نامههای مشهور: عزیز نسین به همسرش
یافتن یک عینک آفتابی ارزانقیمت
عزیزم
از وقتی رفتی خوب نبودم. اما امروز بهترم. آب و هوای آنکارا مریضم کرد. در اینجا یک تصمیم قطعی گرفتم. هرچه بادا باد، در استانبول تئاتری تاسیس خواهم کرد. میدانم کار سادهای نیست، زمانبر است؛ اما اگر پیاش را بگیریم انجام خواهد شد. عزمم برای این کار جزم است. بگذار کارهای روزانهام را برایت بگویم. شب کار میکنم. برای آک بابا، مجلههای اینجا و برای اولوس مینویسم. نمایش را تازه امشب شروع کردم. اول میخواهم «پتو» را تمام کنم. بعد «جنگ و صلح» را بنویسم. صبحها به دفتر اولوس میروم. نزدیک ظهر روزنامههای استانبول میرسد؛ آنها را میخوانم. ناهار را جایی میخورم و به هتل برمیگردم. دوشنبه و پنجشنبه بعد از اتمام کلاس به هتل میآیم. بعد از رفتن تو به تئاتر نرفتم. چشمانم بر اثر آفتاب تند آنکارا مشکل پیدا کرده. همه شهر را در پی یافتن عینک آفتابی ارزان قیمت زیرپا گذاشتم؛ نبود. بالاخره یک عینک دست دوم به قیمت ۳۰ لیره پیدا کردم و خریدم. حالا بهترم. می دانی من یک عینک آفتابی داشتم که شیشهاش شکسته بود. قاب آن عینک باید در یکی از کشوهای میزم باشد. آن را پیدا کن و بده شیشهاش را درست کنند. اینجا میگویند قاب عینک به این زودیها نخواهد آمد. البته شیشه هست. حالا تا شیشه هم تمام نشده زودتر بده درستش کنند. اگر خوشت آمد خودت از آن استفاده بکن. واکسن بچهها نتیجه داد؟ خیلی نگرانشان هستم. وقتش که شد واکسن ترکیبی بعدی را هم زود بزنید. اینجا بیماری کودکان مخصوصا دیفتری و سیاهسرفه بیداد میکند. غروب بیستوهشتم آپریل به طرف استانبول حرکت میکنم. ظهر بیستونهم آنجا هستم. باید بیایم. دلم برایتان خیلی تنگ شده است. چهارم مه برخواهم گشت. روز عید حتما به دیدار پدرم بروید. اما چطور، خوب است روز عرفه همه با هم بروید و روز اول عید برگردید. از الان در فکر مقدماتش باشید. مطمئنا بدون ماشین نمیشود، حتما با ماشین بروید. به عدالت جیمجوز تلفن کن. شمارهاش در دفترچه هست. بگو که همسرم هستی و من هم در آنکارا هستم. همینطور بگو که سیام آپریل میآیم و بعد دوباره به آنکارا بازخواهم گشت. از طرف من بپرس برای ترجمه نمایش چقدر باید بپردازیم. درخواست دیگری هم از تو دارم. یکی از کلاسورهای قرمز رنگ مربوط به «ترجمههای فرانسوی» است. همه داستانهای ترجمهشده به فرانسه را داخل یک پاکت ضخیم بگذار و با پست سفارشی برای من بفرست. من همه آنها را با خود نیاوردهام. اینجا میخواهم پول بدهم تایپ کنند و به فرانسه بفرستمشان. همینطور روی یکی از پوشهها نوشتهام «نامههای مهم.» نامه عادل گابای که از زوریخ برایم نوشته را پیدا کن. در آنجا نشانی دو کتابفروشی آمده که لازمشان دارم. این نامه را هم داخل همان پاکت بگذار.
مهمتر از همه اینکه برای دریافت «کارت زرد» به نامهای نیاز است که نشان دهد دو سال برای آک بابا، دولموش و روزنامه نو مطلب نوشتهام. احتیاجی به نام مطالبی که در روزنامه نو منتشر شده نیست. فقط نامهای از آنها بگیر که گواهی کنند از تاریخ … تا تاریخ ... تعداد ... لطیفهام را منتشر کردهاند. در روزنامه نو باید هالوک یتیش را ببینی. تعداد مطالب منتشرشده در دولموش و آک بابا را خودت مشخص کن. در دفتر دولموش، کمال هست، کمکت میکند. تا وقتی بیایم اینها را آماده کن. باقی کار با من. عکس منتشر شدهام در اولوس را برایت میفرستم. یازدهم آپریل جمعه پیش از ظهر به تو تلفن خواهم کرد. به من نامه بنویس. ترجمههای فرانسوی را سفارشی بفرست (تا اگر به دستم نرسید به آدرس خودمان برگردد.)
به یالچین چتین تلفن کن. تصاویر و روی جلد «افسانه» را بپرس.
عزیزم نمیتوانم بگویم چقدر دلتنگتان هستم. بعضی وقتها خیلی اذیت میشوم. امشب هم از همان وقتها است …
با حسرت میبوسمتان، میبوسمتان.