ریشه‌های نظم سیاسی: از دوران پیشا انسانی تا انقلاب فرانسه

انسان‌ها مایل بودند که از آزادی‌های وسیع خود دست بکشند و بخشی از آن آزادی را به یک امپراتور تفویض کنند که بر آنها حکم خواهد راند و ضامن صلح اجتماعی خواهد بود. آنها این را به وضعیت جنگی ترجیح می‌دهند؛ وضعیتی که بارها در تاریخ خویش تجربه‌اش کردند آنگاه که اولیگارش‌های قدرتمند با یکدیگر می‌جنگیدند و بدون هیچ محدودیتی از مردم سوء‌استفاده می‌کردند. در این صورت، این به معنای «منشور آسمان» بود: این تفویض مشروعیت از سوی جامعه چین به فردی خاص و فرزندانش بود برای حاکمیت بر آنها با اختیارات دیکتاتورمآبانه. آنچه در مورد نظام چین گیج‌کننده است این نبود که منشور آسمان در وهله اول وجود داشت چرا که معادل کارکردی برای آن در تمام جوامع باشکوه و شاهانه وجود داشت. این مساله نسبتا رویه‌ای بود: چگونه یک مدعی تاج و تخت می‌دانست که چه زمانی او (که در مورد امپراتریس «وو» هم صادق است) از منشور آسمان برخوردار است؟ و وقتی برخوردار شد، چرا دیگر مدعیان جاه‌طلب - با توجه به قدرت و ثروت عظیمی که با امپراتور شدن به همراه می‌آمد- نکوشیدند تا در اولین فرصت آن را بربایند؟ مشروعیت حاکمان در جوامع پیشامدرن از چندین منبع برمی‌خاست. در جوامع گردآوری- شکار و جوامع قبیله‌ای، این معمولا محصول شکلی از انتخاب است- هرچند نه از سوی کل مردم- و سپس با دودمان‌ها یا رهبران قبیله‌ای برجسته که شورا برگزار کرده و اغلب به این رأی می‌دادند که چه کسی هدایت‌شان را به دست گیرد. در اروپای دوران فئودالی، برخی اَشکال رویه‌ای انتخابی در دوران اولیه مدرن بقا یافتند یعنی زمانی که از نهادهایی که حامل نام‌هایی مانند «مجلس مقننه» [Estates General or States-General: مجلس مقننه فرانسه پیش از انقلاب ۱۷۸۹ که شامل روحانیون و اشراف و عوام می‌شد] یا «کورتز» [Cortes: نام مجلس شورای ملی اسپانیا] بودند خواسته شد تا رسیدن به قدرتِ یک سلسله جدید را تصویب و تایید کنند. این حتی در روسیه هم رخ داد جایی که از «زمسکی سوبورِ» (یا مجمعِ) [zemskiy sobor: «مجمع زمین‌ها» که پارلمان دوران روسیه تزاری بود که در قرون ۱۶ و ۱۷ فعال بود] اشراف خواسته می‌شد تا انتقال قدرت به سلسله رومانوف را در سال ۱۶۱۳ قانونی سازد. منبع مهم دیگر مشروعیت سلسله‌ای مذهب بود. در اروپای مسیحی، خاورمیانه و هند، تشکیلات مذهبی قدرتمندی وجود داشت که می‌توانست به یک حاکم مشروعیت اعطا کند یا در مواقعی، آن مشروعیت را پس بگیرد (مثلا در مورد نزاع گریگوری هفتم با امپراتور مقدس روم). اغلب این تشکیلات مذهبی زیر پای مقام‌های سیاسی بودند و انتخاب دیگری جز تایید خاندان حاکم نداشتند. اما در زمان‌های نزاع بر سر رهبری، این مقام‌های مذهبی اغلب می‌توانستند از طریق توانایی شان برای اعطای مشروعیت بر یکی از مدعیان به یک کفه ترازو یا به سوی دیگر میل کنند. چین با تمام تمدن‌های دیگر فرق داشت تا جایی که منشور آسمان نه شامل انتخابات می‌شد و نه مشروعیت