مادر دوستداشتنی سینما
امروز سالروز درگذشت نیکو خردمند است
دقیقا نمیدانستم باید به چه کسی مراجعه کنم و چگونه میتوانم دوبلور شوم. در نهایت با معرفی یکی از آشنایان به رادیو معرفی شدم و به ساختمان امروزی رادیو تهران در میدان ارک رفتم. در آن زمان اسماعیل پور والی مدیر رادیو بود. بعد از اینکه خود را معرفی کردم از من خواستند تا برنامه اجرا کنم و این درحالی بود که هیچ تجربهای در عرصه گویندگی نداشتم. نگران بودم همچنان نمیدانستم که میتوانم از عهده این کار بر آیم. در اولین تجربه اعلام برنامه میکردم و درحقیقت اینگونه به عرصه هنر وارد شدم. برنامههای رادیو در آن دوره زنده اجرا میشد و افراد کمی در این رسانه مشغول بهکار بودند اما همه هنرمندان آن دوره رادیو، هنرمند بودند. بعد از گویندگی بود که کم کم بهسوی دوبله آمدم و در این عرصه مشغول فعالیت شدم و پیش از آن نیز آموزشهای لازم را سپری کردم.»
آهو خردمند، بازیگر و خواهر کوچکتر این هنرمند درباره ورود او به دنیای بازیگری گفته است: «نیکو ۲۰ سال از من بزرگتر بود. هم خواهرم بود و هم جاى مادرم را داشت. او کار گویندگى را از ۱۷ سالگى با رادیو آغاز کرد. دوبلور فیلمهاى تلویزیون و سینما شد. بعد از انقلاب من در ایران نبودم. خبرى که شنیدم این بود که نیکو در فیلم بازى کرده است. خیلى تعجب کردم. چون قبل از انقلاب خیلى به او پیشنهاد میشد که در سینما کار کند ولى هیچ کدام از این پیشنهادها را قبول نکرد. با شنیدن این خبر شوکه شدم که چطور قبول کرده است وارد سینما بشود. اولین فیلمش را با آقاى واروژ کریم مسیحى بازى کرد که جایزه بهترین نقش را هم دریافت کرد.»
خود نیکو خردمند این شروع را اینگونه شرح داده است: «من تجربه بازیگری نداشتم و تنها در عرصه گویندگی و دوبله کار میکردم. با معرفی صلاحمند و نوشابه امیری برای بازی در فیلم پرده آخر به واروژ کریم مسیحی معرفی شدم و بعد از انتخاب وی بهعنوان نخستین تجربه سینمایی در فیلم این کارگردان سینما حضور یافتم. قبل از اینکه پشت دوربین قرار گیرم استرس داشتم و نمیدانستم حضور جلوی دوربین چگونه خواهد بود اما وقتی جلوی دوربین رفتم هیچ نگرانی نداشتم و به راحتی در نخستین تجربه سینمایی خود حضور یافتم. بعد از بازی در پرده آخر فعالیت خود را در عرصه سینما و تلویزیون ادامه دادم. شاید تصور همه بر این است که حضور جلوی دوربین جذابیت بیشتری دارد اما برای من دوبله جذابیت بیشتری داشت و در نخستین حضورم در عرصه دوبله هیجان بیشتری داشتم.»
پس از آن، نیکو خردمند در چند فیلم و مجموعه تلویزیونی بازی کرد و در نقشهای مادرانه خود، خوش درخشید اما بیماری کمکم عرصه را بر او تنگ کرد. آهو خردمند درباره این بیماری گفته است: «نیکو نزدیک به سه سال بود که مرتب بهخاطر ناراحتى قلبى اش درحال رفت و آمد به بیمارستان بود. در قلبش باترى داشت و باید عمل میکرد، که عمل نکرد. نمیدانم از تنبلى بود یا از ترس. در هر صورت ما این را نمیدانستیم چون او ۳۰ سال قبل قلبش را عمل کرده بود. به دلیل ناراحتى قلبى همه اعضای بدنش هم فرسوده شده بود. بنابر این در این سه ساله مرتب بیمارستان بود. فکر میکنم در این سه سال در یک تله فیلم بازى کرد. آخرین کارش هم با آقاى فرمان آرا به نام «خاک آشنا» بود.»
سرانجام این بیماری بر او غلبه کرد و بامداد ۲۶ آبان ۱۳۸۸خورشیدی در ۷۷ سالگی در بیمارستان ابن سینای تهران درگذشت.
بهمن فرمانآرا، کارگردان معروف که تجربه همکاری با نیکو خردمند را داشت در یادداشتی پس از مرگ او نوشت: «آشنایی من با نیکو خردمند از سر دوبله فیلم «شازده احتجاب» ۳۶ سال پیش شروع شد. وقتی وارد اتاق دوبله میشد و جای شخصیتی باید صحبت میکرد، آنچنان در آن نقش حل میشد که گویی نقش فخری را خودش دارد، بازی میکند. به همین دلیل نیز وقتی خیلی دیر در زندگی حرفهایاش در جلوی دوربین در نقشی ظاهر میشد باز هم همان اتفاق میافتاد و نیکو در بازیگری هم درجه یک بود. در فیلم «خاک آشنا» من نقش خانم سالاری را بر اساس شخصیت خانم معصومه سیحون نوشته بودم. کسی را جز نیکو خردمند برای این نقش در نظر نداشتم و او با اینکه بیمار بود، با قلبی که دیگر مثل سابق نمیتپید تا قلب کردستان نیز با ما آمد و درحرارت ۴۲ درجه جلوی دوربین رفت. در واقع علتی که من اسم این شخصیت را خانم سالاری گذاشتم، این بود که هم خانم سیحون و هم نیکو خردمند جزو سالارزنان این مرز و بوم هستند. مهم ترین صحنه بازی نیکو در فیلم «خاک آشنا» را ماموران قیچی به دست از فیلم من درآوردند و این باعث اندوه فراوان من شد. بعد که شنیدم در جشن خانه سینما برای بزرگداشت نیکو خردمند همان سکانس سانسوری را کامل نشان داده بودند، بی نهایت خوشحال شدم که مردم بازی او را میدیدند. مثل نیکو خردمند دیگر نخواهم دید و بهخاطر رفاقتش، حرفهای بودنش و مهم تر از همه خانم بودنش هرگز فراموشاش نخواهم کرد. یادش را گرامی میدارم و بدون هیچ رودربایستی در خلوت به یادش گریه خواهم کرد.»