بخش بیست و چهارم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
«شرطبندی پاسکال» مبنی بر اینکه باید به خدا اعتقاد داشته باشیم زیرا ممکن است خدا واقعا وجود داشته باشد در تمام تاریخ بشر جریان داشته هرچند در مراحل اولیهاش تعداد شکاکها احتمالا اندک بودند [Pascal’s wager: شرطبندی پاسکال که «بلز پاسکال»، ریاضیدان، فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی (۱۶۲۲-۱۶۶۳) مطرح کرد بیان میکند که هرچند وجود خدا اثباتنشده باشد اما برای رسیدن به نتیجههای دلخواهتر، عاقلانهتر آن است که به وجود خدا اعتقاد داشته باشیم. مقصود پاسکال از این برهان، این نیست که وجود خداوند را مبرهن سازد، بلکه او درصدد است نشان دهد که صلاح شرطبند عاقل در این است که بر سر وجود خدا شرط ببندد. این برهان قصد دارد این افراد را قانع سازد که بهترین تصمیم برای آنان، باور به وجود خداست. به عبارت دیگر، اگر معتقد به خدا باشید و او وجود داشته باشد شما از یک پاداش جاودانه در بهشت بهرهمند میشوید]. نقش کاربردی مذهب [دیانت] در تقویت هنجارها و حمایت از اجتماعات مدتهاست که به رسمیت شناخته شده است. «مقابله به مثل» [Tit-for-tat ]، یا دادن لطف در برابر لطف و ضرر در برابر ضرر، فقط پیامد منطقی تعامل تکراری نیست بلکه مبنای اخلاق کتاب مقدس بوده و تقریبا قاعده اخلاقی جهانشمول در میان جوامع بشری است. «قانون طلایی» [The Golden Rule: این قانون در انجیل آمده و مخلص آن این است که آنچه به خود روا نمیداری به دیگران نیز روامدار] که الزام میدارد که با دیگران چنان کن که خواهی با تو آنچنان کنند، به وضوح تغییری در «مقابله به مثل» است؛ تغییری که بر نفع بیش از آسیب رساندن بر دیگری تاکید دارد. (اصل مسیحی «لطف کردن در برابر ضرر» در این زمینه بسیار غیرمعمول است و این اصل اغلب در جوامع مسیحی اجرا نمیشود. هیچ جامعهای را سراغ ندارم که بهعنوان یک قاعده اخلاقی عمومی در درون آن گروه، در ازای لطف، ضرر و آسیب برساند). در واقع، برخی روانشناسان فرگشتی استدلال کردهاند که مزیتهای بقا که بهواسطه انسجام اجتماعی کافی بهدست میآید دلیلی است بر اینکه گرایش به باورهای مذهبی ظاهرا در مغز انسان جایگیر شده است [از بدو آفرینش بشر، مفهوم خدا همواره با او همراه و همنشین بوده است]. مذهب تنها راهی نیست که میتواند انسجام گروهی را تقویت کند- امروز ما ایدئولوژیهای ملیگرایی و سکولار مانند مارکسیسم را هم داریم- بلکه در جوامع اولیه باورها نیز نقش اساسی در امکانپذیر ساختن اشکال پیچیدهتری از سازماندهی اجتماعی ایفا میکردند. درک این دشوار است که چگونه انسانها توانستند بدون مذهب از جوامع کوچک شکار و گردآوری خوراک [band-level societies: این جوامع ابتداییترین شکل جامعه بشری بود. افراد حاضر در این گروه عموما گروههای کوچک خویشاوند بودند که بزرگتر از خانواده یا طایفه (clan) نبود. اجماع عمومی انسانشناسی مدرن بر این است که میانگین تعداد اعضای چنین جامعهای حداکثر ۳۰ تا ۵۰ نفر بود. این جوامع ساده و ابتدایی غذای خود را تولید نمیکردند و فقط با تکیه بر شکار و گردآوری بقا مییافتند.
بنابراین، به آنها «جوامع گردآوری خوراک» هم میگفتند که برخی دیدگاهها، اعضای آن را کمتر از ۱۰۰ نفر میداند] به جوامع پیچیدهتر تحول یابند. از منظر شناختی، هر اعتقاد مذهبی مشخصی میتواند به منزله نوعی از الگوی ذهنی از واقعیت [mental model of reality] توصیف شود که در آن، علت به نیروهای نامرئیای نسبت داده میشود که در حوزه متافیزیکی و فراتر از دنیای شگفتانگیزی [phenomenal world] که هر روز تجربه میشوند وجود دارد. این مساله نظریههایی را در مورد چگونگی دستکاری در جهان مطرح میکند: برای مثال، خشکسالی ناشی از خشم خدایان است؛ این خشم میتواند با ریختن خون نوزادان بر شیارهای زمین فروکاسته شود. این مساله سپس منجر به انجام اقدامات مناسکی و تکراری مرتبط با نظم ماوراء طبیعی میشود که بهواسطه آن جوامع انسانی امیدوار به کسب پیشکاری محیطزیستشان میشوند. مناسک نیز به نوبه خود به ترسیم جوامع کمک کرده، مرزهای خود را مشخص و آنها را از دیگری متمایز کرده است. این مناسک بهدلیل نقششان در ساخت انسجام اجتماعی، میتوانند از نظریه شناختی که منجر به خلقشان شده جدا شوند مثل مراسم کریسمس که اروپاییهای سکولار معاصر همچنان آن را دنبال میکنند. روی خود این آیین و اعتقادات حامی آن با ارزش ذاتی عظیمی سرمایهگذاری میشود. آنها دیگر نمایانگر یک الگوی ذهنی یا نظری که بتواند بیاعتبار شود - آنگاه که یک الگوی بهتری پیش میآید اما خود به پایان عمل تبدیل میشود- نیستند.
ارسال نظر