دینی. هیچ معادل نهادین چینی‌ای برای « Estates General» فرانسوی وجود نداشت که به واسطه آن نخبگان جامعه چین بتوانند به‌طور رسمی با یکدیگر ملاقات و انتخاب پایه‌گذار یک سلسله جدید را تایید و تصویب کنند. همچنین هیچ مشروعیت‌سازی مذهبیِ اعطا شده از سوی یک سلسله مراتب مذهبی هم وجود نداشت. هیچ خدای متعالی‌ای در نظام چینی وجود نداشت. «آسمان» در «منشور آسمان» به معنای خدایی که در ادیان توحیدی مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام برداشت می‌شود نبود؛ خدایی که مجموعه مشخصی از قواعد مکتوب را تعیین می‌کرد. در عوض، این بیشتر شبیه به طبیعت یا «نظم عالی امور» بود که می‌توانست دچار پریشانی شده و بازگشت به حالت تعادل را می‌طلبید. افزون بر این، هیچ نهاد دینی‌ای وجود نداشت که بتواند این منشور را به نمایندگی از بهشت اعطا کند؛ روشی که یک پاپ مسیحی یا یک خلیفه مسلمان می‌توانست به شاه یا سلطان مشروعیت دهد. تغییر سلسله همواره مشکل اساسی مشروعیت را با خود به دنبال دارد چرا که اغلب مساله این است که سلسله جدید از طریق غصب یا خشونت ساده به قدرت دست یافته است. مفهوم «منشور آسمان» ابتدا پس از گذار «شانگ- ژو» در قرن دوازدهم قبل از میلاد رخ نمود چرا که شاهان «ژو» آشکارا تاج و تخت را از دارنده مشروع آن غصب کردند. متعاقب آن چین طی بیش از چهار هزار سال تاریخش، تغییرات عظیمی را در «سلسله» از سر گذراند. نه تنها سلسله‌های مهمی مانند «چین»، «هان»، «تانگ»، «سونگ» و «مینگ» وجود داشت بلکه تعداد بی شمار دیگری از سلسله‌های کوچکتر مانند «سه سلسله» به دنبال سقوط «هان» و «پنج سلسله» که جانشین «تانگ» شد وجود داشتند. افزون بر این، طی دوره‌هایی که چین به دولت‌های منطقه‌ای مجزا تجزیه می‌شد، هر یک از سوی سلسله خاص آن منطقه اداره می‌شدند. هیچ پیش نیاز اجتماعی‌ای برای تبدیل شدن به بنیان‌گذار یک سلسله وجود نداشت. برخی- مانند پایه‌گذاران‌ سلسله‌های «سوئی» و «تانگ»- آریستوکرات‌ها و مقام‌های ارشد در رژیم قبلی بودند. اما برخی دیگر، مانند «لیو بانگ» که سلسله «هان» را تاسیس کرد یا «ژو یوانگ ژانگ» که سلسله «مینگ» را تاسیس کرد، افرادی معمولی بودند. در واقع، اولین امپراتور مینگ زندگی خود را به‌عنوان فرزند یتیم یک دهقان آغاز کرد که به سختی از قحطی و آفت به‌عنوان یک کودک جان به در برده بود و به‌عنوان یک تازه‌کار در صومعه بودایی خدمت کرد. او به یک فرمانده نظامی در شورش «دستار سرخ‌ها» - یک جنبش مذهبی متشکل از دهقانان، راهزنان و ماجراجویانی که با بی‌عدالتی‌های مقام‌های محلی می‌جنگیدند- تبدیل شد. از آنجا، او فرماندهی ارتش‌های بزرگتری از جنبش رو به فزونِ ضد مغول را به دست گرفت. چینِ اواخرِ دوره «یوان» زیر کنترل مجموعه‌ای از جنگ‌سالاران محلی در آمد که «ژو یوانگ ژانگ» یکی از آنها بود. همچون بسیاری از پایه‌گذاران سلسله‌ها، او به یک معنا جنگ‌سالاری بود که نشان داد باهوش‌ترین و سختگیرترین است و در صدر قرار گرفت.

22222