چگونه میتوان در یک جهان چندهمسویی موفق شد؟
فرمول همکاری با رقبا و دشمنان
«آنه ماری اسلاوتر» مدیر سابق برنامهریزی سیاست در وزارت امور خارجه ایالات متحده ۳۰ اکتبر در فارنافرز نوشت: دیدگاه کلینتون از جهان «چند شراکتی» به دنبال تعادل متفاوتی بین الزامات رقابت و همکاری بود، به همان اندازه که دغدغههای سنتی امنیت ملی بر مسائل توسعه متمرکز بود، این زمینه فراتر از دولتها قصد داشت تا فرصتی برای بازیگران غیردولتی و افراد ایجاد کند تا در راهحلها مشارکت کنند. ۱۵ سال بعد، حتی در یک زمینه جهانی بسیار متفاوت، این دیدگاه راهی به جلو به ایالات متحده ارائه میدهد.
دولت بایدن در حال ساختن نسخه خاص خود از دنیای چندشراکتی است. اتحادهای سنتی مانند ناتو را احیا و گسترش داده و مجموعهای از مشارکتهای دیپلماتیک و امنیتی جدید را تقویت و ایجاد کرده است. آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه، در فارن افرز شبکهای از «شرکای صلح» را توصیف کرد که نتیجه یک استراتژی دیپلماتیک فشرده برای حفاظت از منافع ایالات متحده در خارج از کشور و در عین حال بازسازی رقابت در داخل است.
این مشارکتها مهم و ارزشمند هستند. با این حال، استراتژی بایدن به طور کلی در جهت رقابت ژئوپلیتیک بر سر همکاری جهانی بسیار متمایل شده است، حتی اگر در تلاش باشد هر دو را به یکباره انجام دهد. برای ایجاد توازن مناسب، دولت بعدی باید با طیف وسیعتری از بازیگران جهانی مشارکت کند و این مشارکتها را بیشتر بر تهدیدات وجودی جهانی متمرکز کند و دنیای غیرمتمرکزتر و آشفتهتر را بپذیرد که بر رهبری از جوانب مختلف استقبال میکند.
این یک نسخه از دنیای چندشراکتی است. دولت هریس احتمالا آن را دنبال خواهد کرد. در مقابل، دولت ترامپ احتمالا فقط بر اساس مبادلات خاص وارد مشارکت خواهد شد و همکاری در مورد تهدیدهای جهانی مانند تغییرات آب و هوا را رد خواهد کرد. حتی چنین رویکردی میتواند به ایالات متحده اجازه دهد تا فضایی را برای دوستان و متحدان خود ایجاد کند تا در راستای منافع ملی و منافع عمومی گستردهتر گام بردارند. واشنگتن نیازی ندارد تا هر ابتکاری را برای تسهیل تغییری که میخواهد در جهان ببیند رهبری کند.
چشمانداز کلینتون از جهان چندمشارکتی بسیار فراتر از دولتها بوده است. هر «ملت، گروه یا شهروندی» میتواند ادعای «جایگاهی بر سر میز» داشته باشد، در صورتی که مایل باشد «سهمی منصفانه از مسوولیت» را به دوش بکشد. در مقابل، در دوران دونالد ترامپ و جو بایدن، دیپلماسی ایالات متحده عمدتا دولتگرا باقی مانده است. شبکه مشارکتهای تقویت شده واشنگتن در دوران بایدن، مانند مشارکتهای امنیتی هند و اقیانوس آرام معروف به Quad و AUKUS، با دولتهای دیگر است. دولت بایدن مخالف تعامل با بازیگران دیگر نیست. این سازمان با ائتلاف گستردهای از مشاغل و گروههای جامعه مدنی در کنار دولتها و سازمانهای بینالمللی برای ساخت و توزیع واکسن کووید-۱۹ در سراسر جهان در سال ۲۰۲۱ کار کرد. اما دولتها همچنان در اولویت هستند. برای بهرهمندی از مزایای واقعی جهان چندشراکتی، ایالات متحده باید دیپلماسی خود را فراتر از دولتها گسترش دهد.
هدایت، نه رهبری
بر اساس استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۲، «چالشهای استراتژیک» پیش روی ایالات متحده در دو سطح قرار میگیرند: رقابت بین «قدرتهای بزرگ» برای شکل دادن به نظم جهانی بعدی و رویارویی با «چالشهای مشترکی که از مرزها عبور میکنند»، از جمله «تغییر آب و هوا، ناامنی غذایی، بیماریهای واگیر، تروریسم، کمبود انرژی، و تورم.» اولی را میتوان تهدیدات ژئوپلیتیک و دومی را تهدیدات جهانی نامید.
