بله، آمریکا اکنون دشمن اروپاست

استفان والت همراه با دو همکار خود رابرت و رنه بلفر استادان دانشگاه هاروارد ۲۱فوریه در این نشریه مطرح آمریکایی نوشتند: چند هفته پیش هشدار داده بودم که دولت دوم ترامپ ممکن است به‌تدریج از شکیبایی و اعتماد طولانی‌مدت دموکراسی‌های بزرگ جهان به ایالات متحده فاصله بگیرد. درحالی‌که آمریکا تاکنون به‌عنوان یک نیروی سازنده در عرصه بین‌المللی دیده می‌شد، اکنون این نگرانی وجود دارد که این کشور رویکردی فعالانه مخرب در پیش گیرد. این هشدار پیش از آن مطرح شد که جی‌دی ونس، معاون رئیس‌جمهور سخنرانی جنجالی خود را در کنفرانس امنیتی مونیخ ایراد کند؛ قبل از آنکه دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، اوکراین را مسوول آغاز جنگ با روسیه بداند و پیش از آنکه مقامات ارشد آمریکا ظاهرا با بخش عمده‌ای از خواسته‌های مسکو پیش از مذاکرات پیرامون اوکراین موافقت نشان دهند. 

واکنش ناظران و تحلیلگران برجسته اروپایی نسبت به این تحولات را می‌توان در یادداشت گیدئون راچمن در فایننشال‌تایمز مشاهده کرد؛ جایی که او می‌نویسد: «تحولات سیاسی دولت ترامپ برای اروپا به این معناست که در شرایط کنونی آمریکا خود به نوعی به یک رقیب تبدیل شده است.» آیا این ارزیابی صحیح است؟ یک ناظر شکاک ممکن است به گذشته نگاه کند و یادآوری کند که همکاری فراآتلانتیکی همواره با تنش‌ها و اختلافات جدی همراه بوده است: از بحران سوئز در ۱۹۵۶ تا اختلافات بر سر استراتژی‌های هسته‌ای و جنگ ویتنام در دهه۱۹۶۰، از تنش‌های مرتبط با استقرار موشک‌های یورومیسل در دهه۱۹۸۰ تا جنگ کوزوو در ۱۹۹۹. همچنین جنگ عراق در ۲۰۰۳ نیز یکی از نقاط اوج اختلاف میان واشنگتن و بسیاری از کشورهای اروپایی بود.

 اروپا دیگر اولویت واشنگتن نیست

در گذشته، ایالات متحده بارها بدون توجه به نگرانی‌های متحدان خود، به‌تنهایی اقدام کرده است؛ حتی اگر این اقدامات به ضرر آنها تمام می‌شد. ریچارد نیکسون در ۱۹۷۱ با خروج از استاندارد طلا، نظم اقتصادی جهانی را دگرگون کرد و جو بایدن با تصویب قانون کاهش تورم، سیاستی حمایت‌گرایانه را در پیش گرفت که شرکت‌های اروپایی را ناگزیر ساخت تا برخی از صادرات فناوری پیشرفته به چین را محدود کنند.

بااین‌حال، آنچه این دوره‌ها را از وضعیت کنونی متمایز می‌کرد، وجود یک باور مشترک در میان متحدان آمریکا بود: آنها ایالات متحده را کشوری می‌دانستند که هرچند گاهی خودسرانه عمل می‌کرد، اما تعمدا در پی آسیب رساندن به آنها نبود، بلکه بالعکس تصور عمومی این بود که واشنگتن به امنیت متحدانش متعهد است و می‌داند که امنیت و رفاه خودش، به امنیت و رفاه آنها گره خورده است. همین باور، در بزنگاه‌های حساس، جلب حمایت از ایالات متحده را برای اروپا و کانادا آسان‌تر می‌کرد.

برای بسیاری از رهبران اروپایی به‌ویژه آنهایی که در نشست امنیتی مونیخ حضور داشتند، شرایط کنونی به‌وضوح با گذشته تفاوت دارد. برای نخستین بار از سال۱۹۴۹، دلایل جدی وجود دارد که باور کنند رئیس‌جمهور ایالات متحده نه‌تنها به ناتو بی‌اعتنا و به رهبران اروپایی بی‌توجه است، بلکه عامدانه رویکردی خصمانه در قبال بسیاری از کشورهای اروپایی اتخاذ کرده است. درحالی‌که اروپا همواره مهم‌ترین شریک استراتژیک واشنگتن محسوب می‌شد، اکنون به نظر می‌رسد که دونالد ترامپ نگاه خود را تغییر داده و روسیه، تحت رهبری ولادیمیر پوتین را به عنوان یک گزینه مطلوب‌تر در نظر گرفته است. گمانه‌زنی درباره روابط نزدیک ترامپ با پوتین سال‌ها مطرح بوده، اما اکنون نشانه‌های بیشتری از آن وجود دارد که این تمایلات در حال شکل‌دهی به سیاست خارجی آمریکا هستند.

