تراژدی اجتناب‌ناپذیر: کیسینجر و جهان او

رهبر حزب محافظه‌کار در سال ۱۹۳۲ اعلام کرد که «رنج و مشقت و شرایطی که فقرا را در بر گرفته و جامعه‌شناسان می‌گویند این وضعیت اشتباه است، ما مسیحیان می‌گوییم درست است... زیرا در قاموس ما به‌عنوان مسیحی، فقر نوعی بی‌نیازی و ثروت است که از طریق آن انسان‌ها سرنوشت ابدی خود را محقق می‌سازند.» گروه‌هایی که در سوی چپ جناح محافظه‌کار قرار داشتند نسبت به نیازهای فقرا مسوولانه‌تر رفتار می‌کردند اما نه زیاد زیرا از نظر فکری آنها برای رفع مشکلات یک جامعه شهری و در حال نوسازی پس از یک قرن ثبات فئودالی، مجهز نبوده و آمادگی نداشتند.

اینکه سیاست شیلی از واقعیت اجتماعی‌اش عقب افتاده است در دهه ۱۹۲۰ عیان شد آنگاه که نظام سیاسی این کشور، که در مواجهه با مطالبات معاصر خود ناکارآمد شده بود، فروپاشید. دولت‌ها به سرعت می‌آمدند و می‌رفتند و یکی پس از دیگری جانشین هم می‌شدند تا اینکه ارتش- که از بی‌ثباتی روزافزون و پیوسته، سردرگمی و بی‌کفایتی‌ها طاقتش طاق شده بود- در سپتامبر ۱۹۲۴ دست به کودتا زد. این هم کمکی نکرد. خود ارتش هم دچار شکاف شد و هونتاها یکی پس از دیگری جانشین هم می‌شدند تا اینکه فرسودگی‌های پی‌در‌پی موجب شد که در سال ۱۹۳۲ حکومت مدنی همراه با حس جدیدی از ثبات روی کار بیاید. اگرچه هیچ‌یک از مشکلات اجتماعی برطرف نشد - چه رسد به اینکه حل شود- اما دوره‌ای از آشفتگی و از هم گسیختگی یک دستاورد برجسته را به وجود آورد: پیش‌نویس یک قانون اساسی جدید در سال ۱۹۲۵ نوشته شد. از جمله تغییرات دیگر این بود که به رئیس‌جمهور اقتدار بیشتری داد اما دوره او را به یک دوره ۶ ساله کاهش و او را از انتخاب جانشین برای خود منع کرد. مهم‌تر اینکه، قانون اساسی جدید یک‌بار و برای همیشه اصل تفکیک کلیسا و دولت را برقرار ساخت. مساله‌ای که از دهه ۱۸۵۰ سیاست شیلی را به خود مشغول داشته بود و بر سیاست این کشور مستولی بود با دو تاثیر سیاسی مهم حل شد. اول، این مساله امکان ادغام یکپارچه زمینداران مذهبی و صنعتگران کمتر مذهبی را در یک جبهه واحد که وقف انسجام و ثبات اجتماعی بودند فراهم ساخت که در نگاه چپ‌ها این مساله مشتمل بر حفظ امتیازات بود. از نظر اقتصادی، همواره همگرایی و همگذری چشمگیری میان نخبگان روستایی و شهری وجود داشت. در دهه ۱۹۶۰، تقریبا نیمی از بازرگانان بزرگ یا دارایی‌های عمده کشاورزی داشتند یا به کسی که این دارایی‌ها را داشت مرتبط بودند. تا زمانی که مساله مذهب این نخبگان را تقسیم نکرده و موجب شکاف میان آنها نشده بود، متفکران آزاد و لیبرال‌های اقتصادی انرژی خود را در نبرد با کلیسا و متحدانش صرف می‌کردند. اما پس از ۱۹۲۵، شکاف‌های طبقاتی در جامعه شیلی با شفافیت جدید و تند و تیزتری سر بر آورد.

