاست خارجی احساسی برخورد میکنند؟ یعنی روابط با کشورها و دولتهای دیگر را مانند روابط بین انسانها تعریف کرده؛ یا بهشدت عاشق و دلبسته کشوری میشوند یا از آن نفرت مییابند. این سادهانگاری در ارتباط با مقوله سیاست خارجی در حوزه تصمیمگیری و حوزه افکار عمومی در برخی موارد نمود بیشتری داشته است که از جمله میتوان به رابطه با چین اشاره کرد.
در زمانی که بحث امضای برنامه همکاری جامع ۲۵ساله ایران و چین رسانهای شد، هم درمیان افکار عمومی و هم درمیان حاکمیت دو نگاه نسبت به این تفاهمنامه وجود داشت؛ عدهای معتقد بودند که با این اقدام کشور را به چین فروخته و تبدیل به مستعمره چین شدهایم و عدهای دیگر نیز بر این باور بودند اکنون تهران و پکن به متحدانی تبدیل شدهاند که تا مادامالعمر هیچ چیز نمیتواند اتحاد بین آنها را برهم زند.
درواقع اقداماتی همچون همکاریهای چین با ایران در زمان تحریمها و خرید نفت از ایران باعث شد تا آن دستهای که حامی چین هستند بگویند چون پکن با وجود تحریمهای آمریکا از ایران نفت خرید لذا یار غار ما خواهد بود و تا ابد با ما همکاری خواهد کرد، لذا هر دو گروه دچار نوعی سادهبینی و خلط احساس با مسائل پیچیده در روابط بینالملل شدهاند.
این مساله که مردم و تصمیمسازان، سیاست خارجی را از چه روزنه و منظری نگاه میکنند، از یک طرف به تاریخ کشور مربوط میشود، لذا این نگاه احساسی مختص به دوره کنونی نیست، بلکه ریشه تاریخی دارد. یعنی در دوره قاجار که ایران در جنگ از روسیه شکست خورد و بخشهایی از ایران نیز به قلمرو امپراتوری روسیه الصاق شد برای ایرانیها یک نقطهعطف تاریخی بود، زیرا با توجه به اتفاقهایی که رخداد ایران دیگر قدرت سابق را نداشت و همین امر نوعی احساس تحقیرشدگی را برای ایرانیان بهدنبال داشت که تا به امروز نیز آثار آن در رفتار و واکنشهای مردم و تصمیمسازان دیده میشود.
همچنین در ریشهیابی این واکنش ایرانیها به مسائل سیاست خارجه، میتوان به نداشتن اعتمادبهنفس کافی اشاره کرد که محصول این امر همین میشود که ایران حس میکند باید در پیوند با یک بازیگر خارجی بزرگ باشد تا حس امنیت ایجاد شود.
در دورههای مختلف قبل از انقلاب نیز بارها شاهد بودیم که تصمیمسازان ایرانی روی کشورهای مختلف از شرق و غرب سرمایهگذاری کردند و این ادراک را داشتند که آن کشورها تا هر زمان بخواهند آنها را همراهی خواهند کرد، اما تاریخ نشان داد که اینطور نبوده و نخواهد بود. کشورها بر اساس منافع ملی شان تصمیم میگیرند و پیش میروند و روابط خارجی را بر اساس احساس تعریف نمیکنند، اما این نگرش در ایران به دلیل ریشههای تاریخی گفته شده، احساسی شدهاست، یعنی در داخل کشور، ما مسائل مرتبط با سیاست خارجی را سیاه و سفید و صفر و صد میبینیم؛ یعنی یک کشور یا دوست ما است یا دشمن ما.
این نگرش تاحدودی هم ریشههای فرهنگی دارد و به تاریخ فرهنگی و اسطورههای ما بازمیگردد؛ مانند جنگ تباهی با سپیدی یا جنگ حق علیه باطل. نتیجه چنین ادراکی موجب همین واکنشهای احساسی و تاحدودی خارج از واقعیتهای بینالمللی میشود.
از سوی دیگر در دوره پس از انقلاب و بهویژه در سالهای اخیر این نگاه در حال تقویتشدن است که روسیه و چین تا ابد دوست و متحد ایران میمانند؛ این در حالی است که شرایط و تحولات صحنه بینالملل سیال است و ممکن است با یک اتفاق، بسیاری از مسائل تحتتاثیر قرار بگیرد. بهعنوان مثال در یک سالگذشته یکی از متغیرهایی که در روندهای متعددی تاثیرگذار بود جنگ روسیه علیه اوکراین است؛ با این جنگ خیلی از اتحادها سست شد و بسیاری از اتحادها شکل گرفت یا محکمتر شد، بنابراین این انگاره که کشوری تا ابد یا تا سالهای طولانی میتواند دوست ما باقیبماند درست نیست و این شرایط و تامین منافع است که روابط کشورها را تعیین میکند. همچنین این الگوی احساسی و عاطفی باعث میشود که ما در یک مقطع خاص بر منافع خود چشم ببندیم و برای آنکه یک کشور دوست دلخور نشود روابطمان با کشورهای دیگر را تحتالشعاع قرار دهیم. نمونه آن نیز روابط امروز ایران و روسیه است؛ درحالیکه روسیه درگیر جنگ با اوکراین است و در جبهه مقابل اروپا قرار گرفتهاست، ایران نیز با هدف آنکه مبادا مسکو از روابط تهران و اروپا دلخور شود قدمی در جهت بهبود روابط با این کشورها، برنداشته است.
