بازگشت به آزادی، دانش و دموکراسی
تولد دوباره تاریخ
او در مقاله خود با عنوان «پایان نئولیبرالیسم و تولد دوباره تاریخ» به انتقاد از مکتب نئولیبرالیسم پرداخته و شاهد بیاثر بودن این مکتب را بحرانهای اقتصادی ۲۰۰۸ معرفی کرده است. او در این مقاله نگاهی بسیار تند به نئولیبرالیسم داشته و راه نجات را در بازگشت به عصر روشنگری و ارزشهای آن عصر یعنی آزادی، دانش و دموکراسی میداند. «دنیایاقتصاد» باهدف انتشار نگاه منتقدان و برای ایجاد بحث در مورد مکاتب مختلف به چاپ این مقاله مبادرت ورزیده است. در واقع چاپ این مقاله از سوی این رسانه با نگاهی بیطرفانه و برای روشنگری دیدگاههای مختلف اقتصادی بوده و نشاندهنده تایید یا رد نگاه خاص اقتصادی نیست.
نویسنده: جوزف استیگلیتز
مترجم: امین مالکی
منبع: پراجکت سیندیکیت
برای چهل سال، نخبگان چه در کشورهای فقیر و چه در کشورهای ثروتمند قول دادند که سیاستهای نئولیبرال به رشد اقتصادی سریعتر میانجامد و منافع این رشد سرریز شده (۱)، بهگونهایکه همه آحاد جامعه، از جمله فقرا، وضعیت بهتری خواهند یافت. اما اکنون دیگر شاهد از غیب رسیده و آیا دیگر جای تعجبی دارد که سطح اعتماد به نخبگان و اعتقاد به دموکراسی تنزل شدیدی یافته باشد؟
جنگ سرد که تمام شد، «فرانسیس فوکویاما» دانشمند علوم سیاسی، در مقاله مشهوری با عنوان «آیا به پایان تاریخ رسیدیم؟» گفت که فروپاشی کمونیسم آخرین مانع رسیدن جهان به تقدیر محتوم خود یعنی «لیبرال دموکراسی» و «اقتصادهای بازاری» را از پیشرو برداشت. (آن زمان) بسیاری با این نظر موافق بودند.
امروز با عقبنشینی از نظم جهانی لیبرال و قانونمحور، با حاکمان خودکامه و کشورهای عوامفریب پیشرو که نیمی از جمعیت جهان را در خود گنجاندهاند، ایده «فوکویاما» غیرعادی و سادهلوحانه بهنظر میرسد. اما همین ایده، دکترین اقتصاد نئولیبرال را که طی چهل سال گذشته حاکم شده است، تقویت کرد. دیگر این روزها در بازارهای آزاد اعتبار کیش نئولیبرالیسم بهعنوان مطمئنترین مسیر دستیابی به سعادت همگانی، روزهای آخر حیات خود را میگذراند و البته که باید چنین نیز باشد.
کاهش همزمان اعتماد به نئولیبرالیسم و اطمینان به دموکراسی امری تصادفی یا یک همبستگی محض نیست. چهل سال است که نئولیبرالیسم، دموکراسی را تضعیف کرده و تحلیل برده است. شکل خاص جهانیسازی که توسط نئولیبرالیسم تجویز شده، کنترل بخش مهمی از سرنوشت حتمی شهروندان و تمامی جوامع را از دست آنها خارج کرده، همانطور که «دنی رودریک» (۲) از «هاروارد» این مهم را به روشنی شرح داده و همانطور که من در آخرین کتابهای خود «جهانیسازی و نارضایتیهای آن، بازبینی» و «مردم، قدرت و منافع» (۳) چنین استدلال کردهام.
در این میان بهویژه اثرات آزادسازی بازارهای سرمایه مضحک بوده است: اگر یک نامزد پیشرو انتخابات ریاستجمهوری در یک بازار نوظهور، حمایت «وال استریت» را از دست بدهد، بانکها پول خود را از آن کشور بیرون میکشند. (اینجا) رایدهندگان یک انتخاب روشن دارند: تسلیم «والاستریت» شوید یا یک بحران مالی شدید را تجربه کنید. بنابراین بهنظر میرسد درحالحاضر «والاستریت» قدرت سیاسی بیشتری در مقایسه با شهروندان این کشورها پیدا کرده است. حتی به شهروندان کشورهای توسعهیافته و ثروتمند گفته شده بود: «شما نمیتوانید سیاستهای مدنظر خود را دنبال کنید» خواه حمایت مناسب اجتماعی باشد، یا دستمزد مناسب، یا یک نظام مالیات تصاعدی یا یک سیستم مالی منظم و مرتب؛ «چراکه کشور رقابتپذیری خود را از دست میدهد، مشاغل زیادی از دست میروند و رنج بیشتری خواهید کشید».
در هر دو دسته کشورهای ثروتمند و فقیر شبیه هم، نخبگان قول دادند که سیاستهای(اقتصادی) نئولیبرالی رشد سریعتر اقتصادی را به همراه آورده و منافع آن به گونهای «سرریز» میشود که همه شهروندان، از جمله فقیرترین آنها، وضعیت بهتری را تجربه کنند. اما برای رسیدن به این مرحله، کارگران باید دستمزدهای پایینتر را قبول کنند و همه شهروندان کاهش قسمتهای مهمی از برنامههای دولت را بپذیرند.
