چنین کنند بزرگان (قسمت دوم)
مدیران بزرگ تا چه حد افرادشان را تغییر میدهند؟
بسیاری از مدیران و شرکتها فرض را بر این میگذارند که پاسخ به همه این سوالات مثبت است، به همین دلیل از کارمندانشان میخواهند که چنین کرده و راههای جدیدی برای بهبود رفتار خود بیابند. آنها برای کمک به کارمندان طی کردن نردبان ترقی و بالارفتن در سلسله مراتب اداری، آنها را به کلاس آموزش اصلاح رفتار، آموختن رفتارهای مثبت، برقراری رابطه موثر، اعتمادسازی، نوآوری، تفکر استراتژیک و مواردی از این دست میفرستند. از نظر آنها یکی از بهترین و ضروریترین کارهایی که کارکنان میتوانند انجام دهند، تقویت اراده و تمایل برای تغییر خود از طریق آموختن و خودانضباطی است. اما، باید دانست که مدیران بزرگ دنیا به هیچ عنوان با این دیدگاه موافق نیستند، چرا که به عقیده آنها افراد را خیلی نمیتوان تغییر داد، بنابراین نباید هم بیش از حد برای تغییر افراد وقت و انرژی گذاشت. آنها معتقدند استعدادهای یک فرد و فیلتر ذهنی او در شکلگیری رفتار و کردار تعیینکننده هستندو براین اساس فرستادن فرد گوشه گیر و گریزان از جمع به کلاسهای آموزشی دردی دوا نخواهد کرد یا کسی که در بحثها خیلی زود از کوره درمی رود و عصبانی میشود، چیزی زیادی از کلاسهای آموزشی فن مذاکره و بحث منطقی نخواهد آموخت.
در واقع فیلتر ذهنی هر فردی، به مانند اثر انگشت او منحصر به فرد است. تحقیقات پژوهشگران عرصه عصب شناسی طی دهه اخیر به همان نتایجی منتهی شده است که مدیران بزرگ از مدتها قبل به آن واقف بودهاند. تحقیقات اخیر نشان دادهاند که عوامل ایجادکننده بیماریهای ذهنی و روانی به اندازه عوامل به وجود آورنده بیماریهای جسمی، ریشه بیولوژیک و زیستی دارند. بهعنوان مثال، مشخص شده که انتقال دهندههای عصبی درون بدن میتوانند با عملکرد متفاوت خود موجب آرام شدن یا بههم ریختن خلق و خوی انسان شوند و همین عوامل هستند که فیلتر منحصر به فرد افراد را در سنین مختلف شکل میدهند. در این میان، با توجه به تغییر و تحولات شگرفی که در سنین مختلف در شکلگیری و گسترش انتقالدهندههای عصبی و شبکههای متصل به مغز افراد روی میدهد، الگوهای رفتاری افراد دستخوش تغییر و تحول میشود و به سمت کاملتر شدن حرکت میکند. به همین دلیل محرکهای عصبی به شکلهای مختلف به افراد میگویند به کدام محرک واکنش نشان دهد و کدام محرک را نادیده بگیرد. علاوه بر این، تحقیقات علوم اعصاب حکایت از آن دارد که باز تعریف مسیرهای منتهی به انتقال دهندههای عصبی و مغز انسانها با افزایش سن، محدودتر و کندتر میشود.
با این همه، نباید تصور کرد که افراد در سنین بالا اصلا قابلیت تغییر ندارند، واقعیت آن است که همه افراد همیشه میتوانند مهارتهای جدید را بیاموزند و دانش جدید کسب کنند. آنها میتوانند ارزشهای جدید را جایگزین ارزشهای قدیمی کنند و به خودآگاهی بیشتری دست یابند. این به آن معناست که از طریق نفوذ در مسیرهای تعریف شده برای عمل انتقال دهندههای عصبی افراد است که میتوان اثرات ناشی از شرکت افراد در کلاسهای آموزشی و تشویق افراد به تغییر رفتار را تسهیل و تسریع کرد و این مصداق همان نقش کاتالیزوری است که میتوان برای مدیران پیشنهاد کرد، یعنی همان کاری که مدیران بزرگ در آن استاد هستند و با شناسایی مسیرهای منحصر به فرد پیامهای عصبی در ذهن فرد و انگشت گذاشتن روی نقطه حساس آنها یا همان فیلتر منحصر به خودشان، بهترین و درخشانترین عملکردها را از کارکنان شان به دست میآورند.
ارسال نظر