دوم، قانون اساسی جدید زمینه را برای ظهور احزاب سیاسی و جنبش‌های سیاسی فراهم کرد که مصمم به نمایندگی از کسانی بودند که نظم سیاسی قدیم فراموش‌شان کرده بود: یعنی کارگران، دهقانان، ساکنان شهرها، حاشیه‌نشینان، ناامیدان و آسیب‌دیدگان. بیشتر اعضای طبقه متوسط، که از محافظه‌کاران از خود راضی شیلی به دلایل اخلاقی و خودنفعی آنها آزرده خاطر بودند، هم به احزاب چپ روی آوردند. سه گروه‌بندی سیاسی به‌زودی در مقام بهره بردن از ترتیبات جدید قرار گرفتند: کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و دموکرات مسیحی‌ها. تا اواخر دهه ۱۹۵۰، آنها به قدرت و انسجام کافی دست یافته بودند تا سیاست شیلی را به سوی چپ بکشانند و برای اولین بار توجه واشنگتن عصبی را به خود جلب کنند. این فقط شرایط اجتماعی نبود که موجب چرخش به چپ شیلی شد. این کشور به‌طور پیوسته در حال برداشتن محدودیت‌های رای‌گیری بود که به‌طور سنتی سیاست را به امری «راحت» و «دنج» تبدیل کرده بود. در سال ۱۹۴۹ زنان حق رای به دست آوردند و در سال ۱۹۵۸ رای‌گیری مخفی تضمین شد؛ ضربه‌ای ویرانگر به زمینداران در حومه شهر که در گذشته می‌توانستند مستاجران ترسیده را از نزدیک زیر نظر داشته باشند. در سال ۱۹۶۲، نام‌نویسی رای‌دهندگان الزامی شد و در سال ۱۹۷۰ الزام سواد لغو شد و سن رای‌گیری به ۱۸ سال کاهش یافت. از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۷۳، درصد جمعیت ثبت‌نام شده برای رای‌دهی از ۷/ ۱۳ درصد به ۴۴ درصد افزایش یافت و در ۱۹۷۰ درصد رای‌دهندگان واجد شرایطی که ثبت‌نام شده بودند ۴/ ۸۲ درصد شد.

با این حال، به شکل بدشگونی، در همان زمانی که شیلی در حال تبدیل شدن به یک دموکراسی واقعی بود، شرایط اقتصادی، که از قبل بد بود، رو به سوی بدتر شدن یافت. دستمزدهای بیشتر کارگران هم در مزارع و هم در شهرها شروع به افت کرد؛ در حالی که بیکاری و تورم روندی صعودی می‌یافت. فقط در بخش کشاورزی، دستمزد کارگران در فاصله ۱۹۵۳ و ۱۹۶۴، ۲۳ درصد کاهش یافت. شیلی از جامعه «ویران» در حال تبدیل شدن به «بمب ساعتی» بود. خارجیان، اعم از روزنامه‌نگاران و محققان، که در اوایل دهه ۱۹۶۰ از شیلی دیدار کرده بودند در حالی به خانه بازمی‌گشتند که قانع شده بودند این کشور در آستانه انفجار است. یکی از آگاه‌ترین ناظران شیلی در آن سال‌ها یک استاد آمریکایی و متخصص مسائل آمریکای لاتین به نام «فردریک. بی. پایک» بود. او نوشت: «عواقب عمیق مشکل اجتماعی دو وضعیت وجودی مجزا را در شیلی به واسطه موانع تقریبا شکست ناپذیر خلق کرده است». او در مورد احتمال «انقلاب اجتماعی ویرانگر» هم هشدار داد. سپس سالوادور آلنده وارد می‌شود؛ یک انسان دلسوز، عاشق، استوار و بی‌باک، بی‌نظم، فریبکار، لذت‌جو، ساده‌لوح و متظاهر. به گفته «رجیس دبرا» دوست آلنده و روزنامه‌نگار فرانسوی چپ‌گرا، او یک «مبارز سوسیالیست پاک» بود.

333