 ترامپ به دنبال تغییر بنیادین نظم بین المللی است

شاید اکنون این پرسش مطرح شود: آیا ترامپ صرفا همان مسیری را دنبال نمی‌کند که واقع‌گرایانی مانند شما پیشنهاد داده‌اند؟ مگر نه اینکه شما استدلال کرده‌اید که اوکراین راه‌حلی واقع‌بینانه برای بازپس‌گیری سرزمین‌های ازدست‌رفته‌اش ندارد و ادامه جنگ تنها بر رنج و هزینه‌ها می‌افزاید، بدون آنکه نتیجه‌ای مطلوب در پی داشته باشد؟

آیا نگفته‌اید که اتکا به گسترش بی‌پایان ناتو به‌عنوان ستون نظم امنیتی اروپا، رویایی غیرواقع‌بینانه و بالقوه خطرناک است؟ آیا منطقی‌تر نیست که به‌جای نزدیک‌تر کردن روسیه و چین، در پی ایجاد شکاف میان آنها باشیم و نظمی اروپایی را شکل دهیم که انگیزه‌های مسکو برای ماجراجویی‌های مخرب را کاهش دهد؟ در افق بلندمدت، آیا بهبود روابط با روسیه امنیت اروپا را تقویت نمی‌کند؟ و اگر زیر سوال بردن اجماع فراآتلانتیکی باعث شود کشورهای اروپایی بر تقویت توان دفاعی خود متمرکز شوند و به بازسازی واقعی قابلیت‌های نظامی‌شان بپردازند، آیا این امر به نفع ایالات متحده نیست که بتواند تمرکز بیشتری بر چین داشته باشد؟ از این زاویه، ترامپ دشمن اروپا نیست، بلکه با سخت‌گیری‌های آگاهانه، قاره‌ای غافل را مجبور می‌کند تا با واقعیت‌های ژئوپلیتیک روبه‌رو شود و بر مبنای منطق واقع‌گرایانه عمل کند.

ای کاش تنها همین استدلال‌ها درست بودند.اما واقعیت این است که ترامپ، جی‌دی ونس، پیت هگ‌ست و دیگر مقامات دولت فراتر از اختلافات سنتی درباره تقسیم بار مسوولیت، ضرورت توزیع منطقی‌تر وظایف در داخل اتحاد یا ارزیابی مجدد استراتژی جنگ اوکراین و روابط با روسیه رفته‌اند. هدف آنها ایجاد تغییرات بنیادی در روابط با متحدان دیرینه آمریکا، بازنویسی قواعد بین‌المللی و در صورت امکان، بازتعریف ساختار اروپا در راستای شعار «آمریکا را دوباره بزرگ کنیم» است. این دستور کار، آشکارا با نظم مستقر در اروپا در تضاد است و نشان می‌دهد که دولت ترامپ تنها به دنبال اصلاح رویکردهای گذشته نیست، بلکه قصد دارد معادلات بنیادین نظم بین‌المللی را دگرگون کند. دونالد ترامپ و همراهانش نه‌تنها با ایده اروپا به‌عنوان الگویی برای حکمرانی دموکراتیک، رفاه اجتماعی، حاکمیت قانون، مدارا و همکاری فراملی مخالفند، بلکه روایتی از آینده اروپا و آمریکا ارائه می‌دهند که در تضاد آشکار با ارزش‌های بنیادین دموکراتیک است. در واقع، هدف آنها نه تحکیم دموکراسی، بلکه احیای ارزش‌هایی است که ذاتا با جوهره دموکراسی ناسازگارند.

دونالد ترامپ و همفکرانش بر این باورند که اتخاذ رویکردی خصمانه نسبت به اروپا با ریسک چندانی همراه نیست، چراکه از دید آنها، اروپا منطقه‌ای رو به افول است که توانایی دستیابی به موقعیت مطلوب را ندارد. حمایت از جریان‌های راست افراطی و تضعیف تلاش‌ها برای تقویت وحدت اروپایی، این امکان را برای واشنگتن فراهم می‌کند تا سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» را با سهولت بیشتری اجرا کند.

در شرایطی که ایالات متحده بیش از آنکه متحد باشد، به رقیب اروپا تبدیل شده است، رهبران اروپایی باید به‌جای دغدغه‌مندی درباره رضایت واشنگتن، بر این تمرکز کنند که چگونه امنیت و استقلال خود را حفظ و تقویت کنند. اگر در جایگاه آنها بودم، روابط تجاری با چین را تقویت می‌کردم و به دنبال جایگزین‌هایی برای سیستم پرداخت مالی بین‌المللی سوئیفت می‌گشتم.