بخش دویست و سیوششم
تراژدی اجتنابناپذیر: کیسینجر و جهان او

هماکنون جهان شامل «شاید پنج یا شش قدرت مهم و چند قدرت کوچکتر است» و رابطه ایالاتمتحده - چین هم در رأس تلاشها برای نظم جهانی قرار دارد. همانطور که مورگنتا نوشته است، توازن قدرت «اجتنابناپذیر» شده است. اما اگر جنگ سرد دیگر بهعنوان الگویی برای روابط بینالمللی عمل نکند، آنچه اکنون در ذهن کیسینجر تکرار میشود، بازگشت به جنگ جهانی اول است یعنی زمانی که تنوع بینالمللی حکمفرما و نظام توازن قوا ازهمپاشیده بود. بهطور اخص، اگر چین و ایالاتمتحده که «هر دو ستونهای ضروری نظم جهانی هستند»، نتوانند خود و جایگاهشان در عرصه جهانی را بازتعریف کنند، نتیجه میتواند فاجعهبار باشد. در پایان قرن نوزدهم، روابط بینالملل «مبتنی بر قدرت خامدستانه» بود و استیلای نظامی عریان جایگزین کار سخت دیپلماتها و سیاست خارجی تبدیل به «آزمون قدرتمندی» شد. اختلافات حاشیهای که باید بهطور مسالمتآمیز مورد مذاکره قرار میگرفت یا از پس آن برمیآمدند به بحرانهای موجودیتی تبدیل شد و بلوکهای به شدت مسلح سرسخت با یکدیگر رودررو شدند. فقط یک راه بود که چنین بنبستی را میتوانست پایان دهد.
کیسینجر توضیح داد که خطر برای پکن و واشنگتن این بود که در غیاب تهدید مشترک شوروی، دو دولت بهطور مشابهی بهسوی تقابل بر سر آن چیزی حرکت میکردند که تفاوتهای بسیار واقعی بود نه یافتن زمینه مشترک. «هر دو طرف باید تاریخ دهه قبل از جنگ جهانی اول را هضم میکردند» و به همین خاطر «مجموعهای از تلاشهای مشترک» و بازتنظیم فعالانه برای تامین شرایط جهانی جدید نیاز بود. «هر نظم بینالمللی که متشکل از ایالاتمتحده و چین است باید شامل توازن قدرت هم بشود.» اما همانطور که جنگ جهانی اول نشان داد، هر توازن قدرتی بدون «مفهوم مشارکت» با خطر شدت عمل نظامی مواجه میشود. «آیا چین و ایالاتمتحده میتوانند اعتماد استراتژیک واقعی را بسط دهند؟» به گفته کیسینجر، آغاز اعتماد برای دو کشور همانا به رسمیت شناختن مشروعیت و ارزشهای دیگری است؛ یعنی آنچه کیسینجر آن را «پیوند مشترک» مینامد؛ یعنی، هر یک دیگری را همانگونه ببیند که خود را میبیند و این واقعیت را بپذیرد که تفاوتهایی میان دو کشور هست که بعید است تا آیندهای قابل پیشبینی این شکاف تفاوتها پر شود. نکته همانا جلوگیری از تبدیل این اختلافات به تهدیدهایی است که از کنترل خارج شود. کیسینجر میگوید، چینیها باید بفهمند که آمریکاییها هرگز تعهد خود به حقوق بشر را کنار نمیگذارند. «سوءاستفادههایی هست که ممکن است واکنش آمریکا را برانگیزد، حتی به قیمت ازدسترفتن کل رابطه» و آمریکاییها هم باید بفهمند که چینیها هرگز نگرانی خود از ثبات داخلی را ترک نخواهند کرد و اینکه دموکراسی برای آنها به معنای توسعه آزادی نیست بلکه راهنمایی است برای هرجومرج و بینظمی داخلی. اگر ایالاتمتحده بر حقوق بشر بیش از سایر مسائل تاکید کند، «بنبست اجتنابناپذیر خواهد بود.»
اما اگر دو کشور احترام و درک متقابل را در بطن اصرارهای کیسینجر گسترش دهند، راه به روی تحولات مثبتتری گشوده میشود؛ بهسوی «همکاری سازنده» حول «اهداف مشترک». کیسینجر به شکل نوستالژیکواری به دوره خلاقانه پساجنگ جهانی دوم مینگریست یعنی زمانی که سیاستهای روشنگرانه به تاسیس «جامعه آتلانتیک» منجر شد. او امیدوارانه به ساخت یک جامعه پاسیفیکی مینگریست و رویای شراکتی میان آمریکا و چین را بهمثابه فرآیند «تکامل مشترک» در سر میپروراند. این برای او به این معنا بود که ایالاتمتحده و چین اهداف داخلی خود را دنبال میکنند در حالی که میکوشند از درگیری و برخورد بینالمللی جلوگیری کنند. او از «مفهوم مشترک نظم جهانی»، «اهداف مشترک» و «نفع متقابل» سخن میگفت. اگر این کلمات به شکل شگفتآوری خوشبینانه به نظر میرسند و از یک بدبین لجوج و ریشهدار برمیخیزد، به این دلیل است که جایگزین، غیرقابلتصور است.
دولتمردانی مانند کیسینجر شاید خوشبینی در امور بینالمللی را احمقانه بپندارند اما بدبینی ورز داده نشده میتواند به امری خودپسندانه و فاجعهبار تبدیل شود؛ جایی که اختلافات غیرقابلانکاری میان چین و ایالاتمتحده وجود داشت و راهحلهای فوری در دسترس نبود - مانند اختلاف بر سر وضعیت تایوان - سیاست مناسب برای دو طرف همانا سرهمبندیکردن مساله بود. این همان کاری بود که دیپلماتهای عاقل و مجرب انجام میدادند. این دیپلماتها برای اینکه مانع موضعگیری سفتوسخت و تبدیل بحران به کشتار بیرویه جنگ جهانی اول شوند بهطور موقت به «سرهمبندی کردن» مساله روی میآوردند. کیسینجر میگفت: «ابهام گاهی اوقات مایه حیات دیپلماسی است» و افزود که رهبران «باید بر اساس مدیریت ابهامها و نه قطعیتها مورد قضاوت قرار گیرند.» درخواست برای «راهحل» میتواند دشمن صلح باشد. کیسینجر میگفت این کنار گذاشتن ابهام بود که «مجموعهای از تقابلهای روزافزون را به دنبال آورد که در جنگ جهانی اول به اوج رسید.» رهبران اروپا «به این دیدگاه عادت کرده بودند که ریسکپذیری یک ابزار موثر دیپلماتیک بود.»
در عین حال، جهان خواهان مشکلاتی نبود که ایالاتمتحده و چین نتوانند با روح همکاری موثر به آن بپردازند. بسیاری از مناطق جهان فاقد هرگونه اقتدار مستقر و در حال غلتیدن بهسوی هرجومرج بودند که نه برای آمریکا خوب بود و نه برای چین. این وضعیت «تلاش مشترک از سوی تمام قدرتها» را میطلبید. جدای از خطرات برخاسته از دولتهای شکستخورده و مناطق بدون مشروعیت دولتی، مسائل حاد سیاسی و اقتصادیای وجود داشت که تلاش مشترک دیپلماتهای کاربلد و ماهر را میطلبید. کیسینجر به «محیطزیست، امنیت انرژی و تغییرات آبوهوایی» اشاره میکرد.