«بی نظمی» جدید جهانی
اروپا یکی از طرفهای موفق دوران پسا جنگ جهانی دوم بود. منطقهای که در بطن تاریخی بسیار ویرانگر قرار داشت، صلحآمیزترین و موفقترین دهههای خود در چند قرن گذشته را تجربه میکرد. بخشی از این صلح و موفقیت مرهون ثباتی بود که ریشه در موازنه قوا و بازدارندگی برخاسته از دوران جنگ سرد داشت اما بسیاری از آنچه که انجام شد نیز منعکسکننده بازیابی اقتصادی سریع اروپای غربی (تا حدود زیادی بهخاطر طرح مارشال)، موفقیت دموکرات شدن آلمان و پیشرفت بازسازی اروپا بود. مناطق دیگر نیز دارای سابقهای متفاوت بودند. یک دلیل این است که نهادهای منطقهای در آمریکای لاتین، آفریقا، آسیای شرقی و جنوبی و خاورمیانه بهدلیل فقدان عضویتهای همگانی ارزش چندانی نداشتند. آسیا عرصه دو جنگ بزرگ در دوران جنگ سرد بود: جنگ کره و جنگ ویتنام. اولی پیش از قواعد ضمنیای رخ داد که نشان میداد رقابت جنگ سرد بهطور کامل پدیدار شده است. ویتنام هم به نوبه خود میتوانست هم به منزله شکست در حفظ نظم باشد و هم موفقیتی که در آن رقابت محدود میشد.
حمایت چین و شوروی از ویتنام غیرمستقیم بود و مداخله نظامی آمریکا نسبتا در سطح محلی بود. آسیای جنوبی شاهد چند جنگ محدود میان هند و پاکستان بود، شاهد بحران درون پاکستان شرقی (که در آن هند بهعنوان «قابله» نقش ایفا میکرد) بود که منجر به تاسیس بنگلادش مستقل شد و شاهد جنگ در افغانستان بود که در زمان پایانش در سال ۱۹۸۹ به زوال و فروپاشی شوروی کمک کرد. خاورمیانه البته به شیوههای مختلف خشونتآمیزترین منطقه از نظر تعداد جنگها بود. یک خط گسل مرتبط با وقوع جنگها همانا جنگ میان اسرائیل و همسایگان عربش بود. در زمان استقلال اسرائیل جنگ ۱۹۴۸، بحران ۱۹۵۶ سوئز، جنگ ۶ روزه ۱۹۶۷، جنگ اکتبر ۱۹۷۳ یا همان جنگ یوم کیپور و انتفاضههایی درگرفت که موجب رودررویی مستقیم فلسطین و اسرائیل شد. در جاهای دیگر منطقه هم جنگهای فراوان دیگری درگرفت: از جنگ داخلی که در نیمه دهه ۷۰ در لبنان شروع شد گرفته تا جنگ ۸ ساله میان ایران و عراق که در سال ۱۹۸۸ پایان گرفت. آمریکای لاتین و آفریقا نیز تجربه جنگ را داشتند. تقریبا تمام این جنگها یا درون دولتها بود (جنگهای داخلی مختلف) یا جنگ با گروههای مسلحی که در یک کشور حضور داشتند اما در کشور دیگر دست به مداخله میزدند. تا حد زیادی آنچه در این دو قاره غایب بود همانا جنگ در مقیاسی بود که میان دولتها در میگرفت.
استعمارزدایی به شیوههای مختلف منحصر به فرد بود و اساسا در بازهای چند دههای کامل شده بود. متاسفانه، فرآیندی که با نام ساختن یک نظم باثباتتر انجام گرفت اغلب در مسیری متضاد راه پیمود. ترویج استقلال شاید توانسته باشد مانع مجموعهای از بینظمیها شده باشد که اگر چنین باشد، به سرعت بینظمی دیگری را جایگزین آن مجموعه بینظمیها کرده که بسیاری از آنها به شکل یا اشکال دیگر تاکنون ادامه یافته است. حق تعیین سرنوشت [Self-determination] هم نمیتواند نوشدارو باشد. بسیاری از کشورها آماده خودگردانی [self-governance] نبودند؛ بسیاری از این دست کشورها میدیدند که در مناقشات یا جنگها با همسایگانشان قرار دارند و در این جنگها و مناقشات میسوزند. حقوق بینالملل بیشترین تاثیر خود را در حوزههایی داشت که در آنها مخاطرات سیاسی در کمترین میزان بود و چنانکه میتوان انتظار داشت کمترین تاثیر در جایی است که مخاطرات در بیشترین حد بود. این قانون تسهیلکننده عملیات نظام بینالملل بود اما بر آن چیزی که دولتها منافع ملیشان تصور میکردند برتری نداشت. دادگاههای بینالمللی در حوزههایی فنی – اما بهطور عمده نه در حوزههای دیپلماتیک- عمل میکردند به ویژه جاهایی که مسائل محل ستیز بودند. بهطور کلی، نظم پساجنگ جهانی دوم بر رویکردهای آشنا و سنتی به روابط بینالملل مبتنی بود، زیرا حاکمیت دولت تا حد زیادی در بطن آن قرار داشت. این انگیزهای بود در پس استعمارزدایی و فلسفه و ساختار سازمان ملل. انتظاراتی از جمله در حوزه حقوقبشر وجود داشت اما این انتظارات بیشتر در «شکل» بودند تا در «واقع». بزرگترین استثنا از بسیاری جهات ظهور نهادهای فراملی در اروپا بود که بازتاب تمایل در بخشی از دولتهای عضو برای واگذاری بخشی از خودمختاری [autonomy] و اقتدارشان به نهادهای منطقهای بود.
به این ترتیب تعجب چندانی ندارد که نظم پساجنگ جهانی دوم- یعنی بهطور موثری نظم جهانی شماره یک- فقط درجهای از ساخت [structure] برای نظام بینالمللی را در زمانی بهدست میداد که پوشش و انضباط نظم جنگ سردی ناپدید شد. آنچه به همان اندازه مهم است اینکه جهان در موقعیت خوبی برای پرداختن به پراکندگی قدرتی که با ظهور بازیگران غیردولتی یا بسیاری از چالشهای جهانی شدن درحال پدید آمدن بود، قرار نداشت. توافق فکری اندکی در مورد آنچه میتوانست تشکیلدهنده نظم مشروع و معماری جهانی و سازوکاری باشد که برای خلق و حفظ آن نیاز بود وجود داشت. این درخواستی برای رویکردی جدید و متفاوت بود یعنی نظم جهانی شماره ۲. از این رو، زمانی که جنگ سرد پایان یافت، گویی موج فروکش کرده و دنیایی را به جا گذاشته که در انتظار چیزی مانند مهلت از تاریخی را داشت که در معرض آنچه قرار بود رخ دهد قرار داشت و برای آن آمادگی نداشت.
ارسال نظر