بینظمی جدید جهانی
همچنین، با عاریتگیری از «وودی آلن»، اگر ۸۰ درصد از زندگی قابل رویت است، در سیاست خارجی ۸۰ درصد زندگی تلاش در راه بهدست آوردن و اتخاذ اقدامات مناسب است. در اینجا، سابقه بهنظر نامساعد دیده میشود. سفرهای سطح بالا به منطقه از سوی رئیسجمهور لغو شد و در دور دوم باراک اوباما، نه وزیرخارجه و نه مشاور امنیت ملیاش این منطقه را در اولویت قرار ندادند. تحقق حضور گسترده هوایی و دریایی هم اندک بود اما در نهایت به شکل چالشهای هوایی و دریایی دورهای در برابر ادعاهای چین رخ نمود. مهمتر از همه این بود که دولت اوباما مذاکره بر سر توافق تجاری منطقهای یا همان شراکت ترانس پاسیفیک (TPP) را (در سال ۲۰۱۵) تکمیل کرد. تاثیر مستقیم این دستاورد تضعیف شد زیرا سرنوشت آن با توجه به سیاستهای داخلی در آمریکا در حالتی از ابهام باقی ماند. نتیجه منطقی پویایی خود این منطقه و سیاست ناسازگار ایالاتمتحده همانا قرار دادن آسیا- پاسیفیک در یک حالت برزخی بود که در سطح ثبات داشت اما در مورد آینده آن اطمینانی نبود.
آنچه به مثابه مهمترین «رابطه منطقهای» ظهور کرد همانا ارتباط میان چین و ژاپن، دومین و سومین اقتصادهای بزرگ جهان بود. (در واقع، طی همین دوران بود که این دو کشور جایشان عوض شد و چین از ژاپن در خروجی کل اقتصادی پیشی گرفت). آنچه این رابطه را ناهموار میساخت میراث تاریخ و مهمتر از همه رفتار اغلب خشونتبار ژاپنیها با مردم چین پیش و طی جنگ جهانی دوم بود؛ یعنی زمانی که دو کشور درحال جنگ بودند و ژاپن بخشهای وسیعی از چین را در اشغال داشت. اظهارات گوناگون از سوی سیاستمداران ژاپنی اندکی به سمت و سوی آرام کردن تلخکامی چینیها حرکت کرد اما این رویکرد به ثمن بخس فروخته شد. دلیل آن هم دو چیز بود: یکی، بهخاطر آنچه در کتابهای درسی ژاپنیها تکرار میشد و دوم، دیدارهای نمادین رهبران ژاپن از مقبره مربوط به جنایتکاران جنگی. آنچه بر این تنشها میافزود افزایش تدریجی نظامیگری در دوسو بود: نشانههایی دال بر اینکه ژاپنیها درحال عبور از محدودیتهای نظامیای هستند که جنگ جهانی دوم بر آنها تحمیل کرده بود و شواهدی از اینکه «ظهور مسالمتآمیز» چین چندان هم مسالمتآمیز نیست. بسیاری از این تنشها حول ادعاهای طرفین در مورد ماهیگیری، منابع دریایی و جزایر مورد مناقشه در دریای چین شرقی شکل گرفته؛ جزایری که طرف ژاپنی آنها را «سنکاکو» و چینیها آن را «دیائو» مینامند. حوادث و برخوردهای معدودی وجود داشت اما هیچ یک از این حوادث و برخوردها، با وجود فقدان پیوندهای ارتباطاتی اضطراری و اقدامات اعتمادساز، منجر به وخامت نشد. دو مساله باعث شد این حوادث و برخوردها تحت کنترل قرار بگیرد: یکی، ابهام در مورد سرانجام تقابل نظامی با توجه به ظرفیتهای بالای هر دو کشور و نیز ائتلاف ژاپن و آمریکا؛ دوم، وابستگی اقتصادی متقابل. از پایان جنگ سرد به اینسو، تجارت دوجانبه دو برابر شده و باعث شده سرنوشت دو کشور به یکدیگر گره بخورد.
***
جنوب آسیا به لحاظ جغرافیایی به شرق آسیا نسبتا نزدیک اما به لحاظ ژئوپلیتیک دور است. این منطقه تحت حاکمیت دو کشور است: هند و پاکستان؛ دو کشوری که از زمان تولدشان در سال ۱۹۴۷ روابطی پراصطکاک و مملو از جنگ و خشونت دارند. در حقیقت، برای بسیاری در هندوستان، وجود پاکستان نوعی اهانت محسوب میشود چراکه آنها هیچ ضرورتی به وجود یک کشور مسلمان نمیبینند. به باور آنها هندوستان یک جمعیت مسلمان قابلتوجه داشته و دارد. با این حال، این جمعیت اقلیت محسوب میشوند. این مسلمانها تا حد زیادی با زندگی در هند «بُر» خورده و ادغام شدهاند. جنگ در منطقه مورد مناقشه کشمیر در سال ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱ میان دو کشور فوران کرد. همانطور که پیش از این بحث شد، هر دو کشور به توسعه تسلیحات هستهای پرداختند: هند برای ایستادگی یا جلوگیری از حمله چین و پاکستان برای جلوگیری از هند. انتظار میرفت که پایان جنگ سرد به دورانی از بهبود در روابط هند و پاکستان منجر شود. در آن زمان هند معمولا متحد شوروی بود و پاکستان متحد ایالاتمتحده یا چین یا هر دو. اما روشن شد که پایان جنگ سرد آغازگر عصری شد که در آن دو کشور عمدتا بهحال خود رها شدند تا هر چه میخواهند انجام دهند. در حقیقت، دو کشور در بهار ۱۹۹۰ وارد جنگ با یکدیگر شدند آن هم زمانی که چشمان جهانیان به حوادث اروپا دوخته شده بود و درست چند ماه قبلتر هم توجهات به سوی کویت و عراق بود. آنچه شرایط را بدتر میکند تقریبا نبود هیچگونه تعاملی میان این دو کشور بود. یک روش برای تاکید بر این واقعیت اشاره به این مساله است که در اوج جنگ سرد تعامل دیپلماتیک، اقتصادی و فرهنگی غیرقابل مقایسهتر و بیشتری میان آمریکا و شوروی وجود داشت تا این دو کشور جنوب آسیایی. وابستگی متقابل- خواه اقتصادی و خواه غیر آن- هم میان آنها کم است و این هزینه رفتن به سوی جنگ را بسیار بالا میبرد.
ارسال نظر