بخش صد و سوم
ریشههای نظم سیاسی: از دوران پیشاانسانی تا انقلاب فرانسه
ملتسازی بهدست بیگانگان
پس از قرن دهم، تاریخ سیاسی هند دیگر توسعه بومی به خود ندید و زیر استیلای مجموعهای از فاتحان قرار گرفت: ابتدا مسلمانان و سپس بریتانیاییها. توسعه سیاسی از این مرحله به بعد به مساله تلاشهای بیگانگان برای پیوند نهادهای خودشان به خاک هند تبدیل میشود. آنها تا حدی در این امر موفق شدند. هر مهاجم خارجی باید با همان جامعه متفرق اما بهشدت سازمانیافته «پادشاهیهای کوچک» دست به گریبان میشد که بهخاطر عدم وحدتشان فتح آنها آسان مینمود اما به محض مطیع شدنشان حکومت بر آنها دشوار میشد. آنها سطوحی از نهادهای جدید و ارزشهای جدید را بر جا گذاشتند که از بسیاری جهات تحولآفرین بود. با این حال، از بسیاری جهات، اعمال قدرت از سوی خارجیها نظم اجتماعی داخلی را دستنخورده میگذاشت. مجموعهای از مسلمانان ترک- افغان از پایان قرن دهم به بعد به شمال هند هجوم بردند. از زمان ظهور اسلام در قرن هفتم، اعراب و سپس ترکها گذار از جوامع قبیلهای به جوامع دولتمند را انجام دادند و در بسیاری از جهات، نهادهای سیاسی پیچیدهتری را نسبت به دولتهای بومی هند توسعه دادند. مهمترین این نهادها همانا نظام سرباز- برده و مدیرانی بود (در فصلهای بعد بررسی خواهند شد) که به اعراب و ترکها اجازه داد فراتر از خویشاوندی رفته و در استخدامهای شایستهمحور دخیل شوند. ارتشهای دولتهای هندی در مقابل یورشهای مکرر مهاجمان مسلمانی که از افغانستان میآمدند – مهمترینشان راجپوتها بودند- مقاومت میکردند اما آشکارا آنقدر ضعیف و سازماننیافته بودند که نمیتوانستند بر آنها فائق آیند. در اوایل قرن سیزدهم، سلسله ممالیک قطبالدین آیبک در سلطاننشین دهلی تاسیس شد.این سلطاننشین به مدت ۳۲۰ سال دوام آورد؛ طولانیتر از هر امپراتوری بومی دیگری در هند. اما درحالیکه مسلمانان توانستند یک نظم سیاسی پایدار ایجاد کنند، توانایی دولتشان برای شکل دادن به جامعه هندی بسیار محدود بود. همچون سلسله گوپتا، آنها هم هرگز دسترسی سرزمینیشان به فراتر از جنوب هند نرفت. به تعبیر سودیپتا کاویراج، «حاکمان سیاسی مسلمان بهطور تلویحی محدودیت بر اقتدار سیاسی را در ارتباط با قانوناساسی اجتماعی پذیرفتند که در توازی با حاکمان هند بود... دولت اسلامی همچون دولت هندو خود را محدود و از نظر اجتماعی دور میدید.» میراث حاکمیت مسلمانان امروز هم در وجود دولتهای پاکستان و بنگلادش و نیز جمعیت شهروندان مسلمان ۱۵۰ میلیونی هند احساس میشود. اما میراث سیاسی مسلمانان از نظر بقای نهادها - البته غیر از برخی اقدامات مانند نظام زمینداری- چندان بزرگ نیست. این مساله برای بریتانیا صادق نیست، کشوری که تاثیر پایدارش بر هند بسیار عمیق بوده است. از بسیاری جهات، هند مدرن محصول یک پروژه ملتسازی خارجی است. کاویراج استدلال میکند که بر خلاف روایت ناسیونالیستهای هندی، «بریتانیاییها، هندی را که قبل از فتحشان وجود داشت فتح نکردند؛ بلکه آنها مجموعهای از پادشاهیهای مستقل را فتح کردند و تا حدودی در واکنش به استیلایشان به هند سیاسی تبدیل شد.» این بازتاب و طنین نگرش «سونیل خیلنانی» است که [میگفت] «ایده هند» بهعنوان یک هویت سیاسی- نه اجتماعی- پیش از راجههای بریتانیایی وجود نداشت. نهادهای مهمی که هند را به مثابه یک موجودیت سیاسی [Polity: در اینجا به اقتضای متن معانی مختلفی برای آن در نظر گرفته شده است که از آن جمله است نظام حکمرانی و موجودیت سیاسی] به هم وصل میکرد- خدمات کشوری، ارتش، یک زبان اداری مشترک (انگلیسی)، یک نظام حقوقی که مایل به کاربست قوانین یکپارچه و غیرشخصی بود و البته خود دموکراسی- محصول تعامل متقابل هندیها با رژیم استعماری بریتانیا و جذب ایدهها و ارزشهای غربی در تجربه تاریخی خودشان بود. از سوی دیگر، تاثیر بریتانیا بر هند اجتماعی- و نه سیاسی- بسیار محدودتر بوده است. بریتانیاییها موفق به تعدیل و اصلاح برخی اقدامات و رسوم اجتماعی شدند که آن را زشت و منزجرکننده میدیدند مانند «ساتی» (سوزاندن زن بیوه در مراسم خاکسپاری شوهرش). آنها مفاهیم غربی برابری جهانی بشر را مطرح و معرفی کردند که الهامبخش هندیها برای بازاندیشی و تجدیدنظر در مورد پیشفرضهای فلسفی نظام کاست و طرح درخواستهایی برای برابری اجتماعی بود. یک نخبه لیبرال و ناسیونالیست هندی توانست از ایدههای بریتانیایی علیه نویسندگان این مفاهیم و ایدهها در نزاع قرن بیستم برای استقلال استفاده کند. اما خود نظام کاست، اجتماع روستایی خودبسنده و نظم اجتماعی به شدت محلی تا حد زیادی بهواسطه قدرت این مرجع استعماری دستنخورده و بکر باقی ماند.
چین در برابر هند
در اوایل قرن بیست و یکم، ادبیات گستردهای در مورد چشمانداز نسبی چین و هند بهعنوان کشورهای به سرعت درحال رشد بازاری تولید شد. بیشتر این بحثها حول ماهیت نظامهای سیاسیشان میگشت. چین، بهعنوان یک کشور اقتدارگرا، در پیشبرد پروژههای بزرگ زیرساختی مانند بزرگراهها، فرودگاهها، نیروگاههای برق و پروژههای عظیم هیدروالکتریک مانند «سد سهدره» که نیاز به جابهجایی بیش از یک میلیون نفر از دشتهای سیلابی داشت بسیار موفقتر عمل کرد. چین پنج برابر بیش از سرانه هند در ذخیره آب موفقیت حاصل کرد و این نبود مگر از طریق سدهای بزرگ و پروژههای آبیاری. وقتی دولت چین تصمیم به تخریب محلهای برای ساخت یک کارخانه جدید یا پروژههای آپارتمانی بگیرد، به راحتی ساکنان را مجبور به خروج میکند و این ساکنان هم چاره چندانی برای حفاظت از حقوق خود و اعلان عمومی خواستهشان ندارند و جایی نیست که به آن شکایت برند.