جهان برای همه
نخست، تضعیف معادله غرب که با خروج نیروهای نظامی آمریکا از منطقه غرب آسیا و واگذاری میدان سیاست و امنیت به قدرتهای منطقهای برای نخستین بار بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. خلأحضور فعال قدرتهای بزرگ همزمان میدانهای رقابت و همکاری را برای کنشگران منطقهای فراهم میکند. اما این کنشگران همچون ایران و عربستان سعودی و ترکیه بنا به مصلحت و منافع بیشتر گرایش به همکاری و متنوعسازی روابط همزمان با دنیای غربی و دنیای غیرغربی دارند. نمونه آن، اتخاذ الگوی جدید سیاست خارجی عربستان سعودی در تقویت همکاریهای منطقهای بهویژه با ایران است.دوم، جنگ اوکراین که نوعی پلورالیسم در مواجهه با سیاست جهانی ایجاد و مفهوم «جهان غیرغربی» (به اصطلاح غربیها «جهان جنوب» و از نگاه روسها «جهان اکثریت») را وارد عرصه روابط بینالملل کرده است. در این جنگ، قدرتهای منطقهای مانند ایران، ترکیه و عربستان سعودی، هند، برزیل و.... از انفعال سنتی در مواجهه با مسائل جهانی خارج و نقشهای مستقل، متعادل و متناسب با ظرفیتهای قدرت ملی خود را دنبال میکنند. آنها از یکسو، مخالف جنگ روسیه در اوکراین هستند و آن را محکوم میکنند، چون اعتقاد به اجرای حقوق بینالملل بهطور برابر برای همه ملتها دارند. از سوی دیگر خواهان پیروزی غرب و ناتو در این منازعه نیستند، چون احساس میکنند معادله غرب در سلطه بر سیاست جهانی بیش از حد جلو رفته است.سوم، ایفای نقش سیاسی چین در عرصه رقابتهای ژئوپلیتیک منطقهای و جهانی است. بر مبنای نظریه سیکل قدرت، گسترش حجم اقتصاد یک کشور نیازمند پشتیبانی از طریق ایفای نقش فعال سیاسی است. چین از فرصت دو تحول ژئوپلیتیک فوق استفاده کرده و با ایفای نقش میانجیگرانه در بهبود روابط ایران و سعودی جایگاه جهانی خود را با تقویت روابط با این دو قدرت منطقهای تحکیم بخشید. کاری که روسیه به دلیل ظرفیت کم اقتصادی قادر به انجام آن نبود. اما بیشک چین از تمامی ظرفیتهای موجود خود برای جلوگیری از شکست روسیه در جنگ اوکراین و با ناتو در جهت تامین منافع استراتژیک خود استفاده خواهد کرد. از دیدگاه چین، غرب و ناتو بیش از حد بر سیاست جهانی سلطه دارند. بر همین مبنا، چین با ارائه الگوی «ابتکار امنیت جهانی»، رویکرد سیاست خارجی خود را متمرکز بر ادغام فعالیتهای اقتصادی و نقشهای ژئوپلیتیک با هدف ایجاد تعادل در سیاست جهانی از طریق مشارکت فعال با دنیای غیرغربی و قدرتهای منطقهای کرده است.
بر این مبنا، اکنون با دو جهان روبهرو هستیم: جهان غربی و جهان غیرغربی که همزمان در خط رقابت و همکاری تکنولوژیک و ژئوپلیتیک قرار دارند. دراین مواجهه، قدرتهای جهانی عمدتا در بلوکهای شرق (چین و روسیه) و غرب (آمریکا و سه قدرت اروپایی) خواهان جذب قدرتهای منطقهای در بلوکهای خود برای تقویت جایگاه جهانی خود هستند.
در روند جذب حمایت قدرتهای منطقهای جالب اینکه معادله غرب مانند دوران جنگ سرد در پی تقویت ائتلافهای سیاسی-نظامی برای حفظ سلطه سنتی خود بر سیاست منطقهای و جهانی و در مقابل معادله شرق در پی تقویت ائتلافهای توسعهای و اقتصادی برای تضعیف مهمترین ابزارهای سلطه معادله غرب در نظام جهانی یعنی جنگ، تحریم و مکانیزم مالی (سلطه دلار در تبادلات تجاری) است.به واقع، گذار به نظم نوین خود حاصل افزایش توان و ظرفیتهای سیاسی-اقتصادی و نظامی قدرتهای نوظهور منطقهای و جهانی غیرغربی از یکسو و نارساییهای معادله غرب در مدیریت سیاست جهانی از سوی دیگر است. دستیابی قدرتهای نوظهور به تکنولوژیهای مستقل و قدرت بازدارندگی و ادغام آنها با عنصر جغرافیا، یک برتری نسبی در ایجاد زنجیره منطقهای انتقال کالاها و بهرهبرداری از عنصر ژئوپلیتیک برای تولید ثروت و امنیت در محیط منطقهای آنها فراهم کرده است. به عنوان نمونه، ترکیب و ادغام کریدورهای جدید شمالی-جنوبی (روسیه، جمهوریآذربایجان-ایران-هند) و شرقی-غربی (جاده جدید ابریشم چینی) یک تحول برجسته توسعهای و ژئواستراتژیک در شکلگیری یک محور ژئوپلیتیک آسیایی در خارج از جهان غربی است. با کنترل و تقویت «زنجیره انتقال منطقهای کالاها»، این محور قادر است منطقه بسته سرزمینی اوراسیا را به مناطق جنوبی خلیج فارس و اقیانوس هند و در حاشیه آنها به مناطق شرق و غرب مدیترانه (شامات و شمال آفریقا به ترتیب) متصل کند.