در عینحال نکته مهم دیگری که حداقل سیاستمداران نباید نسبت به آن غافل باشند این است که رفتار، موقعیت و تنوع در سبد سیاست خارجی ما در نگرش دوستان و متحدانمان به چگونگی رفتار با ما تاثیر میگذارد. البته این مساله مختص ایران نیست و در عرصه روابط بینالملل این فاکتور برای همه کشورها اهمیت دارد، اما در مورد خاص ایران اگر ما ابزارهای مختلفی در اختیار داشته باشیم و روابط خارجیمان را محدود به چند کشور نکنیم بر نگاه طرف غربی و حتی شرقی به روابط با ایران بسیار تاثیرگذار است. درواقع آنچه که کیفیت رابطه را مشخص میکند نوع نگرش، بینش و قدرت ما است و نه طرف مقابل. اگر امروز ما با قطبهای مختلف در شرق و غرب روابط حسنه داشتیم قیمت ما در روابط بینالملل و نظام منطقهای افزون میشد و کشورها برای ارتباط با ایران از هم سبقت میگرفتند، یعنی اگر منافع ما با منافع قدرتهای بزرگ درهمتنیده شود، آنگاه نمیتوانند بهراحتی ایران را کنار بگذارند و ایران نیز به یک بازیگر مهم تبدیل میشود، اما سوال این گزارش این نیست که چرا ایران نمیتواند بهدرستی از فرصتها استفاده کند بلکه این است که چرا با سفر شیجین پینگ، رئیسجمهور چین به عربستان و امضای قراردادهای کلان با این کشور بهیکباره احساسات مردم و تصمیمگیران دچار خدشه میشود؟
آیا در فضای روابط بینالملل اصلا احساسات جایی دارد یا این منافع است که مسیرها و روندها را تعیین میکند؟
امروز با توجه به سطحینگری و نگاه احساسی ایرانیها به مسائل، با سفر شی به ریاض، هم افکار عمومی و مخالفان یعنی اپوزیسیون و هم حکومت دچار بحران تئوریک شدهاند، یعنی تئوری و ابزار نظری در دست ندارند که بر اساس آن این سفر را تحلیل کنند و به این پرسشها پاسخ دهند که اگر ایران به قول اپوزیسیون خود را در اختیار چین قرار داده بود پس رفتار کنونی چگونه قابل تحلیل است؟ یا اگر چین متحد مادام العمر راهبردی ما است، این قراردادها با ریاض و آن اظهارنظرها چه مفهومی دارد؟
باید توجه داشت که یکی از هنجارهای داخلی موثر بر سیاست خارجی کشورها، فرهنگ راهبردی است که به نقش هر بازیگر در عرصه روابط بینالملل شکل میدهد؛ در واقع هنجارهای متفاوت در فرهنگ راهبردی دولتها موجب میشود تا ادراک متفاوتی از واقعیتهای مشابه داشته باشند. بر این اساس، هنجارهای شکلدهنده به فرهنگ راهبردی نخبگان سیاسی ایران بر رفتار سیاست خارجی آن موثرند. لکن مساله این است که رفتار سیاست خارجی جمهوریاسلامی ایران چگونه از فرهنگ راهبردی متاثر میشود؟ و چرا هم حوزه عمومی یعنی مردم عادی و هم حاکمیت و اپوزیسیون چنین فرهنگ استراتژیکی در رابطه با سیاست خارجی دارند؟
دکتر رحمن قهرمانپور، پژوهشگر ارشد مسائل سیاست خارجی در پاسخ به روزنامه «دنیایاقتصاد» درباره این نگاه احساسی به مسائل سیاست خارجی گفت: « ما یک پدیده کلی در کشورهای مختلف داریم بهنام استثناگرایی فرهنگی؛ یعنی خیلی از کشورها در روند تعریف روند هویت خود میگویند ما یک ملت استثنایی هستیم و لازم است در دنیا نیز جایگاه استثنایی داشته باشیم. در آمریکا نیز استثناگرایی فرهنگی دیده میشود و در همه اسناد استراتژی امنیت ملی آمریکا در ابتدا گفته میشود ارزشهای آمریکایی، ارزشهای برتر در جهان هستند.»
به گفته قهرمانپور این استثناگرایی بهویژه در کشورهایی که سابقه تمدنی طولانی دارند مانند مصر، ایران و چین بیشتر دیده میشود.
وی توضیح داد: « درواقع چون این کشورها در طول تاریخ کشورهای بزرگی بودهاند پذیرش اینکه اکنون موقعیتشان افول کرده برایشان سخت است. شکل واضح این مساله در مصر دیده میشود؛ این کشور اکنون در دنیا خیلی جایگاهی ندارد اما در داخل این کشور وقتی میخواهند صحبت کنند از پیشرفتهای این کشور سخن میگویند.»