در اقدامی تاریخی، استراتژی امنیت ملی تاکید کرده که تهدیدات جهانی «در هسته اصلی امنیت ملی و بینالمللی» قرار دارند و بنابراین سزاوار توجهی هستند که چالشهای ژئوپلیتیک از آن برخوردارند. با این حال، در عمل، اجرای استراتژی که سعی میکند به طور همزمان بررقابت با دشمنان و همکاری با کشورها در چالشهای جهانی تمرکز کند، دشوار بوده است. از زمان تهاجم روسیه به اوکراین در فوریه ۲۰۲۲، جهان در یک بحران ژئوپلیتیک فزاینده قرار داشته است، بحرانی که با گسترش جنگ در خاورمیانه و جنگ داخلی وحشتناک در سودان عمیق تر شده است. تنشها و تقسیمبندیهای ژئوپلیتیک میتواند مانع رویکرد جمعی مورد نیاز برای مقابله با مشکلات جهانی شود. آنها همچنین یک مانع لجستیک ایجاد میکنند: برای مقامات امنیت ملی، فوریت جنگ اغلب همه مسائل دیگر را کنار میگذارد.
اینجا جایی است که واشنگتن باید فراتر از دیپلماسی دولتی نگاه کند و در مورد رهبری ایالات متحده متفاوت فکر کند. تهدیدهای جهانی نیازمند مشارکت جهانی هستند، درست مانند تهدیدهای ژئوپلیتیک، اما در میان ائتلافهای گستردهتر و موثرتر با بازیگران جهانی. اما به طور بحرانی، دولت ایالاتمتحده نیازی به اجرای این مشارکتها نداشته است. به عنوان مثال، انرژی پایدار برای همه، در ابتدا توسط بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۱ مطرح شد. سپس به عنوان یک سازمان مستقل با مدیرعامل و هیات مدیره در سال ۲۰۱۶ بازسازی شد.
یک دولت جدید میتواند این رویکرد را برای هر یک از اهداف توسعه پایدار سازمان ملل اعمال کند. کاخ سفید میتواند ادارات مربوطه را موظف کند تا با بازیگران دولتی و غیردولتی همکاری کنند تا بر اساس مشارکتهای موجود اطمینان حاصل کنند که مقیاس و منابع لازم برای پیشرفت قابل اندازهگیری به سوی اهداف خاص را دارند. ایالات متحده ممکن است هنوز نیاز به منصوب کردن فرستادگان دیپلماتیک ویژه مانند جانکری، وزیر امور خارجه پیشین برای رسیدگی به مذاکرات بین ایالتی داشته باشد، اما بسیاری از مهمترین کارها در پشت پرده اتفاق میافتد. واشنگتن نیازی به رهبری ندارد، بلکه فقط به ترسیم راه نیاز دارد.
جهان باز به جای جوامع باز
پس از اینکه بایدن در سال ۲۰۲۱ وارد دفتر بیضی شکل شد، ابتدا ائتلاف جهانی از دموکراسیها در مقابل خودکامگیها را در نظر گرفت. او میخواست شرکای خود را بر اساس ایدئولوژی داخلی خود انتخاب کند. این رویکرد زمانی با مشکل مواجه شد که هم در تعریف دقیق اینکه کدام کشورها واجد شرایط دموکراسی هستند و هم اینکه با کدام کشورهای غیردموکراتیک مانند عربستان سعودی نیاز به همکاری در رقابت با چین هست، دچار مشکل شد.
نتیجه یک تغییر آرام از تاکید بر جوامع باز به تلاش برای آنچه استراتژیستها آن را «دنیای باز» مینامند، بوده است. یک جهان باز ممکن است همیشه دموکراتیک نباشد، اما دنیایی بدون حوزههای منافع قدرتهای بزرگ است، دنیایی که در آن، به قول بلینکن، «کشورها در انتخاب راهها و شرکای خود آزادند.»
هدف یک جهان باز با جهان «چند همسویی» مشترک است، راهی که بسیاری از شرکای ایالات متحده آن را انتخاب میکنند. به عنوان مثال، هند گفته است که «چند همسویی» است تا «غیر متعهد»، همانطور که در دوران جنگ سرد بود. این کشور با استرالیا، ژاپن و ایالات متحده به عنوان عضو چهارگانه همکاری نزدیک دارد، اما همچنین مقادیر زیادی نفت از روسیه خریداری میکند و روابط خود را با کشورها کاملا بر اساس منافع حفظ میکند.
بسیاری از کشورهای آسیا، آفریقا و آمریکا همین احساس را دارند. آنها از انتخاب بین ایالات متحده و چین، یا بین غرب و روسیه امتناع میورزند، در عوض وارد روابط و ایجاد شراکت بر اساس منافع ملی خود میشوند. آنچه در مورد کشورها صادق است در مورد دیگر بازیگران جهانی نیز صادق است. به عنوان مثال، رهبران تجاری و گروههای مدنی که برای مبارزه با تغییرات آب و هوایی کار میکنند، برای دستیابی به اهداف خود به اندازهای که لازم است روابط برقرار میکنند، حتی زمانی که شرکای آنها ممکن است با یکدیگر در تضاد باشند.