نظریههای سنتی ژئوپلیتیک در روابط بینالملل، همچون تسلط بر «هارتلند» (یعنی همین مناطق اوراسیا و حاشیههای آن) مساوی است با تسلط بر جهان، در هندسه معادلات جهانی جان دوبارهای میگیرند.همزمان نارساییهای غرب در مدیریت سیاست جهانی و منطقهای نقش برجستهای در تضعیف موقعیت این بلوک قدرت داشته است. اکنون بحث غالب مفهومی و موضوعی در بسیاری از کنفرانسهای بینالمللی بر محور چگونگی مواجهه با جهانیزدایی و غربزدایی است. سازه فکری غرب سعی در القای این بحث دارد که ایدئولوژی لیبرال-دموکراسی غربی در ماهیت انعطافپذیر است و همچون گذشته راهی برای سازگاری، حفظ و برتری جایگاه خود در سیاست جهانی پیدا میکند. به عنوان نمونه، غرب با طرح جریان «استعمار زدایی» در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ در مسیر یکدست کردن جهان بر آمد، چون باور عمومی این بود که نیروهای ملی برآمده از خیزشهای ملی و مردمی در نهایت به سمت غرب گرایش مییابند.
از این طریق غرب تلاش کرد تا تضادهای موجود در مارکسیست و نظام کمونیسم را به سود خود رقم بزند. در این روند غرب موفق شد با بهرهبرداری از نارساییهای سیاسی و اقتصادی نظام سوسیالیستی شوروی در جنگ سرد پیروز شود و به اصطلاح «جهانی شدن لیبرال-دموکراسی» را به جریان بیندازد و بر سیاست جهانی سلطه مطلق یابد.اما برخلاف سازه فکری و غالب غربی، جهانی شدن منجر به تولید ثروت و افزایش امنیت بهطور برابر برای همه نشد و به جای آن به رشد ملیگرایی و اتکا به خود و بیاعتمادی فزاینده به اصول و اهداف غرب درجهان غیرغربی منجر شد. به واقع، استفاده بیش از حد معادله غرب از ابزارهای جنگ و تحریم بهویژه توسط آمریکاییها، استانداردهای دوگانه در مدیریت مسائل جهانی و مهمتر از همه نفی هدفمند چندجانبهگرایی در مدیریت سیاست جهانی، همگی به شورش سیاسی دنیای غیرغربی علیه دنیای غربی منجر شده است. تبعیض هستهای و حقوق بشری به نفع اسرائیل و به بهای منافع ایرانیها و فلسطینیها فقط دو نمونه از استاندارد دوگانه غرب هستند. تحریم روسیه بدون مشورت با جهان غیرغربی، امنیت غذایی، امنیت انرژی، امنیت هستهای، امنیت زیست محیطی و بهطور کلی امنیت بشری را در جهان به خطر انداخته است.نظم نوین خواهان روابط متعادل در عرصههای سیاسی و اقتصادی در یک جهان برابر یا به عبارتی متکی بر مفهوم «جهان برای همه» است. این نظم الزاما ضد غربی نیست، اتفاقا جهان غیرغربی به روابط متوازن با معادله غرب برای ایجاد تعادل در روابط با شرق به لحاظ توسعهای و اقتصادی و همزمان نشانهای از منزوی نبودن نیاز دارد. اما این واقعیت را نباید نادیده گرفت که دنیای غیرغربی از نارساییهای غرب در هدایت سیاستهای منطقهای و جهانی به ستوه آمده و خواهان ایفای سهم خود در معادلات تولید ثروت و امنیت در جهان است. بیشک، در منازعه میان قدرتهای بزرگ، قدرتهای منطقهای محل تنفسی پیدا میکنند تا ضمن ابراز وجود و ایفای نقش در سیاست جهانی و محیط ژئوپلیتیک خود، به همکاریها و تعاملات خود سروسامان جدیتری بدهند. به این لحاظ، معادله غرب یا شرق برای حفظ و تقویت جایگاه خود در سیاست جهانی باید تن به مشارکت و همکاری با قدرتهای منطقهای بدهند و بالاتر از همه فلسفه سیاسی و مفهومی خود از حکمرانی بینالمللی را به سمت «جهان برای همه» سوق دهند.