بخش سی و سوم
آفتابپرستهای چشم آبی
در این فصل اشاره میشود که اهداف، روایتها و تفکر فعالان و سازمانهای راست افراطی محصول تاریخی خاص است. بسیاری از نویسندگان که کوشیدهاند این تاریخ را بنویسند، تاریخ آغاز آن را از زوایای متفاوتی مطرح کردهاند. آیا راست افراطی میراث مخالفان انقلاب فرانسه است؟ آیا راست افراطی تداوم کشمکش ناسیونالیستی- ضدیهودی علیه کاپیتان دریفوس است؟ در این بخش سه دوره در تاریخ فرانسه مورد بررسی قرار میگیرد که میتواند مسیر راست افراطی در این کشور را مشخص سازد.
اگر روی رهبران فعلی این حوزه متمرکز شویم، آیا شناسایی سه تغییر اساسی عمده در تصمیمگیری در این حوزه آسان است: دولت مارشال پِتن، جنگ الجزایر و حوادث می ۱۹۶۸ که همگی از منابع اجتماعپذیری سیاسی [political socialisation]، دوران کنشگری شدید و مواردی از تغییرات ایدئولوژیک بهدلیل سطوح بالای تضاد و ستیز است. امروزه آنها همچنان طرحهای کلی ارجاع برای مطالعه این سازمانهای راست افراطی است. دولت پِتَن طی جنگ جهانی دوم آشکارا یک مساله قاطع برای درک رادیکالیسم معاصر فرانسوی است. سلب صلاحیت از هر کسی را پس از جنگ که طی سالهای اشغال فرانسه از سوی آلمان (۱۹۴۴-۱۹۴۰) درگیر در امور دولتی بود، میتوان به منزله اقدام حقیقی تولد کنشگری راست افراطی مدرن تلقی کرد. معدودی از سازمانها، که برخی از آنها امروز هم همچنان فعال هستند، پیروان مارشال پتن و گاهی کنشگران حامی نازیها را گرد هم آوردهاند. معروف ترین آنها- به خاطر خصلت رهبرانش و تاثیرش بر کنشگری- «ملت جوان» [Jeune Nation] است. این جنبش که از سوی «پی یر سیدوس» [Pierre Sidos] رهبری میشد- او فرزند یک شبهنظامی فرانسوی حامی آلمان طی جنگ بود- اولین جنبشی بود که از «صلیب سلتی» بهعنوان نماد رسمی این سازمان استفاده کرد. «ملت جوان» جایی بود که میتوانست میزبان مردمانی باشد که عقاید ایدئولوژیک شان بهواسطه سالها نزاع به حاشیه رانده شده بود. اگرچه گروهی بسیار کوچک باقی ماند، اما نفوذش گسترده بود. بهدنبال چندین مورد آزار و پیگرد و ممنوعیت، گروه سیدوس سالها بهعنوان «عنصری فرانسوی» [Oeuvre Française] معروف شده بود.
دومین گسست مهم جنگ الجزایر بود که سخنان رادیکال در موسسات سیاسی فرانسوی را قابل پذیرش، مورد پسند و قابل دسترس کرده بود. این جنگ فی نفسه یک نقطه کانونی بود که بر بسیاری از مسائل مهم متمرکز بود: امپراتوری فرانسه و استعمارگری، ارتش فرانسه و سیاست استقلال دوگل. این جنگ آغازگر میراث اصلی و مدرن راست افراطی فرانسه بود: اولین حزب سیاسی که بر مبنای ایدههای رادیکال ممنوعه از زمان جنگ جهانی دوم وارد پارلمان شد، گروهی متشکل از ۵۲ نماینده پارلمان در سال ۱۹۵۶ به رهبری «پی یر پوجاد» [Pierre Poujade] برگزیده شدند. یکی از آنها «ژان ماری لوپن» بود. همچنین طی جنگ الجزایر بود که جنبشهای فعال جدیدی در سوی راست افراطی زاده شدند که بهطور خاص از محیط سیدوس الهام میگرفتند. از جمله این جنبشها عبارت بودند از «فدراسیون دانشجویان ناسیونالیست» [Nationalist Students’ Federation] (گروهی قدرتمند در میان دانشجویان پاریسی دست راستی). مساله الجزایر نقطه مهمی در مشروعیت بخشی به ایدههای راست افراطی بود؛ زیرا به ارزشهای ملیگرایی و پرستیژ تاریخی فرانسه چنگ میزد. این جنگ دورهای از آموزش سیاسی را آغاز کرد و بهطور عمیقی ائتلافها و مخالفتهای سیاسی را تغییر داد.
سومین تغییر مهم – که شامل بسیاری از بازیگران در نبرد الجزایر بود- حوادث مه ۱۹۶۸ و تغییرات پس از آن است. ظهور فعالیت چپ افراطی و توسعه یک ضدفرهنگ در فرانسه منجر به تغییر سیاسی و ایدئولوژیک جدید در میان مخالفانش شد. چندین متفکر شروع به بازنگری در مفاهیم ایدئولوژیک فعلی کردند. آنها به مکاتب و نحلههای متفاوتی مانند راست افراطی، کاتولیسیسم محافظهکار یا لیبرالیسم محافظهکار، برای مثال ریمون آرون، پایهگذار گاهنامه Commentaire، تعلق داشتند. آنها تحلیلهای متفاوتی از مارکسیسم، مسائل جهان سوم و نزاعهای استراتژیک در اقصی نقاط جهان منتشر کردند. در این دوره، ایدههای ضد کمونیستی و ضدچپگرایی نیز به منزله ایدئولوژیهای جدید بسیار تاثیرگذار راست افراطی توسعه یافتند مانند ملیگرایی انقلابی [nationalism révolutionnaire] یا ایدههای «آلن دو بنوییست» در موسسه GRECE (گروه تحقیق و مطالعه تمدن) [Groupement de Recherche et d’Études pour la Civilisation]. راست افراطی در این دوره منحصر به فرد رشد یافت و به عرصه بسیاری از انجمنها و سازمانهای متفاوت و طیفی از رهبران و ایدئولوژیها تبدیل شد.
تطور و تکامل اجتماعی موثر خانواده و زنان و رهایی جوانان بحث انگیز شد. طی دومین شورای واتیکان (۱۹۶۲- ۱۹۶۵) و در واکنش به آن، یک جنبش بنیادگرای کاتولیکی حول اسقف «لفبور» [Bishop Lefebvre] شکل گرفت که بحث محافظهکاری و دین در جنبش راست افراطی را در کنار ملیگرایی و ضدچپگرایی قرار میداد. راست افراطی محل یک واگرایی گسترده میان بازیگران و شخصیتهای اصلی، رهبران و دنباله روهاست. بیشتر افرادی که در این جنبشها دخیل هستند به گروههای کوچکی کمتر از ۱۰۰ عضو تعلق دارند. به دست دادن یک طبقهبندی دقیق از گروههای فعال دشوار است؛ زیرا – چنانکه در تمام چشمانداز سیاسی مساله همین است- بیشتر فعالیت آشکار و ملموس مبتنی است بر موضوعاتی که ظاهرا در اخبار در هر لحظه خاصی مهم هستند. با ادغام طبقهبندیهای شکلگرفته در چارچوب «گروه اجتماعی» (از نقطه نظر فاعل/ موضوع) و گروه «بیرونی» (از نقطه نظر دانشمندان اجتماعی)، ما میتوانیم طبقهبندیهایی در این عرصه مطرح کنیم.
ارسال نظر