این چندجانبه گرایی میتواند به نفع ایالات متحده باشد. نفوذ مستلزم ارتباط است: روابط و کانالهای ارتباطی که از طریق آنها میتوان متقاعدسازی و فشار را اعمال کرد. در سال ۲۰۱۴، زمانی که چین ابتکار عمل خود را برای ایجاد بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی آغاز کرد، دولت اوباما از پیوستن به آن امتناع کرد و سعی کرد متحدان و دوستان خود را نیز متقاعد کند که خارج از این بانک باقی بمانند. اما در سال ۲۰۱۵، بریتانیا رتبهها را شکست. به زودی بسیاری از کشورهای اروپایی و آسیایی دیگر که نزدیک به ایالات متحده بودند نیز به این بانک پیوستند. با این حال، شبکه روابط حاصله به جای اینکه برای واشنگتن متضرر باشد، ایالاتمتحده را قادر ساخت تا از طریق دوستان خود برای شکل دادن به قوانین، هنجارها و شیوههای بانک همکاری کند. همان کشورهایی که برای دستیابی به منافع ملی خود بر چندجانبه بودن اصرار دارند، احتمالا شرکای قاطعتری خواهند بود و خواهان برابری در روابط خود خواهند بود. در حال حاضر، واشنگتن ممکن است آن را ناامیدکننده ببیند. اما در بلندمدت، اگر شرکای ایالات متحده برنامههای خود را تعیین کنند و ابتکارات منطقهای و بینالمللی را انجام دهند، مستقلتر و بیشتر قادر خواهند بود در برابر اجبار قدرتهای خارجی مقاومت کنند و همزمان قادر به حمایت بیشتر از یک جهان باز خواهند بود.
استراتژی برای بقا
یک استراتژی امنیت ملی که به ایجاد یک جهان چندشراکتی اختصاص داده شده است، همچنان فضای زیادی را برای ایالات متحده برای رهبری در صحنه جهانی باقی خواهد گذاشت. علاوه بر این، پذیرفتن مشارکتهای چندبخشی، با توجه به استقلال و انرژی موسسات مدنی، شرکتی، بشردوستانه، فناوری، علمی و آموزشی آمریکا، به جوامع باز مانند ایالات متحده، در رقابت ژئوپلیتیک راه پیدا میکند. اکثر این سازمانها در حال حاضر به نوعی در شبکههای جهانی تعبیه شدهاند.
عناصر این استراتژی هم برای چپ ضد امپریالیست و هم برای راست «اول آمریکا» جذاب خواهد بود. دولت دوم ترامپ هرگز با مشارکت، رهبری نخواهد کرد. با این حال، یک اصل اصلی ترامپیسم این است که ایالات متحده مدتهاست که بسیار بیشتر از آنچه میگیرد، میدهد. مشارکتهای خاص، که بر مبنای مبادلات منعقد میشوند، به عنوان راهی برای اجازه دادن به واشنگتن برای تقسیم مسوولیتها در نظر گرفته میشوند.
برای معاون رئیسجمهور کامالا هریس و حامیان او که به رهبری جهانی ایالات متحده اعتقاد دارند، نیاز به تغییر در نحوه توزیع مسوولیتها و منابع را ضروری میکند. در این روند مشارکتها میتواند به معنای فرصتهایی برای تنظیم مجدد روابط با کشورها، مردم، مشاغل و سازمانها در سراسر جهان باشد. دولت هریس احتمالا بر مشارکتهایی که بایدن تجدید کرده، استوار میماند، اما زمان بیشتری را برای مقابله با تهدیدات جهانی مانند تغییرات آب و هوا و بیماریهای عفونی اختصاص میدهد.
تحلیلگران پویایی در حال تغییر قرن بیست و یکم مبتنی بر ظهور نظم چند قطبی را میبینند، اما این چارچوبی بسیار ساده است. «قطبهای» اصلی لزوما دولتهایی نیستند که مبارزه با تغییرات آبوهوایی یا بیماریهای عفونی را رهبری میکنند. همچنین این اصطلاح نمیتواند بسیاری از بازیگران دیگر را که در صحنه بینالمللی دارای تاثیرگذاری هستند، توضیح دهد. شرکای خود را جایگزین قطبها کنید و قدرت را نه تنها از نظر تولید ناخالص داخلی یا قدرت نظامی، بلکه از نظر عاملیت و توانایی انجام کارها نیز بسنجید. نظم بینالمللی قرن بیست و یکم را باید مجموعهای از بسترها برای همکاری بازیگران دولتی و جهانی در مقابله با چالشهای خاص دانست. جهان چندهمسویی، چشماندازی مبهم از هماهنگی جهانی نیست. پیش شرط لازم برای بقاست.