قسمت هشتاد و ششم/ برای صد ساله شدن باید نخست متولد شد
لطفا دچار غرور کاذب نشوید
در واقع اگرچه مدیر شدن برای خیلیها عامل کسب احترام و عزت و بالا رفتن از نردبان ترقی است، اما مدیران تازهکار باید بدانند و هوشیار باشند که یک مدیر خوب بودن تفاوتهای بسیاری با یک کارمند یا کارگر خوب بودن دارد و راه موفقیت در آن بسیار دشوارتر و پیچیدهتر است. در واقع، مدیر خوب و باکفایت، متاع کمیابی است که در هر دکان و بازاری نمیتوان آن را یافت. حال اگر کسی میخواهد مدیر خوب و کارآمدی باشد و هنوز در ابتدای راه است، خواندن این مقاله و تامل روی محتوای آن میتواند تا حد زیادی به او در پیدا کردن راه درست کمک کند.
چرا مدیران متفاوت هستند؟
شما مدیران تازهکار باید بدانید هنگامی که عنوان یا ابلاغ «مدیر» را دریافت میکنید، دیگران به شما متکی میشوند و به شما بهعنوان رهبر، راهنما و مشاور خود و از همه مهمتر دوست خود مینگرند. آنها از شما توقع دارند تا در یافتن مسیر شغلی درست و حفظ امنیت شغلیشان کمک کنید. در واقع شما نقش تعیینکنندهای در شادی و موفقیت آنها در کار و زندگیشان ایفا خواهید کرد و همین مسوولیتهاست که مدیریت را به حرفهای پرچالش و پیچیده و حساس تبدیل کرده است.
بنابراین باید بدانید این مساله چندان اهمیتی ندارد که قبل از مدیر شدن چقدر موفق و کارآمد بودهاید و اینکه باید آگاه باشید حتی بهترین برنامهریزان، بازاریابان و طراحان نیز پس از ورود به حوزه مدیریت با چالشها و دشواریهایی روبهرو شدهاند که برای آنها بیسابقه و غافلگیرکننده بوده و استرسها و مسوولیتهای سنگینی را بر آنها تحمیل کرده است که در برخی موارد به شکستهای هولناکی برای آنها منتهی شده است.
بخشی از این چالشها از آنجا ناشی میشود که زیردستان یک مدیر که تحت نظر و فرامین او کار میکنند، درک و شناخت درستی از ماهیت شغلی و مسوولیتهای مدیران مافوق خود ندارند و نمیدانند مدیران در شرکت چه میکنند و چه نقشی را ایفا میکنند، بنابراین یک مدیر موفق کسی است که مانند یک پدر و محافظتکننده، ایفای نقش کرده و به نیابت از دیگران یک سری کارها و مسوولیتها را به انجام برساند. به عبارت دیگر، مدیر باید الهامبخش و الگوی زیردستانش باشد و به فعالیتها و تصمیمات آنها جهت و روح ببخشد، درحالیکه اگر مدیری دارای روحیات خودخواهانه و خودبزرگبینانه باشد، نخواهد توانست چنین کارکردی داشته باشد.
واقعیت آن است که تصمیماتی که یک مدیر در جریان فعالیتهای روزمرهاش میگیرد، تاثیر شگرفی بر کار و زندگی زیردستانش دارد و لذا هر گونه اشتباه و لغزشی در این زمینه میتواند هم برای خود او و هم زیردستانش دردسرساز شود. پس همه مدیران تازهکار باید متوجه باشند که در کنار مزایا و پاداشهای قابل توجه و دلفریبی که پس از مدیر شدن نصیبشان میشود، یک سری چالشها و تهدیدها نیز در مسیر کاریشان انتظارشان را میکشند که درصورت بیتوجهی و عدم آمادگی به آنها ضربه خواهند زد.
بهطور کلی، هنر یک مدیر موفق این است که با جمع کردن یک گروه زبده و هماهنگ از کارکنان در کنار هم، زمینه مساعدی را برای انجام کارهای بزرگی فراهم آورد که انجامشان از عهده یک نفر خارج است. علاوهبر این باید دانست که موفقیتهای یک تیم یا سازمان فقط به حساب مدیر و رهبر آن نوشته نمیشود، بلکه همه اعضای گروه از آن موفقیت احساس غرور و سربلندی خواهند کرد. پس مدیران تازهکار باید هوشیار باشند که در زمره مدیران پرشماری قرار نگیرند که مست باده قدرت و مقام خود شده و در نهایت نیز دچار شکستها و ناکامیهای فاحشی میشوند و باید پست خود را با سرافکندگی ترک کنند.
علاوهبر این، مدیران تازهکار باید بدانند که اگر محبوب زیردستان خود نباشند یا بدتر اینکه زیردستانشان از آنها متنفر باشند، هیچ گاه موفق نخواهند شد و چه بسیارند مدیرانی که به علت یک شروع بد در نخستین تجربه مدیریتی خود، خیلی زود هم مقامشان را از دست دادهاند و هم برای همیشه به حاشیه رانده شدهاند یا از شرکت و سازمان بهطور کلی طرد شدهاند. حال سوال اینجاست که چه باید کرد تا به چنین سرنوشتی دچار نشد.
یک شروع خوب
مدیران تازهکار باید یک لیست کامل و حاوی جزئیات در مورد مدیران و روسای پیش از خود تهیه کنند و برای هر کدام از آنها یک پرونده ویژه تشکیل دهند که در آن مولفهها و عوامل موفقیت و عدم موفقیت پیشینیان آنها مشخص شده باشد. در مرحله بعد آنها باید خود را به جای مدیران پیشین تصور کرده و در ذهن خود به جای آنها تصمیم بگیرند و به این فکر کنند که اگر جای آنها بودند چه میکردند. علاوهبر این، آنها باید از موفقیتها و ناکامیهای پیشینیان خود درس گرفته و از تکرار اشتباهات گذشته اجتناب و برای تکرار موفقیتهای آینده برنامهریزی کنند.
آنها باید همیشه از خود بپرسند که آیا رفتار مدیران سابق با زیردستانشان درست و مطلوب بوده یا نه؟ و اینکه آیا آنها توانسته بودند تاثیر مثبتی بر زیردستان خود داشته باشند و آنها را به سمت کار بیشتر و بهتر سوق دهند یا خیر؟ آیا آنها توانستهاند اعتماد کامل کارمندانشان را به خود جلب کنند و به این وسیله چیزهای جدیدی به آنها بیاموزند؟ آیا به آنها احترام کافی میگذاشتند یا با بیاحترامی و فقط بر اساس زنجیره فرمان و آمرانه با آنها برخورد کردهاند و اگر چنین بوده واکنش زیردستان چگونه بوده است؟
ارسال نظر