فلسفه سیاسی کرونا
۱- حاکم شدن وضعیت استثنا: مارکسیستهای قدیم و پستمدرنهای جدید اعتقاد دارند کرونا ویروسی عادی است که بیش از اندازه بازنمایی شده است. سازوبرگهای رسانهای و تکنولوژیهای قدرت در ایجاد و گسترش کرونا نقش دارند. بهعنوان مثال اسلاوی ژیژک اعتقاد دارد در اواخر قرن بیستم جهان سرمایهداری به رهبری آمریکا برای بسط سلطه و اشغال نظامی و فرهنگی از اسطوره تروریسم استفاده کردند. تروریسم از سوی آمریکا و متحدانش شکل گرفت، به مسلمانان نسبت داده شد و سرزمینهای آنها فتح شد. در قرن بیست و یکم روایت تروریسم به انتها رسیده است و آمریکا برای زمینگیر کردن اقتصاد چین و از بین بردن فرهنگ و سیاست در ایران ویروسی ایجاد کرده است که به دشمنان آمریکا ضربه میزند. چهره چینیها و ایرانیها در دنیا خراب شده است و بهخصوص در مورد ایران این ویروس میتواند تخریب تحریمها را تشدید کند. به باور پست مدرنها واقعیتی وجود ندارد و آنچه درحال شکلگیری است تعلیق قانون به بهانه شکلگیری وضعیت استثنایی است که گونهای از شبیهسازی و سازوبرگهای ایدئولوژیک فرهنگی است. در این میان مدارس، دانشگاهها، مولفههای همبستهساز و تمام نمادها و شعارهای ملی تعطیل و کمرنگ و امکان مداخله و دستکاری نظامی فراهم میشود. ویروس کرونا شروع یک روایت هراسناک قرن بیست و یکمی از سوی شبکههای قدرت به قصد گسترش انقیاد شهروندان جهان است. جامعه، حوزه عمومی، روایتهای انتقادی و بازیگران متفاوت و متکثر در صورت پیروزی این بازی حذف میشوند و اکنون بیش از گذشته زمان دفاع از جامعه در برابر بستههای معرفتی است که از پیوند دانشگاه، بیمارستان و دولت شکل گرفته است. سیاستهای زیستی که حوزه عمومی و خصوصی را به هم زدهاند و امکان شکلدهی به قدرت کنترلی و انضباطی را بهوجود آوردهاند.
۲- قاعده پوزیتیویسم پزشکی: برخلاف دیدگاه شکاک، انتقادی و شالودهشکنانه پست مدرنها طرفداران دانش تجربی یعنی فلسفه سیاسی پوزیتیویستی اعتقاد دارد ویروس کرونا ویروسی ناشناخته است و هیچ راهی جز کمک گرفتن از عقل تجربی وجود ندارد. فلسفههای سیاسی سنتی، اسطورهای، هنجاری و انتقادی فهمی از شرایط جدید ندارند. در دوران دولتهای ملی در قرن بیستم فلسفههای انتقادی و پست مدرن انسانها را فریب میدادند اما اکنون با رشد تکنولوژی و نتایجی که علم به خصوص در زمینه علوم تجربی و پزشکی به دست آورده است هیچ جایی برای سایر فلسفهها نیست. آنچه پوزیتیویستها و فلسفه سیاسی تحلیلی عنوان میکردند واقعیت دارد و تنها گزارههای آنها در عصر اطلاعات میتواند شهروندان جهان را نجات دهد. همه تفکرات هنجاری، انتقادی و پست مدرن در موقع بحرانی ناکارآمد و شعاری است و تنها تکنولوژیهای هوشمند برآمده از عقل انسان بر منطق تجربی میتواند راهگشا باشد. علمگرایان بر این باورند که قاعده حاکم کردن اصول و استانداردهای پزشکی و سلامت است و دولتها هر چه برای سلامت شهروندان هزینه کنند و سازمانهای بینالمللی استانداردهای بهداشتی را طراحی و الزامآور سازند، مشروعیت کسب میکنند. تنها رژیم دانایی مشروعیتبخش و عقلانی علم استقرایی و کمی است که در بحران بیماری کرونا خود را نشان میدهد.
اما سیاستگذاری براساس هریک از دو فلسفه سیاسی بالا کارآمدی و ناکارآمدی فراوان دارد. پست مدرنها و چپها قاعده و استثنا را متوجه نمیشوند و رویکردی آنارشیک و بدون سیاستگذاری در مواجهه با کرونا دارند. از سوی دیگر راست میگویند که هر گونه بازنمایی هراسآور و ایجاد سامانه معرفتی انحصاری باعث نابودی حوزه عمومی و سلطه قدرت زیستگرایانه و تجربی میشود. علمگرایان اندیشه منطقیتری دارند و با استفاده از دستاوردهای تکنولوژی و همراهی دولتهای توسعهیافته بهخوبی توانستهاند سایر فلسفهها را به حاشیه بکشند و تبدیل به هژمون شوند. به نظر میرسد سیاستگذاران بحران کرونا اگر هر کدام از این دو فلسفه را بهصورت انحصاری دنبال کنند تبعات خطرناکی برای کشورها دارد. به گفته توماس هابز در عرصه سیاست، فلسفه بهکار نمیآید، بلکه باید از هر رویکرد فلسفه سیاسی، آن موردی که برای دولت- کشور کارآمدی دارد اتخاذ کرد، چراکه فلاسفه از بالاترین افقها موضوعات را تحلیل میکنند. فلسفه سیاسی انتقادی و پست مدرن باعث سلب مسوولیت و رواج تئوری توهم توطئه است و فلسفه سیاسی علمگرا نیز گونهای از انحصارگرایی و پزشکی شدن جامعه را بهدنبال دارد. میتوان رویکردی میانه اتخاذ کرد به این معنا که هرکس در جای خود باشد یعنی علمگرایان بهعنوان ابزار و سطوح مهار بحران نقشآفرینی کنند و تفکرات انتقادی و پست مدرن برای دفاع از جامعه و رویکردهای تقویت حوزه عمومی مجال ارائه داشته باشند. هیچیک از این دو فلسفه سیاسی نباید انحصار سیاستگذاری را بهدست گیرند که سیاست ذاتی متفاوت از آنها دارد.