قهرمانپور همچنین تاکید کرد: «در افکار عمومی این گرایش وجود دارد و حاکمیت از آن برای تثبیت موقعیت خود و برای روایت موقعیت و تقویت جایگاه خود در جامعه استفاده میکند.»
این پژوهشگر با اشاره به اینکه نکته دوم به نوع تعاملات با جهان بازمیگردد، ادامه داد: «هرچه میزان تعاملات مردم یک کشور با جهان کمتر باشد، بهتبع آن شناختشان از جهان کمتر است. بهعنوان مثال خیلیها در ایران نگاهشان به کشورهای عربی، نگاه بهروزی نیست و هنوز نپذیرفتهاند که امارات و قطر متحول شدهاند و حتی پیشرفتهای آنها را نیز بعضا انکار میکنند.»
قهرمانپور در ادامه گفت که مساله سوم باز به یک پدیده فراگیر بازمیگردد مبنیبر اینکه سیاست خارجی عموما پیچیده است و مردم عادی وقت، توان و حوصله پرداختن به این پیچیدگیها را ندارند، بهطوریکه بر اساس نظرسنجیها، ۹۰درصد مردم آلمان که اهل مطالعه هستند و حتی با دنیا ارتباط دارند، از مسائل سیاست خارجی سردر نمیآورند و علاقهای هم ندارند. در آمریکا هم همینطور است بهگونهای که در سال۲۰۰۳ وقتی آمریکا به عراق حمله کرد بخشی از مردم آمریکا فکر میکردند عراق شهری در استرالیا است!
وی افزود: «آن ۵درصد باقیمانده نیز بهصورت تخصصی مسائل مرتبط به سیاست خارجی را پیگیری نمیکنند زیرا انواع نظامهای سیاسی و انتخاباتی در کشورهای مختلف وجود دارد که پیچیدگیهای خاص خود را دارند.»
به گفته این پژوهشگر، مردم معمولی از میانبرهای شناختی استفاده میکنند و به سادهترین شکل ممکن میخواهند پیچیدگیهای سیاست خارجی را درک کنند.
قهرمانپور درباره دلیل چهارمی که میتوان در مورد ایران ذکر کرد، بیان کرد: «جریانهای سیاسی و کنشگران سیاسی ما عموما سواد سیاست خارجی و آگاهیشان نسبت به سیاست خارجی کم است، یعنی عموما شناخت و علاقه آنچنانی به سیاست خارجی ندارند، لذا این قشر فعال سیاسی که معمولا در رسانه و عرصه عمومی حرف میزنند عمدتا متمرکز بر تحولات داخلی هستند و سیاست خارجی را نیز از زاویه رقابتهای سیاسی داخلی میبینند، در نتیجه سیاست خارجی گرفتار رقابتهای سیاسی و جناحی داخلی میشود، بنابراین این نگاه قطبی در ایران فقط در مورد چین نیست بلکه در مورد آمریکا، روسیه، ترکیه و بسیاری کشورهای دیگر نیز این نگاه وجود دارد.»
پژوهشگر مسائل سیاسی به پدیدهای بهنام سلبریتی سیاسی نیز اشاره کرد که به این دوقطبی در بین افکار عمومی دامن میزند؛ قهرمانپور توضیح داد: «سلبریتیهای سیاسی، تحلیلگر نیستند بلکه از طریق سیاست میخواهند معروف و مشهور شوند و سعی دارند بهجای آگاهیبخشی سیاسی، پیش ذهنیتهای عمومی مردم را تقویت کنند و از آن طریق مخاطب پیدا کنند که خود باعث تقویت دوقطبی میشود.»
وی تاکید کرد این در حالی است که روشنفکر کسی است که آگاهی سیاسی بدهد اما این سلبریتیها باورهای نادرستی که در افکار عمومی وجود دارد را تایید میکنند و به دو قطبی موجود در جامعه دامن میزنند.
قهرمانپور تاکید کرد: «وقتی فضا هیجانی میشود نمیتوان از عقلانیت در سیاست خارجی حرف زد و افراد برای دیدهشدن حرفی میزنند که واقعیت ندارد.»
در نهایت این پژوهشگر با بازگشت به تاریخ از سوی سیاستمداران اشاره کرد و گفت: «در نظریه شهودی تصمیمگیری، رهبران یک کشور در تصمیمگیریهای سیاسی مهمترین دغدغهشان در این تصمیمگیریها بازگشت به تاریخ است همچنانکه در ایران بارها به معاهده ترکمانچای اشاره شدهاست.» وی تاکید کرد؛ در شرایطی که دستاندرکاران هم استنثناگرا هستند، هم شناخت درستی ندارند و هم میخواهند با افکار عمومی همراه شوند، نمیتوان از آنها انتظار داشت در موقعیتهایی مثل موقعیت اخیر در مواجهه با چین درست رفتار یا اظهارنظر کنند.