«بی نظمی» جدید جهانی
آنچه تغییر کرده بود چند چیز بود. القاعده بازتابدهنده یک شکل جدید و خطرناکتری از تروریسم بود؛ تروریسمی با ابعاد جهانی و پتانسیل واقعی برای وارد آوردن خسارت و آسیب. بر خلاف تروریستهای «سنتی» که غالبا اهداف نسبتا محلی و محدود داشتند مانند کشور کوچک خودشان اما القاعده نه فقط ابعادی جهانی داشت بلکه به نظر میرسید اهدافش نامحدود هم باشد. افزون بر این، بسیاری از دولتهای جهان خود را در برابر این نوع تروریسم آسیبپذیر یافتند. اروپا مدتها با تروریستهای رادیکال وطنی یا با گروههای مختلف فلسطینی که حملاتی به خاک قاره سبز انجام میدادند دست به گریبان بود. چین هم به نوبه خود بهشدت نگران تروریستهایی است که در بخش غربی این کشور هستند؛ روسیه هم نگران تروریستهای چچنی است. سالها جنگ داخلی در افغانستان که در آن رادیکالها از همه جای جهان برای کمک به مبارزه با اشغالگری شوروی به آنجا رفته بودند نسل جدیدی از تروریستها را تولید کرد که به مدرنترین شکلها تربیت شده بودند. تروریسم هم- مثل خیلی چیزهای دیگر- جهانی شده است. من هم نگاه خودم را در این تغییر نگرش داشتم. در سال ۲۰۰۱، من بهعنوان رئیس برنامهریزی سیاسی وزارتخارجه مشغول کار بودم و یکی از مسوولیتهایی که داشتم این بود: نماینده ویژه آمریکا در فرآیند صلح ایرلند شمالی. در نتیجه خشونتهای سیاسی طی چهار دهه گذشته در ایرلند شمالی، بیش از ۳ هزار نفر جان خود را از دست دادند. درست در همان زمانی که هواپیماهای القاعده به برجهای دوقلوی نیویورک برخورد کردند، من با نخستوزیر ایرلند در نشست دوبلین بودم و از آنجا که بهدلیل زمینگیر شدن هواپیماها نمیتوانستم به کشورم بازگردم، همان روز و براساس برنامهریزی قبلی به بلفاست رفتم. من برای طرفها (و بهطور اخص برای رهبران حزب کاتولیک ملیگرای «شین فن»، جناح سیاسی ارتش جمهوریخواه موقت ایرلند [Provisional Irish Republican Army] یا IRA که از خشونت برای پیشبرد اهداف و دستور کارهای سیاسیاش استفاده میکرد) روشن کردم که تحمل آمریکاییها از هر نوع تروریسمی با فرو ریختن برجهای دوقلو به آخر رسید. این پیام بعدا از سوی بسیاری از حامیان سنتی این گروه در کنگره آمریکا و فراتر از آن بازتاب یافت. این تغییر در نگرش خون جدیدی در رگهای فرآیند صلح تزریق کرد و در نهایت موجب شد که این گروه سلاحهای خود را زمین بگذارد و با پروتستانهای محلی (اتحادیهگرایان) [Unionist] در مجمع سیاسی داخلی همکاری کند.
اگر یک اجماع جهانی در مورد عدم اجازه به دولتها به اقدام یا عدم اجازه به آنها برای نسلکشی در داخل کشورشان یا چیزی بسیار نزدیک به اجماع واقعی بر عدم مدارا با تروریسم وجود میداشت، حتی توافق بیشتری وجود میداشت که ایالاتمتحده درحمله به عراق در بهار ۲۰۰۳ اشتباه کرده است. بر خلاف مورد جنگ دوم خلیج فارس در ۱۹۹۱- ۱۹۹۰ (یعنی زمانی که عراق حمله کرد و یک کشور دارای حاکمیت را اشغال کرد)، این بار [منظور حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ است] هیچ نقضی از هنجارهای بهشدت مشترک از سوی عراق وجود نداشت. در عوض، دولت بوش تصمیم گرفت در پرتو حملات ۱۱ سپتامبر، این احتمال را که عراق دارای تسلیحات کشتار جمعی است، بهعنوان یک خطر غیرقابل قبول جا اندازد. البته انگیزههای دیگری هم برای جنگ وجود داشت از جمله این باور که عراق آماده دموکراسی است و اینکه یک عراق دموکراتیک، عراقی خواهد بود که کشورهای دیگر منطقه تاب مقاومت در برابر آن را نخواهند داشت. این تصور وجود دارد که پیامد این اقدام کمتر از گذار دموکراتیک خاورمیانه نخواهد بود؛ گذاری که در عوض زمینه را برای یک صلح منطقهای هموار خواهد کرد. این دیدگاه، که عمیقا و بهشدت در دولت جورج بوش اظهار میشد، آن استدلالی نبود که عمدتا برای تبیین سیاست آمریکا در جهان مورد استفاده قرار میگرفت. بار دیگر، این استدلال که بیشتر مربوط به امنیت بود، به خطر غیرقابل پذیرش داشتن تسلیحات کشتار جمعی از سوی صدام پیوند داشت که با توجه به اطلاعات در دسترس، گمان غالب بر این بود که مساله همان است. امتناع صدام از همکاری کامل با بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل موجب تقویت این دیدگاه غالب شد که او چیزی برای پنهان کردن دارد. تجربه جنگ ۲۰۰۳ در عراق نشان داد که هیچ حمایت بینالمللیای از این دست برای هنجار مداخله «پیشگیرانه» [preventive] وجود نداشت. اغلب از کلمه «پیشدستانه» [pre emptive] برای توصیف آنچه ایالاتمتحده انجام داد استفاده میشود- در واقع، کلمهای بود که دولت بوش در سند امنیت ملی سال ۲۰۰۳ خود بهکار گرفت- اما این خلط کردن دو عبارتی است که معانی و کاربردها و پذیرشهای متفاوتی دارند.
ارسال نظر