نخبگان ادعا میکردند که وعدههای آنها بر پایه مدلهای اقتصادی علمی و «تحقیق بر پایه شواهد» است. اما حالا پس از چهل سال، اعداد (دیگری) پیش روی ما قرار دارند: رشد اقتصادی از سرعت افتاده و بخش عمدهای از ثمرات آن رشد نیز به تعداد بسیار اندکی (از شهروندان) در طبقات بالا رسیده است. با کمشدن دستمزدها و صعود بازار سهام، درآمد و ثروت این گروه بهجای اینکه سرریز (به دیگر طبقات پایینی جامعه) شود، بیشتر شد.
چگونه محتمل است که محدودیت دستمزد - به منظور کسب رقابتپذیری - و کاهش برنامههای (حمایتی) دولتی منجر به استانداردهای بالاتری از زندگی شود؟ شهروندان عادی احساس میکنند فریب خوردهاند و حق هم دارند که فکر کنند کلاهشان برداشته شده است. درحالحاضر نیز داریم عواقب سیاسی این فریب بزرگ را تجربه میکنیم: بیاعتمادی به نخبگان، به «علم» اقتصادی که بر پایه چنین نئولیبرالیسمی بنا نهاده شد و به نظام سیاسی رشوهخواری که چنین نتایجی را به همراه آورده است. واقعیت این است که صرفنظر از نام آن، دوران نئولیبرالیسم فرسنگها با لیبرال بودن فاصله داشت.
(اقتصاد نئولیبرالیسمی) یک فضای «روشنفکری ارتدوکس» را (به ما) تحمیل کرد که طرفداران آن تحمل هیچ مخالفتی را نداشتند. از اقتصاددانان دگراندیش مانند مرتدان روی گرداندند یا در بهترین حالت آنها را به چند موسسه مطرود تبعید کردند. نئولیبرالیسم هیچ شباهتی به «جامعه باز»ی که «کارل پوپر» از آن دفاع میکرد نداشت. همانطور که «جورج سوروس» تاکید کرده، «پوپر» تشخیص داد که جامعه یک سیستم پیچیده مستمرا تکاملیابنده است که در آن هر چه بیشتر یاد میگیریم، دانش ما بیشتر رفتار سیستم را تغییر میدهد. عدم تحمل (روشنفکری ارتدوکس) بیشتر در اقتصاد کلان بود، جایی که مدلهای غالب آنها احتمال بروز بحرانی مانند آنچه در سال ۲۰۰۸ تجربه کردیم را رد میکردند. اما هنگامی که غیرممکنها اتفاق افتاد، اقتصاددانان ارتدوکس(جریان اصلی) با آن مانند حادثهای عجیب و غریب که هیچ مدلی توان پیشبینی آن را نداشت مواجه شدند. حتی همین امروز، طرفداران نظریههای ارتدوکسی از پذیرش این مهم که باور آنها به بازارهای خودتنظیمی و عدم باور آنها به اثرات جانبی که انگار اصلا وجود ندارند یا اهمیتی ندارند، به پدیده مقرراتزدایی فعلی انجامیده که خود در تقویت بحرانها نقش مهمی بازی کرده است.
تئوریهای (اقتصاد نئولیبرالی) کماکان به حیات خود ادامه خواهند داد، مانند «تلاشهای بطلمیوس»(۴) برای یافتن شواهدی دال بر نظریه (کیهانی) خود و این امر تنها این واقعیت را به اثبات میرساند که ایدههای بد، پس از تثبیت، عموما مرگ آهستهای دارند. اگر بحران مالی سال ۲۰۰۸ نتوانست توجیهمان کند که بازارهای آزاد (به تنهایی) کار نمیکنند، بحران آب و هوا قطعا این کار را خواهد کرد: نئولیبرالیسم به معنای واقعی کلمه تمدن ما را نابود میکند. همچنین کاملا مشخص است آن دسته از عوامفریبانی که ما را به نادیده گرفتن دانش ترغیب میکنند، تنها مشکلات را بدتر میکنند. تنها راه پیشرو، تنها راه نجات سیاره و تمدنمان، تولد مجدد تاریخ است. ما باید عصر روشنگری را احیا کنیم و به ارزشهای آن عصر یعنی آزادی، دانش و دموکراسی برگردیم.
- - - - - -
(۱) اشاره نویسنده به اصطلاح trickle down effect یا اثر نشت ثروت است که طبق آن در نظریههای نئولیبرالی گفته میشود کسب منافع توسط شرکتهای بزرگ عاقبت موجب بهرهمندی طبقات پایین نیز میشود.
(۲) اشاره نویسنده به آخرین کتاب رودریک «بیپرده در مورد تجارت» است.
(۳) این کتاب را استیگلیتز به تازگی در ماه نوامبر ۲۰۱۹ منتشر کرد.
(۴) بطلمیوس در نظریه کیهانی خود زمین را مرکز جهان میدانست و دائما تلاش داشت تا برای این نظریه شواهد تجربی گرد آورد!