بخش سیام
آفتابپرستهای چشم آبی
آیا پوپولیسم نمایاننده جریان اصلی سیاسی در ایتالیاست؟ چنانکه «ماکرو تارچی»، یکی از برجستهترین دانشمندان سیاسی ایتالیا، در مصاحبهای اعلام کرد: «اگرچه ممکن است در برخی موارد اختلاطهایی باشد اما پوپولیسم و راست افراطی پدیدهای متمایز هستند. ابهام مفهومی که معرف آنهاست موجب شده برخی ناظران سردرگم شوند- برای سلب صلاحیت از هر دو- اما اگر یک رویکرد علمی اتخاذ کنیم روشن است که جنبشها و سیاستمداران پوپولیستی بوده و هستند که هیچ ارتباطی با راست افراطی ندارند (برای مثال، هوگو چاوز) و جنبشها و سیاستمداران راست افراطیای بودهاند که هیچ ارتباطی با پوپولیسم نداشتهاند (مورد تمام کسانی که به محافظهکاری و دولتگرایی روی آوردند). برای تعریف اینکه چگونه اولی و دومی از عبارت «مردم» استفاده میکنند، حتی مقالهای چند ده صفحهای هم کافی نخواهد بود.» به این ترتیب، تارچی ایده پوپولیستی مردم را چنین تعریف میکند: «مخزن فضایل مدنی و حاکم راستین «پولیس»، تنها منبع مشروعیت نهادها که از نهادهای مبتنی بر انتخابات نمایندگی شروع میشود.» بر عکس، در سلسله مراتب راست افراطی: «این دولت است نه مردم که هدایت میکند. دولت، مردم را از طریق کوره مذاب فرهنگی و قومی ملت از حالت توده خام خارج و به تودهای قابل کنترل تبدیل میسازد.»
چنانکه روشن افتد و دانی، ایده دولت بخشی از تاریخ سیاسی اروپا را شکل میدهد که در نگرشهای الهامگرفته از فیلسوفان اروپایی مانند فردریش هگل آلمانی و جیووانی جنتیله ایتالیایی تعبیهشده و ریشه دارد. ایدئولوژی فاشیستی یک محصول سیاسی بیگانه نیست بلکه بخشی از تاریخ سیاسی اروپاست؛ امروز حضور تایید شده نوفاشیستها در پویاییهای سیاسی و اجتماعی بسیار متفاوتتر از حضوری است که مشخصهاش در اروپا سقوط دیوار برلین بود. معاهده ماستریخت، اجرای نولیبرالیسم در اقتصادها، توافقنامه شنگن، افزایش مهاجرت، معرفی یورو و مدیریت بحران اقتصادی با وضع سیاستهای ریاضتی، تمام این مولفهها در بطن دو پدیده سیاسی قرار میگیرد: شکلگیری نیروهای سیاسی جدیدی که بهعنوان «نو پوپولیست» تعریف شدهاند و انطباق اهداف نوفاشیستی و استراتژیها با شرایط جدید.
تنشهای اجتماعی و فرهنگی برانگیخته شده با جهانی شدن و اروپایی شدن موجب تمرکز بر مهاجرت شده که هم نوپوپولیستها را نگران کرده و هم نوفاشیستها را. گفتمانهای ضدمهاجرتی از نوپوپولیستها به نوفاشیستها تغییر کرده و از جریان اصلی نیروهای محافظهکار و دست راستی مانند حزب فورزای ایتالیا که به دست برلوسکونی ایجاد شد عبور کرده است. با این حال، نبرد تدریجی علیه اتحادیه اروپا و یورو بیتردید جایگزین نبرد علیه مهاجرت به نام حاکمیت ملی شده است. تصادفی نیست که در سالهای اخیر، کاساپوند «حملات رعدآسای» خود علیه سایتهای اروپایی را شدت بخشیده است. «سیمونه دو استفانو»، قائم مقام کاساپوند در رم، حتی بهخاطر ربودن پرچم اروپا در دسامبر ۲۰۱۳ اعدام شد. بیتردید میتوانیم در عجب باشیم که چگونه هفتاد و اندی سال پس از جنگ جهانی دوم، فاشیسم همچنان میتواند ایدئولوژیای باشد که جوانان را جذب کرده و حتی به برخی موفقیتهای انتخاباتی دست مییابد (در یکی از اخیرترین انتخابات شهرداریها، کاساپوند ۷ درصد آرا در شهر تورنتو را از آن خود کرد).
لیبرال دموکراسی در کجا شکست خورد؟ هیچ پاسخ آسانی نمیتوان به این سوال داد. در هر صورت، بحران اقتصادی، سیاستهای ریاضتی و اختلاف در میان دولتهای عضو اتحادیه اروپا ظاهرا فاقد توانایی انسجام بوده و چشمانداز آینده، نظام لیبرال دموکراسی را بیاعتبار کرده است. لیبرال دموکراسی نمیتواند در مواجهه با تنشهای فوری اجتماعی که درحال تغییر احساسات مشترک و ایجاد امواج بیپایان ترس و بیم در بحبوحه رنجهای اجتماعی است، مدت طولانی دوام آورد.
فصل ۳
جنبشهای راست افراطی در فرانسه:
نقش اصلی «جبهه ملی» و ظهور اسلامهراسی
مقدمه
این فصل چشمانداز فعلی راست افراطی در فرانسه را از طریق یک مطالعه قومشناختی ارائه میدهد که ما از دو جریان مهم انجام دادیم: «جبهه ملی» و شبکهای از کنشگرانی که با پدیدهای مبارزه میکنند که آن را «اسلامیسازی» مینامند. بنا داریم آنها را مورد بررسی قرار دهیم آن هم بهخاطر ابداعات خاصی که وارد سیاست فرانسه کردهاند. جبهه ملی که بهخاطر رهبر کاریزماتیک و قدیمی خود «ژان ماری لو پن» معروف شده اولین حزب راست افراطی «مدرن» بود که به موفقیت انتخاباتی چشمگیری در اتحادیه اروپا دست یافت و به الگویی برای بسیاری از احزاب در سالهای بعد تبدیل شد. درحالیکه مفهوم مدرن «پوپولیسم» در آثار دانشگاهی حول ظهور انتخاباتی ژان ماری لو پن ظاهر شد اما با تردید نگریسته شد. متخصصان راست افراطی احساس میکردند که این برداشت برای توصیف ایدههای جبهه ملی مفید نبود. موفقیت اخیر آن بیشتر مدیون دو گروه است: یکی، ظهور نسل جدیدی از رهبران ایدئولوژیک نامشخص در خارج است که تیپولوژی کلاسیک احزاب سیاسی را به چالش میکشند و دیگر، توسعه «سیاست تطبیقی» در علوم سیاسی در فرانسه است که موجب تکثیر مقایسههای بینالمللی شده است. در سالهای اخیر، «اسلامیسازی» به «شعاری» برای بسیاری از کنشگران در اروپا تبدیل شده که موجب شکلگیری شبکههای فراملی مخالف با «نهضت اسلامی»ای شده که آنها مخالف آن هستند. در مورد خاص فرانسه، این مساله مردم را از سازمانهای مختلف و گرایشهای ایدئولوژیک از اتحادیههای تجاری چپ تا سنتگرایان راست افراطی جذب کرده که شکافهای سیاسی کلاسیک را توزیع میکنند.
ارسال نظر