بخش صد و چهل و یکم
نه «صلح آمریکایی» نه «صلح چینی»
تاثیر روابط هستهای بر روابط نظامی متعارف
اینکه چگونه انواع متفاوت روابط هستهای بر روابط نظامی متعارف تاثیر میگذارد، یک سوژه داغ است. پارادوکس «ثبات- بیثباتی» پاسخی است تئوریک به این سوال. این نظریه در اصل برای بحث در مورد تاثیر بازدارندگی تسلیحات هستهای بر درگیریهای متعارف بهویژه درگیریهای متعارف «کوچک مقیاس» (small-scale conventional conflicts) مورد استفاده قرار میگرفت. این نظریه میگوید که بعید است یک جنگ بزرگ میان دو کشوری رخ دهد که هر دو دارای تسلیحات هستهای هستند؛ با این حال، از آنجا که آنها واهمهای ندارند که این درگیریهای «کوچک مقیاس» به یک بحران هستهای تبدیل شود، احتمال درگیریهای کم شدت (low-intensity conflicts) یا جنگهای نیابتی افزایش مییابد. بر اساس این تئوری، دانشمندان نگران بودند که پس از آنکه شوروی به قابلیت هستهای تلافیجویانه دست یافت، تسلیحات هستهای آمریکا- در مقابل- قابلیت بازداشتن حملات متعارف کوچک مقیاسی که از سوی شوروی شروع شود را از دست میدهد. در واقع، این روند اساسا رابطه میان آمریکا و شوروی طی جنگ سرد را بازتاب میداد. در نتیجه، پارادوکس ثبات- بیثباتی برای توصیف ارتباط میان هند و پاکستان مورد استفاده قرار گرفته است.
مطالعه سال ۲۰۰۹ از سوی «رابرت روشهاوس» (Robert Rauchhaus) نشان داد که وقتی تقارنی میان قوای هستهای دو کشور باشد، طرف غالب (برتر یا مسلط) میل بیشتری دارد تا متوسل به ابزار نظامی شود. احتمال درگیری مسلحانه مستقیم تنها زمانی بهطور چشمگیری کاهش خواهد یافت که هر دو کشور به برابری هستهای دست یافته باشند. برخی دانشمندان تلاش کردهاند تا از این تئوری برای پیشبینی رفتار چین استفاده کنند. برای مثال، «براد گلوسرمان» (Brad Glosserman) مطرح کرده که چین و آمریکا ممکن است در استفاده از زور در مناقشه چین- ژاپن بر سر آنچه چین جزایر دیائو (Diaoyu Islands) و ژاپن جزایر سنکاکو (Senkaku Islands) مینامد تهییج شوند زیرا پکن و واشنگتن هر دو دارای قابلیت «تخریب حتمی متقابل» (mutually assured destruction) هستند.
رقابتهای آمریکا- شوروی و هند- پاکستان «پیش الگویی» (prototype) تئوریک از پارادوکس ثبات- بیثباتی بهدست میدهد. اگر سادهتر بگوییم، این تئوری زمانی کاربرد مییابد که دو کشور در یک رابطه خصمآمیزی باشند، علاقه چشمگیری به کشور رقیب نداشته باشند و محاسبه منافع محدود باشد به دستاوردها و ضررهای آن درگیری. در پارادوکس ثبات- بیثباتی، از آنجا که هیچ طرفی نگران درگیریهای کوچک مقیاس و تبدیل آن به یک بحران هستهای نیست، اگر طرفها باور داشته باشند که میتوانند از این تقابل چیزی بهدست آورند ممکن است وارد درگیریهای کم شدت بیشتر یا درگیریهای نیابتی شوند. این تئوری با ویژگیهای اساسی روابط آمریکا- شوروی طی جنگ سرد منطبق است بنابراین، میتواند روابط میان دو کشور را توضیح دهد. با این حال، دشوار است که از آن برای توضیح بحرانها و درگیریهای چین- آمریکا استفاده کنیم. تفاوتهای بنیادینی میان روابط چین- آمریکای امروز با روابط آمریکا- شوروی دوران جنگ سرد وجود دارد. صرفنظر از اینکه آیا چین و آمریکا به توازن یا برابری هستهای (یعنی قابلیت تخریب حتمی متقابل) رسیده باشند یا خیر اما دو مولفه اصلی که هیچ ارتباطی با تسلیحات هستهای ندارد ممکن است نزاع میان آنها را کم کرده یا بیشتر کند: اولی، وابستگی متقابل ساختاری منافع محور و دوم، ساختار قدرت بینالملل.
