فراموشی حکایت و شکایت در آواز نی
امروز سالروز درگذشت علامه محمدتقی جعفری است
زنده یاد سید محمدباقر نجف، نویسنده و پژوهشگر که با علامه جعفری همنشینی داشت درباره وی گفته است: «در سالهای اوایل دهه ۵۰، روزی با ایشان از کنار بازار بزرگ تهران عبور میکردیم. به من گفت: پسرم، این جا بازار است، جایی که کالا ایدهآل اعلا محسوب می شود و پول محور ارزشها! لحظاتی در چهارراه گلوبندک ایستادیم که ماشینها رد شوند و بتوانیم عبور کنیم. وقتی به نزدیکی داروخانهای رسیدیم، مکثی کرد و ایستاد و نگاهی به داخل آن انداخت. پرسیدم: آیا اینجا کاری دارید؟ در پاسخ گفت: کار دارم، ولی مدرک ورود ندارم! سپس کاغذ سفیدی از جیب درآورد و بی آنکه به من نشان دهد، آن را مچاله کرد و دوباره در جیب نهاد و با تبسّمی، شعری را زمزمه کرد و به راه خود ادامه داد.
دو روز بعد، وقتی در کتابخانهاش به انتظار دیدارش نشسته بودم، آن کاغذ مچاله شده را در گوشهای از پتویی که روی آن مینشست، دیدم. وقتی آن را برداشتم، دیدم نسخه دکتر است که برای همسر بیمارش نوشته و ۱۲ روز از تاریخ آن گذشته است. فهمیدم مدرک ورودی که میگفت، پول بود که آن روز نداشت.»
همچنین وی نقل میکند: «وقتی کنگره هفتصدمین سال مولوی در دانشگاه تهران برگزار شد، برگزارکنندگان کنگره به عمد یا به سهو از استاد جعفری بهعنوان یک محقق ایرانی مثنوی دعوت بهعمل نیاوردند. ایشان خطاب به ما که بسیار ناراحت شده بودیم، به آرامی گفت: بروید سخنرانیها را گوش کنید و در پی مطالب باشید، نه در پی شخص و نام. به یاد دارم در این کنگره، شادروان مجتبی مینوی در متن سخنرانی خود، از نظر نسخهشناسی شک داشت که در بیت اول مثنوی، بشنو از نی چون «حکایت» میکند درست است، یا بشنو از نی چون «شکایت» میکند؟ من وقتی موضوع «حکایت» و «شکایت» را با ناراحتی و طنز نقل کردم، ایشان گفت: آقای مینوی در واژهشناسی و نسخهشناسی استادی بزرگ هستند، صحیح نیست به تحقیر از او یاد کنی! اگر از اینکه مرا دعوت نکردهاند، آزردهخاطر هستی، نباید نسبت به کسانی که دعوت شدهاند، بیحرمتی کنی! حالا به من بگو آیا در جلسات کنگره، آوای «نی» را شنیدی یا نه؟ گفتم: نه. گفت: اگر صدای «نی» را شنیده بودی، نه در پی «شکایت» بودی و نه «حکایت !» من همان جا منقلب شدم و بیاختیار گریستم.
محمود زیبا، از دیگر نزدیکان علامه جعفری این خاطره را از استاد بیان میکند:«سالها پیش، یک بار در تهران باران شدیدی آمد که به سیل تبدیل شد و تمام جویها را آب گرفت. در خیابان خراسان، خیابان زیبا، تولههای یک سگ از سرما و ترس سیل به گوشهای خزیده بودند و سگ ماده با ترس و اضطراب، میرفت و تک تک آنها را از آب بیرون میآورد. این در حالی بود که با این سیل شدید، احتمال غرق شدن آنها زیاد بود. استاد جعفری با دیدن این صحنه، بیتاب شد و از افرادی که بیخیال به صحنه نگاه میکردند، خواست جلوی آب را ببندند تا این ماده سگ بتواند تولههای خود را از سیل نجات بدهد. ایشان وقتی دید مردم بیاعتنا هستند، آن قدر اصرار کرد و داد و فریاد به راه انداخت، تا اینکه مردم مجبور شدند با یک چوب بزرگ، مسیر آب را منحرف کنند تا مادهسگ بتواند به راحتی تولههای خود را نجات بدهد.»
رسول مسعودی، از شاگردان علامه نیز این خاطره را از او به یاد دارد: «ما افتخار داشتیم چند سال در همسایگی استاد جعفری واقع در فلکه دوم صادقیه، بلوار آیتالله کاشانی سکونت داشته باشیم. در همسایگی ما و ایشان، پیرمردی آهنگر بود که در منزل خود کار میکرد. من در یک روز گرم تابستانی حدود ساعت ۵ بعد از ظهر با هماهنگی قبلی برای طرح موضوعی به خدمت او (استاد) رسیدم. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود، مشغول مطالعه و نوشتن بودند. در حین طرح سوالم صدای پتک همسایه که به آهنگری مشغول بود، به گوش میرسید. به ایشان عرض کردم: اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست، من میتوانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کند. در جواب این سخن من گفت: نه، مبادا به او چیزی بگویید. چون من وقتی در کتابخانهام از مطالعه و نوشتن احساس خستگی میکنم، صدای پُتک و چکش این پیرمرد، نهیب میزند و به من قدرت میدهد و با خود میگویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش میزند و خسته نمیشود، اما تو که نشستهای و مطالعه میکنی و مینویسی، خسته شدهای؟ بنابراین، صدای کار این پیرمرد نه تنها مایه اذیت نیست، بلکه با شنیدن صدای چکش او، قدرت مجدد میگیرم و دوباره مشغول مطالعه یا نوشتن میشوم !»
علامه جعفری در طول حیات خود کتابهای بسیاری بهنگارش درآورد که از جمله میتوان به « مولوی و جهانبینیها»، «فکرواره مثنوی» و «موسیقی از دیدگاه فلسفی و روانی» اشاره کرد. این نویسنده و پژوهشگر در سال ۱۳۷۷ در ۷۲ سالگی درگذشت.