دوسوم آمریکاییها از جنگهای بیپایان خسته شدهاند
نشانههای خطرناک پسا ۱۱ سپتامبری
کشتار ۳ هزار نفر از مردم در خاک آمریکا واکنشی را برانگیخت که «لحظه تک قطبی» آمریکا را تعیین میکرد. برای مدتی به نظر میرسید آمریکا قدرت بیچون و چرا را در دست دارد. جورج بوش اعلام کرد که دنیا یا با آمریکاست یا علیه آن. ناتو نیز اعلام کرد حمله به برجهای دوقلو حمله به تمام اعضای این اتحاد است. کابل ۶۳ روز پس از ۱۱ سپتامبر سقوط کرد. از آن زمان دستاوردهای پایداری باقی مانده است. اقدامات ضد تروریسم بهبود یافتهاند: اسامه بنلادن مرده و هیچ حمله مشابه دیگری به آمریکا موفق نبوده است. منهتن جنوبی نیز بازسازی شده است.
ولی در بیشتر موارد میراث پاسخ به حادثه ۱۱ سپتامبر میراث تلخ بوده است. ماموریت در هم شکستن القاعده به تغییر رژیم و ملتسازی تبدیل شد که با هزینههای هنگفت مالی و انسانی به نتایج غیرمتقاعدکنندهای در افغانستان و عراق منتهی شد. سلاحهای کشتار جمعی عراق سرابی بیش نبود. آمریکا تابوی خود را درباره شکنجه شکست و جایگاه اخلاقی خود را از دست داد. احساسات غیرواقعی اولیه از روشن بودن زمانی که باید مداخله نظامی صورت گیرد، به بیتصمیمی و دودلی رسید؛ بهعنوان نمونه در طول استفاده سوریه از سلاحهای شیمیایی در سال ۲۰۱۳. در خانه نیز روح وحدت خیلی سریع از میان رفت و شکافهای ناگوار در آمریکا ادعای آن را برای داشتن حکومتی برتر به سخره گرفت. باتلاق خاورمیانه حواسها را از داستان واقعی قرن بیستویکم، یعنی ظهور چین منحرف کرد.
افتضاح بایدن در کابل پایانی تلخ بر جای گذاشت. برخی آن را نه تنها شاهدی بر عدم صلاحیت آمریکا بلکه سقوط آن در نظر می گیرند؛ این افراد بیش از اندازه جلو میروند. سقوط سایگون سبب نشد که غرب در جنگ سرد شکست بخورد. با وجود تمام اشکالات آمریکا، چون تفرقه، بدهی و زیرساختهای فرسوده، بسیاری از واقعیات درباره قدرت آن صدمهای ندیده است.
سهم ۲۵ درصدی این کشور از GDP جهانی فاصله زیادی با دهه ۱۹۹۰ دارد. آمریکا هنوز به لحاظ تکنولوژی و نظامی قدرت برتر است. گرچه توجه افکار عمومی به سمت داخل چرخیده است، ولی منافع آمریکا بسیار جهانیتر از دوره انزواطلبی آن در دهه ۱۹۳۰ است. با حدود ۹ میلیون شهروند در خارج از کشور، ۳۹ میلیون شغل مرتبط با تجارت و ۳۳ هزار میلیارد دلار دارایی خارجی، آمریکا منافع زیادی در یک جهان باز دارد.
اکونومیست از عمده برنامه بایدن، از جمله تمرکز بر اولویت های قرن بیستم چون تغییرات آب و هوایی، حمایت میکند. برخورد دولت در قبال حقوق زنان نسبت به دولتهای پیشین بهتر بوده است که میتواند روی ژئوپلیتیک اثرگذار باشد. ولی عناصر مهم دکترین بایدن به طرز نگرانکنندهای نامشخص هستند. ترک افغانستان بدون مشورت با متحدان آنها را خشمگین کرده است و اتخاذ رویکرد مقابلهای با چین میتواند تمرکز بر تغییرات آب و هوایی را کاهش دهد.
تعیین ضربالاجلی برای خروج از افغانستان برای خشنود کردن رایدهندگان داخلی انجام شد و تصمیم برای خارج کردن تمامی نیروها این واقعیت را که یک پادگان متوسط آمریکایی میتوانست جلوی تسلط طالبان را بگیرد، نادیده گرفت. درباره کرونا نیز آمریکا رهبری یک کمپین جهانی را از دست داد که میتوانست نشاندهنده حسن نیت و قدرت آمریکا باشد.
این خطر وجود دارد که انحراف داخلی بایدن سیاست خارجی او را کماثر کند. آمریکا باید با رقابت و همکاری در حوزههای مختلف راهی برای همزیستی با چین پیدا کند. اما با صفی از تعرفهها و لفاظیها درباره مسابقه صفر و صدی، سیاست بایدن در قبال چین بهطور قابل توجهی شبیه به سیاست ترامپ است. او میداند که دشمنی با چین از معدود مواردی است که کنگره و عموم مردم را متحد میکند: ۴۵درصد از آمریکاییها چین را بزرگترین دشمن آمریکا میدانند که ۱۴درصد نسبت به سال ۲۰۰۱ افزایش یافته است. آمریکا هنوز برای محافظت از حقوق بشر در خارج به استفاده از قدرت نظامی نیاز دارد.
بایدن به کنار گذاشتن این سیاست بسیار نزدیک شده و مستبدان جهان نیز ممکن است متوجه آن شده باشند. بایدن به درستی به دنبال احیای متحدان آمریکاست که تاثیر آن را چند برابر میکند. ولی از اولین قراردادهای عمومی آمریکا گرفته تا یارانه ۵۰میلیارد دلاری نیمههادیها، حمایتگرایی او به متحدان ضربه میزند. سیاست خارجی به همان اندازه استراتژی به وسیله وقایع و رویدادها نیز هدایت میشود: بایدن باید در مواجهه با عصری متلاطم گاهی بدون آمادگی قبلی عمل کند؛ ولی نباید تصور کند که سیاست خارجی تابع سیاست داخلی میتواند ادعای آمریکا برای رهبری جهان را زنده کند.