اول، جهانی شدن باعث تقویت وابستگی متقابل ساختاری میان چین و آمریکا شده است و این منافع در هم تنیده انگیزههای دو کشور برای ورود به درگیریهای کم شدت را کم میکند. «یو وانلی»
معتقد است که در نتیجه جهانی شدن اقتصاد، وابستگی متقابل ساختاری هر دو کشور بسیار چشمگیر است. بهخاطر همین روابط اقتصادی و تجاری بسیار نزدیک، ساختارها و گروههای ذینفع وابسته به هم شکل گرفتهاند. این روابط فراتر از دولتها رفته و به تبادلات بسیار نزدیک میان این دو جامعه انجامیده است. صادرات چین به آمریکا و سرمایهگذاریهای آمریکا در چین و تجارت با این کشور به ستونهای اقتصاد در این دو کشور تبدیل شده است. آشوب یا گسست در روابط چین- آمریکا نه تنها موجب فروپاشی صادرات و بیکاری در گوانگدونگ و فوجیان میشود بلکه بر صنعت تکنولوژی اطلاعات در دره سیلیکون، صنعت حملونقل هوایی در سیاتل، کشاورزان در میدوست و حتی سرمایهداران وال استریت تاثیر خواهد گذاشت.
«وانگ یی»، وزیر خارجه چین، در سال ۲۰۱۴ نوشت که جهانی شدن اقتصاد و تکنولوژی اطلاعاتی به شدت درحال تغییر جوامع و زندگی بشر است. زمین درحال کوچک شدن است و تماسها میان کشورها هم به هم نزدیکتر و بیشتر میشود. اگر آمریکا و شوروی توازن وحشت مبتنی بر بازدارندگی هستهای طی جنگ سرد ایجاد کردند اما امروز با توسعه عمیق جهانی شدن، کشورهای مختلف بهطور فزایندهای توازن منافع را از طریق ادغام منافع اقتصادی شان شکل دادهاند. بنابراین، اگر یک بحران نظامی میان چین و آمریکا شروع شود، یک واکنش زنجیرهای بزرگی در هر دو کشور را موجب خواهد شد و به هر دو کشور لطمه زده و حتی سرریز بحران میان آنها وارد جامعه بینالملل میشود.
دوم، نشانههای به اصطلاح پارادوکس ثبات- بیثباتی که طی جنگ سرد شکل گرفت از هژمونی آمریکا- شوروی ریشه میگرفت. این دو کشور از اقمار خود و درگیریهای کم شدت برای بسط و رقابت برای حوزههای نفوذ استفاده میکردند. برخی تحلیلگران اعتقاد دارند که با نزدیک شدن سریع تولید اقتصادی چین به آمریکا، روابط این دو کشور به زودی از رابطه «ابرقدرت- یک کشور قدرتمند» به رابطه «قدرت هژمون و قدرتی درحال ظهور» تحول خواهد یافت. با این حال، همانگونه که شوروی و آمریکا در دوران جنگ سرد بهدنبال نبرد برای هژمونی بودند، برای چین و آمریکا قطعا غیرممکن است که چنین مسیری را بروند. این مفهوم که چین درحال توسعه زرادخانه هستهای خود به مثابه مبنایی برای هژمونی است کاملا دور از دسترس است.
ارسال نظر